آرشیف

2014-12-22

عید محمد عزیزپور

پاسخ به دشنامنامه و افتراء های آغای محمد ظاهر کوشا

 مينورسكي درباره روش تاريخ نگاران ترك مي نويسد:

 

«درهرجا كه پرسش حل نشده اي در زمينه فرهنگ قوم هاي شرق باستان پديد آيد، تركان بي درنگ دست خود را به همان جا دراز مي كنند.»

 

 

بعد از ان��شارنوشته ای از این قلم زیر عنوان «ازنام غوریها تجارت سیاسی نکنید» که در شماری از سایتهای انترنتی نشر شد، مقاله ای زیر عنوان «واقعیت های تاریخی را فدای خوشخدمتی نکنید» در  یکعده سایتها از جمله در سایت انترنتی جام غور، بر ضد نوشته ام منتشر شده است.

 

من مقالۀ مذکور را خواندم. ندانستم که او با آن دشنامنامه چه را می خواسته ثابت کن��. اما برداشتم این است که آن نویسنده بجای اینکه نوشته ام را درست بخواند و محتوای آن را دریابد، احساساتی شده و بحالت هیجانی و بسیار قهرآمیز به نوشتن عبارتها و سخنهای رکیک در باب من پرداخته است و کوشیده است به زعم خویش نوشته ام را غیر علمی، ذهنی گرایانه و برای خوشخدمتی جلوه دهد!

 

استفاده از کلمه های مانند اراجيف گستاخانه، تصور واهی ومضحك، آله دست ديگران، متكبر و جاهل، خود بزرگ بين وخود بزرگ ساز، آدم ميان تهی، حساسيت نابخردانه، تعصب كور نژادی و زبانی، آله دست شدن، خودبيگانگی، ناشيانه قلم فرسايی کردن، تيزبازاری، خوشخدمتی، پيشخدمتی، عقده جنون آميز، تحميق و تمسخر خود، تاخت وتاز جاهلانه وغیره؛ کلمه های اند که برخی از آنان در نوشتۀ ایشان چندین بار، از سوی نویسندۀ آن مقاله، به مقابلم استفاده شده است.

 

در برابر این همه «دُرسفتن ها» و سخنهای رکیک من همین را می گویم که آنچه نوشته اند، چون تراویدۀ قلم خود شان است، سزاوار ونثار شأن جناب خود ایشان است و من به اینگونه سخنان آلوده نخواهم شد.

 

با وجود اینکه نویسنده در آغاز نوشته اش معترف است که بحث در بارۀ اینگونه مطالب در اوضاع کنونی برای دو قوم برادر ترک و تاجک نامطلوب است. اما در آخر خودش به روی این گفتۀ خویش، با تمسخر به سخنانم، که مانند انسان متمدن با صلح و آرامش زیستن ، و مهر و محبت با همنوعان و غیره، خط بطلان می کشد.

  

این قلم از جناب کوشا می پرسد که اگر به گپ و سخن اش وا قعن صادق است، بفرمایند صدقانه بگویند که بیش از یکسال می شود این بحث نامطلوب و این سخنان  «از مایی» و «از آنهایی»، و «این» کی است و «آن» کی است را کی ها براه انداخته اند؟

  

نوشته ام که این همه غوغا بپا کرده است، واکنش در برابر نوشته های کسانی است که بدون شناخت دقیق از تاریخ، وضعیت سیاسی و جغرافیایی، بدون شناخت دقیق ازگذشته و حال غوریان، برای غوریان هویت می سازند.

 

من در نوشته ام، نه تنها از نوشته های نویسنده های ترک تبار انتقاد کردم، بلکه از تاریخنویسان پشتون نیز انتقاد نموده ام. زیرا آنان نیز برای مردم غور از بیرون و به طبق دلخواه خویش هویت و تاریخ میسازند. ما بخوبی بیاد داریم که وقتی میر محمد صدیق فرهنگ در کتابش افغانستان در پنج قرن اخیر نوشته بود که زادگاه پشتونها غور نبوده است، عده ای از تاریخ نویسان پشتون ازجمله محمد حسن کاکر به خشم آمده بودند که مرحوم فرهنگ چرا چنان چیزی نوشته است. وی را به پشتون ستیزی متهم کردند. اگر آنها می توانیستند، به یقین که بجای قلم، با شمشیر به سراغش می رفتند.

