آرشیف

2014-11-17

سرمولف عبدالغیاث غوری

آیا شناخت هویت درتأمین صلح وایجاد منازعه نقش دارد؟

 

هویت ملی یعنی چه؟

معنی هویت را درفرهنگ سخن چنین می خوانیم :
ـ آنچه شخصی با آن شناخته می شود، مانند نام، نام خانواده گی، نام پدر وغیره.
ـ مجموعۀ خصوصیات به ویژه خصوصیات شخصیتی وفرهنگی فرد که اورا ازدیگران متمایزمی کند. همچنان هویت فرهنگی عبارت از مجموعۀ اصول، آداب، عادات، ارزش ها و ویژه گی های دیگر مربوط به فرهنگ یک جامعه که شخصیت فرهنگی فرد را میسازد، است.
بدین ترتیب ،هویت ملی مجموعۀ باورها،ارزش ها واصول مشترک همان ملت می باشد.که یک ملت را از ملل دیگر متمایز می سازد. به عبارۀ دیگر، برای آن که تعامل پایدار بین افراد ملت به وجود آید، باید افراد آن ملت درک مشترکی ازجهان و موقعیت ها داشته باشند.به طور مثال، می توان به باورهای مشترک دینی اشاره کرد؛ مسلمان ها به این باورند که جهان خدایی دارد،خدا خالق جهان است، انسان ها بندۀ اویند و همۀ مسلمانان با هم برادرند. مسلمانها بر اساس همین باورها موقعیت هارا می شناسند ودر مقابل آن ها واکنش نشان می دهند. یا برای نمونه، می توان به غذا خوردن اشاره کرد. همۀ انسان ها به غذا نیاز دارند اما زمانی که یک فرد جاپانی در برابر یک آلمانی قرار می گیرد، درشیوۀ غذا خوردن از هم متمایز می شوند. شیوۀ غذا خودن، در واقع ابداع این دو فرد نیست بلکه برخاسته از روش ها و قواعدی است که این دو جامعه به افراد خود آموزش داده اند. به همین نحو، ممکن است آنچه یک اسرائیلی در بارۀبیت المقدس فکر می کند یک فلسطینی فکر ننماید.
بنابر این، می توان گفت که باورها، ارزش ها واصول هر جامعه، یکی از عوامل متمایز کنندۀ جامعه و اعضای آن است. این مطلب دربارۀ ملت نیز صدق می نماید. چنانچه افغان ها با طرزلباس پوشیدن، خوردن غذا و مهمان نوازی و ارزش هایش از دیگر ملل جهان متمایز می شود؛ خود را با آن ها می شناسد وبه دیگران می شناساند.
یکی از لوازم تعامل نسبتاً پایداراعضای جامعه، مکان است. زیرا مکان زمینۀ تعامل مستمربین افراد جامعه را فراهم می کند. در میان افراد جامعۀ یک سرزمین مکان مشترک که از آن به عنوان« وطن» یاد می شود، احساس خاصی را در ذهن اعضای جامعه بر می انگیزد. زیرا خاک وطن ارزشی متفاوت با سایرخاک ها دارد و دفاع از آن نه تنها وظیفه است، بلکه نوعی قهرمانی به شمار می آید.
بعضی از ملت ها یک زبان و بعضی چند زبان را به عنوان زبان رسمی خود معرفی می کنند که آن زبان ها ، نشانۀ دیگری برای شناسایی هویت ملی است. تلاش هایی که برای حفظ اصالت زبان در هر ملت می شود، در واقع، تلاش برای حفظ هویت ملی و تمایز آن از سایر هویت هاست.
درداخل هر زبان گفتاری، نوع خاصی از گفتارها و نوشتارها شکل می گیرد که از آن به عنوان ادبیات یاد می شود و شامل شعر، رمان، داستان، نثر، ضرب المثل ها و…می شود.این ها آثاری هستند که معمولا ًاقوام مختلف یک سرزمین وهم زبان با استفاده از آن ها، میان خود ودیگران تمایزمی گذارند. افغان ها با «مثنوی»مولانا از آلمانی ها و امریکایی ها باز شناخته می شود.
به هنرهای گوناگون نیز باید به عنوان نوعی زبان نگریست که افراد از طریق آن ها احســاس ودرک خود را به دیگران انتقال میدهند. در هــــــر هنــــری، مجمـوعــه یی ازآثار(آثارهنری)شکل می گیرند که عاملی برای تمایزگروهای اجتماعی محسوب می شوند.
هم چنان ،استاد کمال الدین بهزاد، استادغلام محمد میمنه گی، استادمحمدسعید مشعل و…آثاروتابلوهای به وجودآوردند که هویت افغانی با آنها شناخته می شود.
کسانی که برای مدت مدیدی با هم زنده گی می کنند، به اقتضای زنده گی ، سرنوشت مشترکی می یابند که به صورت سرگذشت در می آید و از نسلی به نسل بعدمنتقل می گردد. این سرگذشت مشترک،همان تاریخ جامعه است. تاریخ افغانستان، عامل دیگری است که افغانی را ازغیر افغانی متمایز می نماید.
عمل بعضی از افراد جامعه موجب بروز تغـییرات اساسی و مهم به بیـانی دیگر«سـرنوشت ساز»درجامعه می شود. از اشخاصی که چنین اقداماتی را به ثمر می رسانند، به عنوان«مفاخر وقهرمانان»یاد می گردند. که یاد، نام وآثار این اشخاص نیز از عواملی است که ملت ها به وسیلۀ آنها از دیگران فرق می شوند،ازجملۀ قهرمانان ومفاخر جامعه محسوب می شوند:
-عالمی که علت یک مریضی را کشف کرده است ؛
– سیاستمدارانی که با تصمیم گیری معقول ومناسب زنده گی افراد جامعه را از خطر حفظ کرده اند؛
– پلان گذارانی که با اقدامات صحیح در مورد توسعۀ کشور، سبب تغییرجایگاه یک جامعه در جهان شده اند؛
– دانشمندانی که با اختراع وسیله یی موجب رفاه عمومی شده اند؛
– سرمایه گذارانی که برای افزایش تولید تلاش کرده اند؛
– قوماندانانی که توانسته اند از پیشروی دشمن به داخل کشور جلوگیری کنند؛
– استادان ومعلمانی که محصلین وشاگردان برجسته ،لایق ومتعهد به جامعه تقدیم کرده اند.
آنچه به عنوان «میراث فرهنگی»شناخته می شود، مجموعۀ آثاری است که هرکدام به نحوی هویت جمعی یک جامعه را نشان میدهد:
– مکان های مهمی که یادآورخاطره های مشترک اند؛
– آثاری باقی مانده ازفعالیت گذشته گان؛
– آثاری هنری؛
– بناهای تاریخی؛
– آثاری که ازمفاخر یک جامعه برجای مانده اند؛

