آرشیف

2014-12-22

عید محمد عزیزپور

چند رباعی

دل جایگۀ مهر و محبت باشد
نه آنکه درآن بغض و کدورت باشد
پرهیختن از کینه و دشمنی به
پایانش تاسف و ندامت باشد
 
 
ما جمله گرفتار حوادث استیم
زیرا نه قدیم، بلکه حادث استیم
در ویرانی میهن ویرانۀ خویش
بیش از دیگران ما خود باعث استیم
 
 
با بیحاصلی عمر به سر بردیم ما
ازعلم و هنر، نه هیچ خبر بردیم ما
در لهو و لعب بیالاییدیم سخن
از لاف و گزاف خویش فرسودیم ما
 
 
بنگر تو به عمر خویش عجب میگذرد
گاه با غم و گاهی با طرب می گذرد
در مجلس یاران سخن غیر مگو
برگیر و بریز باده، شب می گذرد
 
 
گویند ز دنیا بگذر ، فانی است
این علم و ترقی جهان آنی است
خود غرق به عشرت شده اندباکی نیست
گر آن دیگری چنین کند، جانی است
 
 
 
 

دوبیتی های غربت

 
وطن  ویرانه  ما  آواره  گشتیم
به ملک اجنبی بیکاره گشتیم
ز جور  جنگجویان   فریب کار
همه درمانده و بیچاره گشتیم
 
دلم تنگ است و چشمانم به گریان
به یاد  خویش  و  قوم   و  آشنایان
به  یاد  زادگاه  و   کوه   و برزن
به  یاد    دوستان    آن     دیاران
 
دورازخانه دورازمیهن دورازخویش
دور از کوه و دیار و برزن خویش
پریش و زار و سرگردانم ای دوست
که  هردم  مار غربت  میزند  نیش
 
دلم تنگ است دلم تنگ است خدایا
به کابل میروم جنگ است خدایا
به کابل میروم جنگ است  بیهوده
دود باروت و تفنگ است خدا یا
 
به  دپلوم  رشته ام  انجنیری است
ولی در زنده گی سودا گری است
ازین تحصیل و این دپلوم چه حاصل
که   کار  و  بار من با مشتری است
 
بیا  ای  مشتری  سویم  نظر  کن
به   اموال  و  به  کالایم نظر کن
نمی   دانم   ز سودا  هیچ  رازی
تو دوران  سپهر  بنگر  حذر کن
 
نبودم این چنین  خوار و پریشان
نبودم  نیز  سرگردان  و  نالان
همان چیزی که ازآن نفرتم بود
به  مجبوری شدم آغشته  در آن
 
باکو 1995
 
 

بی خوابی  درغربت

 
زچشمم گشته خواب امشب گریزان
چنانکه  آهوان ازخوف  یوزان
 
نیاید گویی دیگر سوی دیده
اگرچه بد ز چشمم او ندیده
 
به سینه سوز و در سر فکر واهی
کجا باشد مرا فکرش رهای
 
به سربردیم عمر، بیهوده گشتیم
نه به امید و آرمان رسیدیم
 
گذشت عمر را بین و توخفته
زصد امید یکی هم ناشگفته
 
برو بنشین کنار جوی و رودی
شنو آخر به گوش دل سرودی
 
روند زنده گی در جوی بنگر
نوای خوش و امواج فسونگر
 
چو میخواهی ببینی لذت ای جان
برو شو همنشین با بی زبانان
 
صدای بی زبانان نازنین است
چون از دل می براید دل نشین است