 

کسانی تا کنون در مورد غور نوشته اند، آنانی اند که بصورت کل از غور و مردم آن که هنوز زنده اند و منقرض نشده اند، شناخت درست ندارند . گاهی آنان را به یهود وصل میدهند، گاهی به پشتون و گاهی به ترک بودن آنان پافشاری دارند. آشنایی آنان ازین مردم تنها بر مبنای پیشداوریهای خود نویسنده های هویت پرداز است، بدون اینکه بصورت همه جانبه و بیطرفانه و علمی به بررسی آن بپردازند.

من فقط همین موضوع را در نوشتۀ قبلی ام نگاشته ام و به آن تاکید دارم.

 

غور و مردم آن گنجینه ای را میماند که هنوز به بصورت کامل شناخته نشده است. اما در تاجک بودن آنان شکی وجود ندارد. نویسندۀ آن مقاله باید این را دریابد که مغل سازی یا ترک سازی غوری ها به این سادگی برای آنانیکه از تاریخ آگهی دارند، خرد پذیر نیست. نامهای اقوامی غوری مانند سوریها و تیمنی ها و غیره بسیار قدیم و دیرینه اند. در تاریخ از آنها مکرر نام برده شده است. از جملۀ اینها یکی نام ماهوی سوری حکمران مرو بود که یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را در سال ٦٣٣ م. به قتل رسانید.

 

تمام مورخان به این اتفاق دارند که ترکان بعد از گسترش اسلام و آنهم بعد ازینکه دولتهای بومی مانند طاهریان، صفاریان، سامانیان و غیره که تسلط عرب را از سر زمین خویش بر چیده بودند، از راه آسیایی میانه به دربار حکمرانان محل راه یافتند و وارد ارتش و سپس میدان سیاست شدند، بعد از آن دولتهای مقتدر اسلامی تشکیل دادند که ساحۀ اقتدار آنان نه تنها در آسیا بلکه اروپا و افریقا (مثلن امپراتوری عثمانی) نیز گستریده میشود. ورود ترکها در عرصۀ تاریخ به همه هویداست. البته تاریخ ترکها بعد از آن، دیگر، جزو از تاریخ فرهنگ و زندگی تمام مردم منطقه ما است. اگر ویرانیها کردند، آبادانیها هم نمودند.

 

میر غلام محمد غبار که اثرش «افغانستان در مسیر تاریخ» یکی از کتاب های معتبر تاریخ است و آن کتاب را بخاطر پول و مقام و یا به دستور کسی هم ننوشته است؛ در مورد ورود عنصر ترک در افغانستان چنین می نویسد:

 

«…روی همرفته آسیای مرکزی و شرقی، شامل صحراها و ریگزارها با گرمای شدید و سرمای شدید و بعضأ سطوح مرتفع و قسمأ کوهای پر آب و علف و مساعد به زندگی است. این حصص مساعد عبارت است: اول از حوزه بایکال (مسکن اصلی مغلها). دوم حوزه بالخاش (مسکن اصلی ترکها). سوم حوزه تاریم (اصلا مسکن آریها بود، و از قرن هشتم مسکن ترکها قرار گرفت). چهارم حوزه ارال شامل ماورانهر – اراضی واقع بین جیهون و سیحون و سرزمین خوارزم – حوزه ارال اصلا مسکن آریها بود ولی به تدریج تورکها و ترکنمها در این حوزه نفوذ و بالاخره اکثریت فایق و دولتها تشکیل دادند. اصلا وقتی که قسما مغلها با آریه های آسیای مزج و مخلوط شدند، نام «ترک» به آنها اطلاق شد.

همین سخنان را تاریخ نویسان مهم دیگر چه شرقی و چه غربی بهمان شکل بیان میکند.

 

اقتباس فوق را برای این نمودم که خواننده دربارۀ مردم که در غور می زیسته اند و از آنان به تاریخ نام برده شده است، یعنی تیمنی ها، سوریها، فیروزکوهی ها، جمشیدی ها و غیره، و ورود ترکها در منطقه، از لحظ تاریخی و جغرافیایی مقایسه کند. ایماق یک کلمه متاخر است که بعدها، بعد از ورود ترکها و سپس مغلها برای نامیدن مردم غور بکار رفته است. چنانکه کلمۀ چار ایماق از آن هم متاخر تر است.