خلاصه اینکه ، هویت امری چندلایه است. این لایه ها وابسته به حلقه های زنجیره یی حیات اجتماعی و فردی بشر است که شامل لایه های جهانی(انسانی)، دینی، ملی،قومی، محلی، خانواده گی وفردی می شود. این لایه ها متعامل ومتداخل اند ونمی توان به صورت ایستا ومستقل به آنها نگریست. اولین لایه، لایۀ جهانی(انسانی) است. این لایه برآن دسته از مشترکات انسانی تأکید می کند که در آن فرد به چشم عضو از جامعۀ جهانی نگریسته می شود. درلایۀ بعدی عنصر دین و مذهب مورد توجه قرار می گیرد. لایۀ دیگرهویت مشترک است، درکشورما جنبۀ ملی(افغانی) دارد، که در آن ارزشها، قواعد، آداب، رسوم وغیره هویت ملی مورد توجه قرار می گیرد.
اسلام وافغانستان در محتوای خود ازیکدیگر تفکیک ناپذیرند وتنها برای ملموس کردن تقریب به ذهن می توان این دوحوزه را ازیکدیگر جدا کرد. بنابراین، دربرخورد بامقولۀ هویت افغانی باید یک کلیت فراگیر در نظرگرفته شود. به نظر میرسد که هرگونه بر خورد نادرست با دو جنبه از هویت اسلامی و افغانی حاصلی جزء آسیب رساندن به عنصر«وحدت ملی» که ضامن بقای کشورعزیزما است، نخواهدداشت ودر نتیجه زمینه برای بروزآسیب های مختلف به کشور فراهم خواهد شد.بدین جهت به هردو مقوله باید توجه کرد.
صلح چیست؟
معنی صلح درکتاب «صلح از دیدگاه اسلام» نشریۀ انجمن همکاری برای صلح و همبستگی چنین آمده است :
– نفع و فایده؛
– لیاقت ومناسبت داشتن؛
– حسن وخوبی؛
– استعداد وکفایت؛
– ترمیم ورفع کاستی هایی که در کسی وجود داشته و آنرا از خود دور ساخته،خودش را اصلاح و اکمال نماید؛
– خوبی، خیراندیشی و انجام عمل شایسته؛
– آسایش و نعمت؛
– بسیار بودن و کثرت چیزی؛
– آشتی؛
– اتحاد و اتفاق ؛
– ونیزدرفرهنگ فشردۀ سخن می خوانیم(صلح حالتی که بر اثر پایان یافتن نا آرامی و جنگ به صورت دایم یا مؤقت در یک منطقه یا سرزمین پدید می آیدف است) .
همچنان صلح در منابع سال1999م ملل متحد صلح چنین تعریف شده است:«صلح تنها نبود منازعات خشونت آمیز نیست، بلکه در برگیرندۀ پروسۀ مثبت،پویا و اشتراکی است که در آن گفتگو ترویج یافته و منازعات با روحیۀ تفاهم و همکاری حل و فصل میگردد».
کوفی عنان سابق سر منشی ملل متحد میگوید: …ما همچنان باید دید خود را در مورد اینکه منظور از صلح وامنیت چیست پهنای بیشتر به بخشیم.صلح معنای خیلی جامعتر از نبود جنگ است. امنیت بشری بیشترازاین نمی تواند در مفاهیم خالص نظامی قابل درک باشد.بلکه،بایدعناصری چون انکشاف اقتصادی،عدالت اجتماعی،حفاظت محیط زیستی،دموکراتیزه سازی،خلع سلاح،واحترام به حقوق بشروحاکمیت قانون رانیزدربرگیرد.
صلح نه تنها به حیث یک مقولۀ فلسفی،اخلاقی و انسانی در تمام مکاتب فکری جهان مطرح است، بلکه یک امرمقدس الهی هم است. چنانچه خداوند(ج) فرموده که ترجمه آن چنین است :«صلح خیر است».

