مرحوم اسدالله «جهادوال»؛ فرمانده نامور جهاد ولایت غور، در سال ۱۳۳۷ ه.ش در یک خانواده متدین و از لحاظ اقتصادی متوسط در قریه بادگاه، مرکز فیروزکوه، ولایت غور چشم به جهان گشود. مردیکه از ابتدای زندهگی یتیم مانده و غم نوازش و پرورش برادران و خواهران خویش را با همت بلند و شانههای استوار بدوش… ادامه خواندن بیوگرافی مرحوم اسدالله «جهادوال»؛ فرمانده جهادی ولایت غور
Blog
دلِ را که مه چهره مولا شود
دلِ را که مه چهره مولا شود زند شهپر و همچو عنقا شود ز سعی عرق ریز شبنم به باغ گلابِ محبت چو مینا شود کند صبر آغاز و انجامِ کار جمعِ قطره امواج دریا شود لبِ باده پر نوشِ لعلین یار سخن گوید و نشئه معنا شود بلند گر شود دامن مبهمی جهان یکجهان… ادامه خواندن دلِ را که مه چهره مولا شود
پاییز لال است به هنگام وداع
به تو با چـشـم بدرود می گویم به احترام لـال بودن پاییـز از چشم ها به جز بـاران و پـلک ها به جز رعـد و لـرز انتظـاری نیست هنگام وداع
نثاراحمد حبیبی غوری شخصیت ساعی، زحمتکش و از خود گذری که تمام عمرش را در روشنگری جامعه صرف نمود
انالله وانا الیه راجعون دررسایی کسی می نویسم که این صفحه را برای علاقمندان، نویسنده گان، اهل علم ودانش گشود و خود بحیث مدیر صفحه ی بنیاد فرهنگی جهانداران غوری نقش ارزنده ی داشت. نثاراحمد حبیبی غوری شخصیت ساعی، زحمتکش و از خود گذری که تمام عمرش را در روشنگری جامعه صرف نمود، او زمانی… ادامه خواندن نثاراحمد حبیبی غوری شخصیت ساعی، زحمتکش و از خود گذری که تمام عمرش را در روشنگری جامعه صرف نمود
طلبکار تو با چشم تر هستم
طلبـــکار تو بـــــا چشــــم تر هستم به کوی عشق بی بـــال و پر هستم گریبــــان پــــــاره و رســـوای عالم شهیـــدی تشنـه کــام خنجر هستم مسلمانـم، مسلمانـم، مسلمان به پیش قـوم کافـر، کافر هستم ز آزادی سخن گویــــم به هــــر جا خــــداوند کریـــــم را نـــوکر هستم همیشـه سنگسار عشق باشم که من ساده دل و خوش… ادامه خواندن طلبکار تو با چشم تر هستم
به شهر عاشقان گلدسته باشی
به شهــــــرِ عاشقــــــان گلدسته باشی مثــــالی شاخــــــــه ای نورسته باشی سرت سبز و، تنت گل، زندگی خوش ز درد و رنــــج عالـــــــم جسته باشی حیـــــــا دارد خریــــــــدارِ فــــــراوان بــــه قانــــــون ادب پیــــــوسته باشی شـــــکاری آدمی نــــــــادان نـــگردی به خوبــــــان زمـــــــان بنشسته باشی نگردی بی مبـــــــالات و سبک ســـر به عشـــق و معــــــرفت دلبسته باشی ز… ادامه خواندن به شهر عاشقان گلدسته باشی
ای بهار صورتت نیلوفرین
ای بهار صورتت نیلوفرین ای قد سروت درین گلشن نگین جام لب های تو می آلوده است از لبت ریزد شراب و انگبین تا زنی لبخند گل ها بشکفند دُر دندانت به از دُر ثمین گردش چشمت نظیر صحنهی کآهوی باشد به شیری در کمین برده ای از من تجاسر را دریغ من کجا بوسیدن… ادامه خواندن ای بهار صورتت نیلوفرین
فضای عشق جنگی شد عزیزان
فضای عشق جنگی شد عزیزان فلک گرگ و نهنگی شد عزیزان ز بس مردم برفتند جانبِ غرب اروپا کوته سنگی شد عزیزان به کشور ماندم و کردم گذاره جمعِ یاران فرنگی شد عزیزان محبت کاکه گی شد در تهی خاک به هر جا چشم تنگی شد عزیزان وفا و پاسِ نان شد قصهی مفت روابط… ادامه خواندن فضای عشق جنگی شد عزیزان
رسم خرمن کوبی در دهکده ی الندر
زمانی درکتابی از نویسنده ی (خلق داغستان) خوانده بودم ( هیچ کس قلیغ اسبش را بهتر از خودش نمیداند ) ازان رو هیچ کس بهتر از خود ما رسم ورواج وفرهنگ مارا نمیداند ، واگر کسی بجای ما رسم ورواج ما را به نویسد یا جعل می کند ویا زبان ولهجه ی ما… ادامه خواندن رسم خرمن کوبی در دهکده ی الندر
صاحبدل قلم فرسا
كيست شهرانى؟ قلم فرساى ما همدل و هم فكر و هم سوداى ما جُلد جُلد هر كتابش ميدهد عطر از فرهنگ بى همتا ى ما نا خداى قائق ما در علوم گه غواص پخته در درياى ما گه تراشيد صورت غمديده را تا بكاهد غصه از دلهاى ما گه مدرس بُود بر نسل… ادامه خواندن صاحبدل قلم فرسا