 

درینمورد میتوان زیاد نوشت. اما بخاطر اطالۀ کلام و هم ازین خاطر که به اوضاع کنونی نامطلوب است، لازم نمیدانم بیشتر بنویسم. کسانیکه این بحث را که بیش از یک سال است، شروع کرده اند، می توانند بعد ازین نیز ادامه دهند.

 

این مطلب را نیز به نویسندۀ آن مقاله و همفکرانش خاطر نشان می سازم که این جانب در تمام نوشته هایم بصورت مقدور کوشیده ام که در وضع و حالت کنونی دربارۀ مسئله های حساسیت برانگیز قومی ننویسم، زیرا طوریکه در نوشته قبلی ام بیان کردم دردی هیچ قومی را دوا نمیکند. هرچند که درینمورد گفتنی ها زیاد اند. اما یگانه نوشته ام درینباب نوشتۀ قبلی ام بود و آنهم پاسخ به کسانی است که برای هویتسازی قلم به دست گرفته اند وخاموشی دیگران را به رضائیت تعبیر می کنند.

 

کسانیکه نوشته هایم را می خوانند، حتمن متوجه شده اند که این قلم بیشتر در دو مورد می نگارد: یکی در مورد مساله های حقوقی بین لمللی، و آن دیگر درمورد مسئله های زبان فارسی.

 

در مورد مسایل بین لمللی در رابطه به افغانستان به این سبب می نویسم که هم در حیطۀ رشتۀ تحصیلی ام، یعنی حقوق بین لملل، قرار دارد و هم برمبنا تجربۀ زندگی ام استوار است. در مورد زبان فارسی به این سبب می نویسم که به عقیده ام همین زبان فارسی است که هویت ملی ما را حفظ کرده و پیوند ما را به گذشته تعیین میکند. نبود زبان فارسی بمعنای نبود هستی فرهنگی ما است. من به این عقیده هستم که «ملت شدن» ما تنها از طریق همین زبان میان قومی ممکن و میسراست. اینکه کسی این عقیده ام را می ستاید ویا با آن می ستیزد مربوط اوست.

 

البته نوشته هایم در رابطه با زبان فارسی و مسایل قومی همواره انفعالی، واکنشی و در پاسخ به فارسی ستیزی گروهک افغان ملت بوده است. ضمن بررسی این موضوع، همیشه تاکید میکنم ومعتقد هستم که هر قوم و گروه زبانی که در افغانستان، زندگی میکند، همانگونه که قانون اساسی افغانستان تضمین نموده است، حق مسلم دارد که به رشد زبان و هویت قومی خود بپردازد. این حق را من نیز دارم. ستیزه در برابر این حق ناروا است و رهی به دهی نخواهد برد.

 

ازینکه نویسندۀ مقاله بدون شناخت از خودم، از خواندن نوشته ام احساساتی شده و مرا متعصب كور نژادی و زبانی نامیده است، مربوط به خودش می شود. من چنین پنداری در مورد شخص نویسنده نمی توانم داشته باشم، زیرا: نخست اینکه او را نمی شناسم؛ دوم اینکه چنین می نماید که او از روی احساسات به الفاظ رکیک فوق توسل جسته است.

 

اما این را نویسنده باید بداند که نه مقالۀ او یعنی«واقعیت های تاریخی را فدای خوشخدمتی نکنید»، و نه نویشتۀ دکتور عنایت الله شهرانی از آنچه  که من در مورد غوریهای نوشته ام میکاهد. نوشتۀ آقای شهرانی برایم موضوع تازه ای نیست. متشکرم از کسی که این مقاله را به سایت جام غور نیز فرستاده است تا کسانیکه به جام غور آنرا نخوانده اند نیز بخوانند و به قضاوت و داوری نوشتۀ جناب شهرانی بنشینند. من بازهم تاکید میکنم که این عقیدۀ دکتور عنایت الله شهرانی است و می توانند آن را داشته باشند. اما واقعیت های تاریخی را نمی توان با بازی با کلمه ها دگرگون کرد. تشابه کلمه ها وقتیکه با واقعیتهای تاریخی ناسازگار باشد، ازرش تاریخی ندارد.