منازعه یعنی چه؟
درفرهنگ دانش معنی منازعه، ستیزوجنگ راچنین می خوانیم: زدوخورد با جنگ افزار میان گروه ها،اقوام،یاکشورهای متخاصم.مقابله وبرخورد نیروهای نظامی.مخالفت ومبارزه میان افراد،گروهها،یاجناح های مخالف.هم چنان درفرهنگ سیاسی آمده است: مبارزۀ مسلحانه بین کشورها یامردم یک کشور برای رسیدن به هدفهای سیاسی و اقتصادی،جنگ است.برای نابودی خشونت وجنگ،سرکوبی استثمار داخلی و استعمار خارجی و استقرار حکومت های ملی و برقراری مناسبات انسانی میان ملت ها به خلع سلاح عمومی ضرورت است.
جنگ که متضاد صلح است، یک واقعۀ مجرد ومصیبت بار نیست.بلکه،یک شیوۀ ویرانگر زنده گی است که بافقر حاد و بی عدالتی اجتماعی پیوند نزدیک دارد.صلح هم یک ترمیم سریع نبوده،بلکه یک روند انکشافی است که می تواند خیلی بیشتر ازرسیدن به موافقه برآتش بس آغاز وتوسعه یابد،ومی بایدتا سال های متمادی پس از ستیزه کماکان حفظ شود.
انکشاف بیشتر اقتصادی،اجتماعی وسیاسی در جامعه می تواند سبب بنای صلح گردد وخطروقوع ستیزۀ خشونتبار را کاهش دهد. به این معنی هرگامی که در راستای کاهش فقرو نیل به رشد اقتصادی با پایه های وسیع برداشته شود،قدمی است در راه جلوگیری از ستیزه.

