X

آرشیف

پشم‌آلود

صبح‌شده شده، دلم گرفته است، هیچ‌کس نیست، تنهاام، بیمارستان سرد است، هوا هم گرفته است. راستم دختری‌ گرسنه‌ای است‌که شب‌ها شده نان نخورده؛ لبانش ترک ترک خورده‌اند و بدنش خسته است. صد متر دور پشم‌آلودِ است‌که تفنگ‌ نامشروع در شانه‌‌اش تکبیر می‌گوید و مرا می‌خورد. پشت سر هم گل است؛ گل نم‌دار که برای بیماران آورده‌اند و چپ هم دو پیمانه شراب است، آورده‌اند تا بنوشم و زخمم التیام یابد. پهلویم نازک‌اندامی خوابیده، زخمی‌ست، نفس می‌زند، اورا زده‌اند؛ سرش خون‌شده و دستانش شکسته است. آری زده‌اند… زده‌اند به‌جرم موهای پاکش که به‌شانه‌های بلندش می‌رقصیدند و به‌جرم ابروهای تابش که چشم‌هارا می‌بردند… ها، گناهش پاکیش است، بغاوتش است و خمار خمار گشتنش است. دستم را دراز می‌کنم پیمانه‌ی شراب را بگیرم نفس می‌زند… می‌بینم چشمانش بامن استند… آب می‌خواهند. برایش آب می‌دهم؛ دستانش می‌لرزند و شانه‌هایش را درد می‌گیرد و آب می‌زند به‌زمین… تنگ….. پرستار می‌رسد و با حال قهر می‌گوید: دیوت زده… مگم مرده‌ای… بلند شو آب‌ات را بخور… زدی اتاق را خراب کردی… نازک‌اندام به‌زیر پلکانش مرا می‌پالد؛ می‌دانم چه می‌خواهد. روی‌می‌کنم به‌پرستار می‌گویم داکتر جان رهایش‌کن، بیمار است و زده‌اند شانه‌هایش شکسته است. با حالت گرفته می‌گوید که زده و چه‌شده؟ 

برایش می‌گویم پشم‌….

صدایم را خفک می‌کند و می‌گوید مگم چادرت کجابود…. جرمت همین بود… آری همین بود… من می‌فهمم… من می‌فهمم.

#داستانک

شیون شرق

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.