 

طوریکه از مقالۀ آغای دکتور عنایت الله شهرانی نتیجه میشود، آغای شهرانی پای خود را بجای پای مرحوم عبدالحی حبیبی می گذارند و از شیوۀ تفکر مشابه پیروی میکند، فقط به این فرق که عبدالحی حبیبی و محمدحسن کاکر غوری ها را مثل خودش پشتون می گفتند و آغای دکتور عنایت الله شهرانی آنان را مثل خودش ترک می نامد. مرحوم عبدالحی حبیبی غوریها را پشتون نامیده بود بخاطر اینکه کلمۀ «غور» با واژۀ «غر» پشتو نزدیک می نماید. دکتور عنایت الله شهرانی به استفاده از کلمۀ ترکی- مغلی «ایماق» و «ایماقات»، نتیجه می گیرد که آنان ترک اند.

 

اما در مورد چند و چون ترک شدن این مردم تمام سوالها را بی پاسخ میگذارد. جناب شهرستانی بدون اینکه در تحقیق اش خواننده را از لحاظ تاریخی ( زمانی) وجغرافیای (مکان اصلی مغلها، مسافت و سفر به غور) قناعت بدهد، افسانه ایماق مغل را به سر نام غوریها دست ناخرده، پوره و کامل می افگند و قضیه را ختم شده می پندارد.

ده ها سوال بیجواب، بجایش باقی است. فاصلۀ زمانی میان کوهای سلیمان مسکن اصلی پشتونها با غور نزدیک تر است نسبت به مغلستان. به این دلیل استدلالهای مرحوم حبیبی منطقی تر می نماید.

 

اما هیچیک ازین نویسندگان به این مهم کاری ندارند و حتا فکر هم نکرده اند که در دیار غور، خود مردم در مورد گذشته خود چگونه می اندیشند. نه تنها مردم آن سرزمین، بلکه سنگ و چوب، دشت و دمن، جوی و جویچه، کوه و کمر و تمام آنچه که قابل دید و درک و لمس است چیزی دیگری میگویند.

 

 

و اما در مورد برخی از تهمت های نویسندۀ مقالۀ «واقعیت های تاریخی را فدای خوش خدمتی نکنید»، در زیر بصورت اختصار مطلبهای خواهم نوشت.

 

در مورد واقعیت تاریخی تاجک بودن غوریها

نویسنده در حالیکه که خودش در مقاله اش از واقعیت های تاریخی … سخن میگوید، اما وقتی که این واقعیت تاریخی را به پیش رویش می بیند، که منهاج السراج جوزجانی در مورد تاجک بودن غوریها یاد میکند که از سوی سردار مغل بیان شده بود، به شتاب خود را به عقب می کشد و میگوید ممکن است آن سردار مغل منظورش چیزی دیگری بوده باشد. یعنی آن سردار مغل با این سخن خویش هرچیزی دیگرمی توانسته بگوید، غیر از تاجک (حال آنکه درین گفتگو فقط کلمۀ تاجک بمقابل سلطان غوری خطاب شده بود).

 

این خود گریز از شناخت و اعتراف به واقعیت تاریخی است که نویسنده خودش مدعی آن است. او به زبان واقعیت های تاریخی را قبول دارد اما در عمل از آن دوری میجوید. آنچه آن بزرگوار در آن زمان نوشته به این سادگی رد کردن غیر عالمانه بوده و انکار گویا و آشکار از واقعیت تاریخی است.

جالب تر این است که بعد ازینکه نویسنده قول منهاج لسراج را رد می کند، فی الفور حالت پریشانی همراه به پشیمانی به او رخ میدهد و بگونۀ اعتراف آمیز و بهانه گیرانه می گوید که نویسنده از هزاران سند تاریخی تنها یکی را اساس ادعای خویش قرار میدهد که گویا مستند شده نمیتواند. بعد ازآن فهرستی از منابع که آغای شهرانی را در وقت نوشتن مقاله اش در مورد ایماقها از آن استفاده کرده است، به رخ ام می کشد.

 

باید خاطر نشان بسازم که آغای غوث لدین مستمند غوری که اثرش، تاریخ مختصر غوریان را نوشته است، نیز از منابع مختلف استفاده کرده است. یعنی اینکه طبقات ناصری یگانه منبع نبوده است.