هویت درتأمین صلح وایجادتشنج چه نقشی دارد؟
تفاوتهایی که میان گروه های انسانی وجود دارند،چه طبعی(مانندعمر، جنس ونژاد) و چه کسبی (مانند داشتن یا نداشتن سرمایه و تعلیم یا داشتن نقش های متفاوت در خانه،محل کار،مکتب،جامعه یادولت) باشند.در تشکیل هویت های فردی وگروهی رول دارند.این فرقها دربرخی حالات سبب اتصال می شوند به شکلی که مکمل یکدیگر بوده(مثلاً تفاوت در جنسیت) یا سبب غنای فرهنگی و اجتماعی گردیده(مثلاً تفاوت در رسم و رواجها،سلیقه ها وهنرها) و یا هم سبب تکمیل نظامها می شوند(مثلاًنظام خانواده که ازاعضای با عمرهاورولهای متفاوت ساخته شده است یا نظام اداره های مکاتب ،فابریکات،حکومات وغیره) که به اشخاص دارای نقش های متفاوت ضرورت دارند.اما به گواهی تاریخ این هویتها سبب انفصال نیز گردیده به شکل صف بندیها،بدبینی ها،تبعیض ها و دشمنی های ویرانگروقساوتهای وحشیانه بروز کرده اند مثلاً ظلم های رواداشته از طرف یک گروه نژادی،لسانی،قومی ومذهبی علیه گروه یا گروه های دیگر.اگربه تفاوت میان این تفاوت هادقت شود می بینیم که فرق درعمر،با وجود آن که یک واقعیت عینی است،سبب صف بندی هاودشمنی های مثلاً بین بیست ساله ها یا چهل ساله ها،که توأم با منازعات مسلحانه وخونریزی ها باشند،نگردیده اند.اگرتفاوت در جنسیت(مذکر ومؤنث) را بنگریم،مثالهای زیادی از مبارزه های گروپی زنان برای احقاق حقوق شان علیه سیستم ها یاطرز تفکرهای مردسالاری را می بینیم؛ اگرچه تا هنوز شاهد منازعات مسلحانۀ زنان علیه مردان یا بر عکس نبوده ایم. اکنون اگر به تفاوت درداشتن یا نداشتن دارایی یا لسان،قومیت،دین ونژاد بنگریم،داستانهای زیادی،نه تنها ازظلمها و ستمها را می یابیم.بلکه،قصه های جنگهای خانمانسوز که منجر به قتل صدها و هزارها انسان شده اند،را نیز خواهیم یافت.
پیش ازینکه به تحلیل عوامل دشمنی ها به اساس هویت بپردازیم لازم است سه واقعیت را درنظربگیریم: یکی اینکه محض متفاوت بودن،اگرهم توأم با نا آشنایی طرف ها با یکدیگرباشد، درحالیکه سبب تشویش، ترس و اضطراب شده می تواند، به ذات خود به اختلاف و دشمنی منجر نمی گردد. دوم،تقریباً تمام صف بندیها،بدبینی ها ودشمنی های بین افراد و گروه های انسانی نتیجۀ علت های متعدد اند(مثلاً روابط در گذشته،علل علنی،عوامل مخفی، گروه های دخیل مشهود و غیر مشهود وغیره).سوم،اکثریت کشورهای جهان امروز ازگروههای قومی،نژادی،لسانی و مذهبی متعدد ساخته شده اند.بناً دانستن نقش هویت در اتصال یا انفصال گروههای انسانی و شناختن عوامل ضمنی(شرایط وحالات مشتعل کنندۀ خاطره های گذشته و غیره) حیثیت تشخیص نفاق بین الگروهی را داشته که قبل از تجویز هر نوع علاج، باید با دقت صورت گیرد. تحقیقات مسایل صلح و جنگ یک تعداد عواملی را شناسایی کرده است که زمینه را برای تشنج،ناامنی و بی ثباتی در یک جامعه یی که از گروههای متعدد ساخته شده است، مساعد می سازد. عمده ترین این عوامل عبارتند از:
– سوء استفاده از قدرت که تعداد زیادی از افراد یک گروه را که دارای دین، لسان،قومیت، نژاد وحالت اقتصادی مشخص اند،به شکل شدید و دوامدار محکوم سازد. این محکومیت چه تازه باشد چه به شکلی خاطره های دردناک،رول خودرا درایجاد خشونت و تشنج،بدبینی،بی اعتمادی و حتی صف بندی خواهد شد.
