آرشیف

2014-11-21

زمان الدین حبیبی

چکیدۀ ازکلام دلنشین قضاوت پوه الحاج غوث الدین «مستمند غوری» :

 رها کـــــــی میکنم من مستمـــــندا             کنـــــارش را کنـــــارش را کنـــــارش

مستمند غوری نه تنها به عنوان یک قاضی درمسند قضا ایفای وظیفه مینماید ، بلکه شاعراست شیرین سخن ، دانشمنداست توانا ، سخندان است فصیح ،بلیغ و ماهر ومجاهد است دلیر. کلام مستمند غوری بسیار فصیح ، ساده ودلنشین است ، طوریکه درظاهرعام فهم وساده بوده ولی درحقیقت پرازمعنی است؛ مستمند گویا ازدل خواننده وشنونده سخن میزند .من زمانیکه شعرقضاوتپوه«مستمند غوری» را میخوانم تخیل وتصور عجیبی به من پیدامیشودعلی الویژه هنگامیکه اشعاروسخنان زیبائی ایشان را درتوصیف سرزمین فراموش شده غور که مرکز امپراطوری وحاکمیت شاهان غوری درچندسده تاریخ بود  میخواندم ، بامن تصویری را به نمایش می گذارد که گویا حافظ شیرازی ویا سعدی است که ممکلت توران زمین وخاک شیراز را می ستایند. وزمانیکه مستمند غوری ازشاهان غوری درکلامش یاد میکند من فکر میکنم همانا فردوسی است که شاهنامه سلطان محمود را مینگارد. کلام مستمند غوری چه درنثر وچه درنظم با چنان فصاحت ، بلاغت ودرایت ترتیب شده که با هرانسان بیداروهوشیار؛ غرور ، دلیری وشهامت را می آفریند ، دقیقا کلام مستمند با هر انسان غوری وبا هرفرزند غوری انگیزه وهدف می بخشد تا همان غرور وعزت را که پدران ما داشتند مانیز آنرا حفظ  وخود را به آن به پوشانیم. خیلی وقت ها شده بود که ازیاران وهم قطاران مستمند غوری اشعار ومطالب را می بینم ولی هرچند به انتظار بودم نمیدانم به چه مشکلی ایشان برای علاقمندان وشاگردانش چیزی نمی فرستند ، یا اینکه درین روزها وظیفه قضابرایشان مصروفیت خلق نموده چند روز قبل درپوهنتون ننگرهار شب جمعه با جمعی زیادی ازمحصلین ویاران دوران تحصیل با اطاق صحبت داشتیم که یکی ازمحصلین دانشکده زبان وادبیات که ازدوستان نزدیک است با انجمن ما حضور پیداکرد ، وی یادآوری کرد که یکی ازاستادان ازهرکدام مان خواسته تا یک مطلبی را به اوبسپاریم چون که به مجله دانشکده مذکور نشر میکنند ، وی اضافه نمود که من شعر را ازمستمند غوری نوشته ام ومیخواهم که به همان مجله جهت نشر بسپارم ؛ ما جمعی که به مجلس بودیم کلام نغز مستمند را خواندیم وتأئید نمودیم که باید حتماً به استاد شان بسپارد ، شعر را که دوستمان به استاد می سپارد نهایتاً مورد پسند وتحسین قرار میگیرد ، همه کسانیکه آنرا خواندند به زیبائی کلام وفصاحت سخن شاعر آفرین گفتند وبه افتاده گی وفراموشی غور دست تأسف گزیدند. با مشاهده این قصه بنده لاجرم با افتخار قلم گرفتم تا سخن نغز وروح افزای شاعر قرن بیست ویکم را باردیگر به نشر بگذارم ، وآن نمونه درذیل است :
 

خوشا غـورات وحسن کوهــسارش      خـــــدایا ازبلا محفـــوظ دارش
بود درچغـــــچران آب وهــــوائی        بمانند بهـــشت جـــــوی بارش
به ساغـــر دیده میگردد فــروزان        به باغستان نغــــزمـیوه دارش
شکــــوه تیــــوره باشد هــــــویدا        به چهـل ابدال سخت استوارش
منارجـــام وآن حســـن نــــگاری       جهان را بس بود زان افتخارش
به گاوان قوی پشت است مشهـور       به اسپــان نجیب راهـــــوارش
زمستانش لباس نـــور ازبـــــرف       ردأ سبـــز دربرهــربهـــــارش
سرهرصخره اش کبک خوش آواز       به شاخ هرگلی مرغ هـزارش
بهـــاران جـــلوه ایلاق بنــــگـــــر       که باشد رسم دیرین دردیارش
چپــــرباخیمـــه وخرگـــــاه مردم       به پا گردد قطـار اندرقطــارش
جـــــوانانش دلــیر وپیل افگـــــن       بود صـد رستم واسفـــندیــارش
منم مجنـــون ، بود لیلی من غــور     ستودستـم به شعــــر آبــــدارش
رهــا کـی میکنم مــــن مستمـندا        کنـارش را کنـارش را کنـارش

زمان الدین«حبیبی»
دانشجوی دانشکدۀ حقوق رشته اداری ودیپلوماسی دانشگاه ننگرهار. 28/8/ 1393 هـــ ش.