X

آرشیف

دو باغ بودند: يكي زرد بود و يكي سبز. در باغِ سبز هم يك آشيانة مورچه بود و در باغِ زرد هم يك آشيانة مورچه. باغ سبز پر از سبزه و گل بود و چرچرك، در باغ سبز زندگي مي كرد. چرچرك خوشحال بود. از سبزه ها و گل هـا خوشش مي  آمد و بـراي همـه سبـزه هـا و گل هــاي باغِ سبـز آواز مي خواند.
مورچه هاي باغِ سبز در نزديك چرچرك آشيانه داشتند. همة آن ها مشغول كار بودند و جستجوی غذا بودند. از صداي چرچرك، بدِ شان نمي آمد. مورچه هاي كوچكتر در باغ سبز، بیشتر تفريح مي كردند و بیشتر از آواز چرچرك، لذت می بردند.
سبزه ها كه صداي چرچرك را مي شنيدند، سرهاي شان را بالا مي كردند، شمال آن ها را شور مي دهد و آن ها بلند تر مي شدند.
غنچه هـا صداي چرچرك را مي شنيدند و چشـم هاي كوچك شـان را باز مي كردند  تا او را پيدا كنند و وقتي كه مي ديدندش از شادماني مي خنديدند؛ برگ هاي آن ها رشد مي كرد و گل هاي باغ بيشتر مي شد.
چرچرك غزل مي خواند. سبزه ها كلان مي شدند؛ گياهان مي رسيدند و گل مي كردند و گل ها، دانه مي دادند و مورچه هاي باغ سبز خيلي از دانه ها را جمع مي كردند و ذخيره مي نمودند.
 
اما سبزه هاي باغِ زرد بسيار به كندي كلان مي شدند. غنچه ها خيلي دير گل مي كردند. گل ها به سستي بزرگ مي شدند و بيشتر از گلها هم نمي توانستند دانه بدهند. مورچه هاي باغ زرد بسيار كار مي كردند اما نمي توانستند خوردني زيادي پيدا كنند. همة مورچه هاي باغ زرد لاغر و زرد بودند. مورچه هاي كوچكتر در باغ زرد، تفريح نمي كردند و كمر هاي بسياري از آن ها درد مي كرد.
 
بهار پرگل و سبزه گذشت. تابستان هم گذشت. گلها و بوته ها و چرچرك و مورچه هاي باغ سبز همه خوشحال بودند. هوا سرد شد و يك روز برف باريد و زمستان رسید.
مورچه هاي باغ سبز، ديگر بيرون نمي آمدند، در آشيانه خود بودند و از غذاي ذخيرة خود مي خوردند. در اين وقت يك مورچة پير به ياد همساية خود، چرچرك، افتاد و از ديگران خواست تا كمي خوردني به او ببرند، اما ديگر مورچه هاي باغ سبز به چرچرك خنديدند و گفتند كه او كار نكرده؛ و قتش را به آواز خواني ضايع كرده و سزايش همين است كه در زمستان گرسنه بماند.
 
چرچرك از درز ديوار به بيرون نگاه كرد. در باغ يك زانو برف افتاده بود. يك بوتة سبز هم در هيچ جايي ديده نمي شد. دلش تنگ شد. هيچ آوازي نخواند. او كمي گرسنه شده بود، اما ذخيره یي براي خوردن نداشت. چرچرك به جايش برگشت. كمي در بارة زمستان فكر كرد. به يادش آمد كه پس از زمستان باز هم بهار مي آيد. كمي خوش شد. درد گرسنگي اش كمتر شد و خواست براي سبزه ها و گل هاي آینده، سرود هاي نو بسازد.
بعد از مدتي، چرچرك توانسته بود چندين سرود تازه براي سبزه ها و گل هاي سال نو بسازد. او خيلي شادمان شده و از خوشحالي، گرسنگي را فراموش كرده بود.
چرچرك خيلي به اين كار مشغول شده بود. حتي زمستان تير شده بود و بهار، شروع می شد، اما او مشغول تمرين آوازهاي تازه اش بود و خيال مي كرد كه هنوز باغ پر از برف است. يك روز از جايش برخاست؛ آمد به بيرون نگاه كرد؛ ديد كه هوا گرم است و ديد كه سبزه ها سرزده اند. چرچرك فورا از درز ديوار برآمد . لاغر معلوم مي شد؛ ولي، احساس كرد كه در راه رفتن خيلي چالاكتر شده است و رفت به سوي باغ زرد.
چند روز كه گذشت هوا گرمتر شد. چرچرك تيارتر شده بود و شروع به آواز خواندن كرد. مورچه هاي باغ زرد از صداي چرچرك بد شان نيامد. مورچه هاي كوچكتر در باغ زرد، بیشتر تفريح مي كردند و از آواز چرچرك، بیشتر لذت می بردند. كمرهاي شان را درد نمي گرفت و از كار كردن قويـتر مي شدند. سبـزه هــاي باغ زرد كه صـداي چـرچـرك را مي شنيدند، سرهاي كوچك خود را بالا مي كردند؛ شمال آن ها را شور مي داد و آن ها بلندتر مي شدند.
چرچرك آوازهاي تازه اش را مي خواند و سبزه هاي باغ زرد، زود تر قد مي كشيدند. غنچه هاي باغ زرد كه خواندن چرچرك را مي شنيدند. چشمان كوچك شان را باز مي كردند تا او را پيدا كنند و وقتي كه مي ديدندش از شادماني مي خنديدند و برگ هاي آن هــا رشد مي كرد و گلها در باغ زرد بيشتر مي شد. چرچرك آوازهاي تازه اش را مي خواند. سبره ها زودتر كلان مي شدند. گياهان زودتر مي رسيدند و گل مي كردند و بيشتر دانه مي دادند. مورچه هاي باغ زرد خيلي از دانه ها را جمع مي كردند و ذخيره مي نمودند.
اما گيـاهان باغ سبـز، بسيار به كنـدي كلان مـي شدند. غنچه هـا خيلـي ديـر گل مي كردند. گل ها به سستي بزرگ مي شدند و بيشتر آن ها هم نمي توانستند دانه بدهند. مورچه هـاي باغ سبـز بسـيار كار مي كـردند‌، امـا نمي توانستند خوردني زيـادي پيدا كنند. همه لاغر و زرد بودند. مورچه هاي كوچكتر در باغ سبز تفريح نمي كردند. خوشحال نبودند و كمرهاي شان درد مي كرد.
بهار پرگل و سبزه گذشت. تابستان هم گذشت. گلها و بوته ها و چرچرك و مورچه هاي باغ زرد همه خوشحال بودند. هوا سرد شد و يك روز برف باريد و زمستان شروع شد.
 
مورچه هاي باغ سبز ذخيره كافي نداشتند. چرچرك به درز ديوار رفت و ديد كه مقدار زيادي خوردني در آن جا جمع شده است. دانست كه اين كار را مورچه هاي باغ زرد كرده اند. چرچرك با خوشحالي از مورچه ها تشكر كرد.
در باغ يك زانو برف افتاده بود. دل چرچرك تنگ شد. هيچ آوازي نخواند. از دور چشمش به باغ سبز افتاد؛ دلش به باغ سبز سوخت. به ياد مورچه هاي باغ سبز افتاد كه پارسال با او همسايه بودند. او فهمید که مورچه هاي باغ سبز به اندازه كافي خوراكي ندارند. دل چرچرك به مورچه هاي باغ سبز سوخت.    (پايان)

 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد
کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.