 

مهمترین منابع که او یاد میکنند اینها اند که بخاطر آگهی و رفع تشویش خاطر آن جناب، تقدیم میشود:

 

1 – افغانستان در پنج قرن اخیر ، تالیف میر محمد صدیق فرهنگ چاپ ایران 1371 جلد اول و دوم.

2 – اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابو سعید ابو الخیر ، محمد بن منور میهنی باهتمام ذبیح الله صفا ، تهران 1348

3 – امیر کرور و دود مان او ، عبدالحی حبیبی ، کابل  1361

4 – امیر حسینی سادات غوری ، مایل هروی ، کابل 1344

5 – اشعار استاد خلیلی ، مایل هروی ، کابل 1340

6 – تاریخ مختصر افغانستان ، پوهاند عبدالحی حبیبی ، انجمن تاریخی ، کابل 1346 جلد اول و جلد دوم 1349

7 – جغرفیای تاریخی غور ، پوهاند عزیز احمد پهجشیری ، پوهنتون کابل 1360

8– جغرافیای حافظ ابرو ، قسمت ربع خراسان هرات به کوشش مایل هروی ، ایران 1349

9 – جغرافیای عمومی افغنانستان ، محمد البر شورماچ نورستانی ، کابل 1350

10 – جبلی غرجستانی ، پوهاند شاه علی اکبر شهرستانی ، کابل 1367

11 – چهار مقاله ء نظامی عروضی سمرقندی به اهتمام دکتر محمد معین ، تهران 1366

12 – حیات افغانی ، محمد حیات خان ، کابل  جلد اول 1370

13 – دیوان حکیم انوری به کوشش سعید نفیسی ، ایران 1337

14 – دیوان فرخی سیستانی بکوشش محمد دبیر سیاقی ، ایران 1335

15 – دیوان خواجه معین الدین چشتی مشهور به خواجه ء اجمیر ، طبع هند

16 – سالنامه ء احصائیوی افغانستان ، کابل 1363

17 – سلطان شهاب الدین غوری تالیف محمد ابراهیم ثابت ، کابل 1344

18 – شب های آوارگی ، مثنوی استاد خلیلی از نشرات شورای ثقافتی جهاد افغانستان 1365

19 – شرح حال امام فخرالدین رازی ، تالیف علی محمد حسن العماری ترجمه ء پوهنمل غلام علی امین کابل 1367

20 – طبقات ناصری ، تالیف قاضی منهاج سراج جوزجانی به تصحیح و تعلین تحشیه ء عبدالحی حبیبی ،

جلد اول و دوم طبع تهران 1363

21 – طبقات سلاطین اسلام ، تالیف استاد نلی لین پول ، عباسی اقبال ، تهران 1363

22 – غرچ و غرچستان ، شاه علی اکبر شهرستانی ، مجلهء عرفان شماره دوم سال 1361 کابل.

23 – فرهنگ فارسی دکتر محمد معین دورهء شش جلدی چاپ تهران از سال 1343 به بعد.

24 – فرهنگ فارسی عمید ، حسین عمید ، تهران 1359

25 – گلشن راز ، اثر منظوم شیخ محمود شبستری ، تهران 1367

26 – گزیده هایی اشعار عنصری بلخی به کوشش محمد دبیر سیاقی ، تهرانی 1362

27 – گلگشت خاطره ها ( مثنوی ) اثر طبع مستمند غوری ، نسخه خطی.

28 – مسجد جامع هرات (( رساله )) نوشته ء استاد خلیلی چاپ پاکستان 1363.

29 –  نظام بهره برداری از زمین در افغانستان ، قرون وسطی محمد اعظم سیستانی ، کابل 1362

30 – یادداشت های پراگنده ، مستمند غوری 1374 ، دست نویس.

 

رد افتراء در مورد آغای بشیر بغلانی

نویسنده بسیار خشمگین است و فکر می کند که نوشته ام بخاطر پیشخدمتی به آغای بشیر بغلانی صورت گرفته است. این یک اتهام بی اساس و یک پندار واهی است. خوشخدمتی و پیشخدمتی ممکن است از خصوصیات آن جناب عالی باشد.

