آرشیف

2014-12-30

محمد مسعود رخشان

کـــــــــــاش میدانستی

 

 

چقدرچشم براهت هستم

تابیایی ومرا

دست دردست نسیم

توبه میهمانی مراببری

ای که احساس راتا فرانسوی افق میخوانی

ازلب طاقچه مهرووفا میدانی

بازهم درتب مهتاب دیگرمیسوزم

بیتودرتنهائی

کلبه میسازم

شب شب مهتاب است

چشم مه درخواب است

ومن اینجا نگران

که مبادا مهتاب

درد پنهان مراباکسی دیگرگوئید

ومن اینجا تنها اشک غم میریزم

کاش میدانستی

کاش

ای کاش

که من گم شده پائیزم