– انحصار قدرت سیاسی ودولتی که توأم با ظلم ها و بی انصافی های زیادی علیه گروههای سیاسی مشخص شود(مخصوصاً اگر گروه ها در جامعه طرفداران قابل ملاحطه و اهداف مشروع داشته باشند).
– بی کفایتی حکومت،به شکلی که برای مدت زیادیی،ازتهیۀ حد اقل نیازهای اساسی مردم(امنیت،کار،خدمات تعلیمی،صحی وغیره)عاجز مانده باشد(البته فساداداری و غیرمشروعیت اگربر بی کفایتی علاوه شوند نارضایتی شدید مردم رازیاد می سازد).
– فقر،تنگدستی وغربتی که بسیار شدید باشد و برای مدتهای طولانی دامنگیر تعداد زیادی ازمردم شده باشد.
– بی سوادی و بی علمی و سیع وگسترده درجامعه.
– عوامل بیرونی به شکل مداخلات تفرقه انگیز،تهیه اسلحه به گروه های ناراض یا حضورقوای خارجی که بر خلاف میل کتله های زیاد مردم باشد.
باید به خاطر داشت که هر قدر تعداد این عوامل در یک جامعه زیاد باشند،وشدت آنها قابل ملاحظه باشد وتعداد زیادی از مردم جامعه به آنها مصاب ساخته شده باشند،به همان اندازه احتمال تشنج ،ناامنی و بی ثباتی درآن جامعه زیاد خواهد بود.زمانیکه سوءاستفاده از قدرت و بی عدالتی به اساس هویت،لسان،نژاد یا مذهب با عوامل فوق توأم گردند،برعلاوه ازدیادخطر تشنج و بی ثباتی،احتمال صف بندی و دشمنی به اساس هویت نیز زیاد می گردند.بی عدالتی چه به شکل سلب و محرومیت از حقوق باشد،چه به شکل پالیسی و اعمال ظلم، چه هم به شکل توزیع غیر عادلانۀ خدمات یاامتیازات یا حتی به شکل برخوردهای تبعیضی باشد،گروه محکوم را به غضب آورده ودر صورت دوام سبب عقده ها،تنفرها،صف بندی های پنهانی یا آشکارا گردیده،بالاخره تمایل به انتقام جویی پیدا می شود.
همان طوریکه علت هامتعدد اند،برای علاج نیز تدابیر متعدد وجود دارد که بایست ریشه های نارضایتی شناسایی گردند و به رفع آنها عالمانه وهوشیارانه پرداخته شود.ازین رو، لازم است تدابیری برای رفع فقر، بیکاری ، بی سوادی و تأمین عدالت اجتماعی روی دست گرفته شود تا نیازهای اولیۀ مردم مرفوع گردد.
تعلیمات دین مقدس اسلام وتحقیقات علمی نشان میدهد که نوع انسان در« انسان بودن» دارای وحدت است. این وحدت ذاتی انسانها مسلماً دراوایل تاریخ، باوحدت در ظواهر زنده گی و تمدن نیز همراه بوده است. تفاوتی که بعدها در جوامع بشری به وجود آمد،در نتیجۀ عواملی نظیر تنوع محیط جغرافیایی، میزان اندیشه و تلاش و مانند آنها بوده است. تفاوت انسانها از لحاظ اندیشه، اراده وروحیات وتوانایی های جسمی، زمانی که با عوامل دیگر چون میزان وحدت جامعه و قدرت مدیریت همراه شود،سبب آشکار شدن اختلاف در پیشرفت جوامع می گردد.تفاوت به هیچ وجه ناقض برابری انسان نیست.تفاوت تا آنجا که باعث تحرک و تلاش گردد، مفیداست.اما وقتی که موجب تبعیض و سلطه جویی شود، همکاری انسانی و صلح و سازندگی را به جنگ و جدال تبدیل نماید، نادرست است. ازین رو،در شرایط کنونی کشورما تلاش برای استقرار عدالت اجتماعی و کوشش برای کمک به پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی و تأمین صلح و تفاهم میان اقوام وملیت های باهم برادر افغانستان وظیفۀ اسلامی و ملی مردم کشور است.

منابع ومأخذ:

– منابع الکترونیکی؛
– انوری،دکتور حسن،فرهنگ سخن؛
– صلح از دیدگاه اسلام،نشریۀ انجمن همکاری برای صلح وهمبستگی.