 

اما پیشخدمتی برای کی و بخاطر چه؟

 

اگر این نوشته ام خدمتی برای کسی باشد، آن برای غور و غوریان است. کسانی که این قلم را از نزدیک می شناسند، به این باور کامل دارند که من آنگونه نیستم که جناب نویسند تصور کرده است.

 

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست 

در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

 

من کسی هستم که با دوست خویش وفادارم و از عداوت بیزار. خوشخدمتی چاپلوسانه را مایه شرمساری هر انسان نیک اندیش میدانم. از دورویی، فریبکاری و خودبزرگ نمای بیزارم. در محفل دوستان از یاران جانی ام نه از یاران نانی. در زندگی خویش این امر را بارها به دوستان واقعی خود به اثبات رسانیده ام.

 

دیگر اینکه من بشیر بغلانی را فقط و تنها از طریق نوشته ها و وعکس اش در صفحه های انترنتی می شناسم. همانگونه که جناب نویسنده را از طریق مقاله اش در صفحه های انترنتی دیده ام.

 

فرق بشیر بغلانی از آن جناب ��ویسنده به نظرم این است که بشیر بغلانی یکی از شخصیتهای عدالتخواه و پیشگامان راه مبارزه برای حصول حقوق حقۀ قوم های سرکوفتۀ افغانستان است. ولی در مورد جناب کوشا چیزی نمیدانم.

وقتی که بغلانی و حزب او در دوران استبداد و اختناق از مقامهای حاکم آن وقت، برای ترکمنها، ازبکها، تاجکها، بلوجها، نورستانی ها وغیره حق تحصیل به زبان مادری، رشد متناسب اقصاد و توذیع عادلانه فراورده های آن، برای همه اقوام افغانستان و برابری شهروندی می طلبید، بسیاری از ما، از جمله آنانی که اکنون دم از حق و عدالت میزدند، از آن مسایل بی خبر بودند و یا خاموشی اختیار کرده بودند.

 

من حتا نمیدانم که آغای بغلانی اکنون چه عقیده ای را در سر دارد. اما اگر امکان میسر شود با وی دربارۀ این مسایل با کمال میل بحث خواهم کرد. اما طوریکه از نوشته شما می براید، شما با او نزدیک تر هستید، او را بهتر می شناسید. زیرا میدانید که او در کجا است. این خود می نمایاند که شما با او مناسبتی دارید از او سخت به قهر شده اید و این خشم را به روی من می گشایید.

 

«صوفیان جمله حریف اند و نظرباز ولی

زین میان حافظ دل سوخته بد نام افتاد»

 

 

رد افتراء ترک ستیزی

نویسنده برای اینکه قهر خویش را بیشتر بنمایاند این قلم را به ترک ستیزی متهم میکند. چیزی که با قحطی منطق مساوی و همپا است.

باید بگویم که هم اکنون نیمی از زندگی ام ترکی است. اگر آن نیم نباشد، خودم آدم نیمه جانی خواهم بود. این قلم ترک ستیز نیست، بلکه با جعلیات، خودساختگی ها و ساخته کاریها ستیزه دارد. اگر ترک ستیز می بودم اولتر از همه از ازبک و ترکمن سخن می گفتم، تا از ترک که شامل هردو می شود. یعنی بجای «یگانگی»، به زبان «دوگانگی» سخن می گفتم.

 

چنین برداشت می شود که او فکر میکند که اگرکسی با خودش همعقیده نیست او ترک ستیز است. منطق نیمچه ملایی!

 

به جناب عالی باید خاطر نشان بسازم که نوشتن در بارۀ اینکه غوریها تاجک اند یا ترک، یا نه ترک اند و نه تاجک، نه ترک ستیزی است و نه هم تاجک ستیزی. تقریبن تمام تاریخنگاران پشتون غوریها را پشتون میگویند. شما ترک میگویید. من نمیتوانم ادعا بکنم که آنان تاجک ستیز اند. با تمام خشم شما درباره نوشته ام شما را نمی توانم تاجک ستیز و غیره خطاب کنم.

اما اگرکسی آگاهانه واقعیتهای تاریخی را انکار کند، خیانت علمی مرتکب شده است و نوشته هایش درینمورد از لحاظ علمی به پشیزی نمی ارزد. باز هم شما همانگونه که میخواهید در باره ام قضاوت کنید.

 

رد افتراء به تملیکی بودن عبارت «ترک تباران ما»

در مورد معنای که نویسنده به عبارت «ترک تبارهای ما" داده است، خوانندگان محترم خود شان قضاوت کنند.

من همینقدر میگویم که این عبارت درمقاله ام معنای تملیکی ندارد. همانگونه که عبارتهای «برادران ما»، «دوستان ما»، «هموطنان ما» و غیره نه تنها معنای تملیکی ندارند بلکه دربرگیرندۀ عنصر های عاطفی از قبیل همگرایی، همبودگی، احساس همدلی و شفقت نیز می باشند.

 

رد افتراء علام جنگ با زبان عربی و زبان فارسی

من به یک قسمتی نوشتۀ جناب نویسنده موافق ام که نوشته است که (ميان زبانهای اوزبكی ، فارسی و پشتو غيرممكن است كه كلمات عاريتی را جدا بسازيم ويا جلو تداخل طبيعی واژه ها را بگيريم در آنصورت هرسه زبان ناقص ميشود و اگر ازين سه زبان (نه قواعد، ع) كلمات عربی را دور كنيم).

 

اما این گفتۀ نویسنده را از ریشه رد میکنم که آنچه من درمقاله ام نوشته ام اعلان جنگ با زبان عربی و و قواعد زبان فارسی باشد.

 

اول اینکه تداخلی طبیعی واژه های خارجی موضوع جدا و موضوع  قواعد یک زبان، مسالۀ جدا است. هر زبان خواه ناخواه به داد و ستد به زبانهای دیگر می پردازد. اما این دادوستد بر اساس قاعده ها و معیارهای خود زبان صورت میگرد و باید هم صورت بگیرد. این امر نه تنها تلفظ واژه را دربرمیگیرد بلکه شامل قواعد جمع بندی، تصریف، واژه سازی و غیره نیز می شود. بگونۀ مثال واژه های عربی به زبان فارسی به شکل عربی اش تلفظ نمی شوند و همینگونه بر عکس.

 

و همچنان واژه سازی عربی مطابق قواعد زبان عربی صورت می پذیرد نه فارسی یا کدام زبان دیگر، مثلن کلمه «افغان» معرب «اوغان» (کلمه اوغان در زبان نوشتاری متروک شده است)، کلمۀ «فارس» عربی شدۀ «پارس»، و کلمۀ «والصین» عربی شدۀ کشور «چین» است. از هر یکی همین کلمه های عربی شده، عربها مطابق قواعد زبان خویش کلمه های دیگر می سازند؛ مانند از افغان: فغن، تفغین، مفغن، افاغنه و غیره.

 

به زبان فارسی نیز چنین است. واژه های عاریتی که بصورت طبیعی، (بعضیها آنان را عامدانه و بقصد داخل فارسی میکنند)، داخل زبان فارسی میشوند، تابع قواعد همین زبان میاشند. این زبان هم می تواند مطابق به قواعد زبان فارسی آن را بکار برد. مثلن همان کلمه های فوق را می توان بصورت افغانی ساختن، افغانی سازی، افغانی شده، افغانها و غیره بکار برد. حتمی نیست که کلمه های فغَن، تفغین، مفغن، افاغنه و غیره بهمان شیوه استفاده شود. اگر کسی بصورت عربی آن استفاده می کند، بجز از کلمۀ اول فوق، اشکالی نخواهد داشت.

 

خوشبختانه زبان فارسی استعداد آن را دارد که آن کلمه ها را بصورت عربی اش نیز به خود جذب کند.

 

اما تنوین که جناب کوشا از آن پریشان است، مخصوص زبان عربی است. در قواعد زبان فارسی تنوین وجود ندارد، آنچه هست از کلمه های عاریتی یا دخیل عربی است. به این صورت تمام کلمه های که تنوین دارند عربی اند که به زبان فارسی وارد شده ا��د و تلفظ شان نیز بصورت «ن» گاهی مشکل ساز است. زیرا حرف «ن» در حالیکه نوشته نمیشود، باید تلفظ و خوانده شود.

ازینرو این قلم برای رفع این ابهام «ن» آن را می نویسم تا آسان تر خوانده شود. این امر نیز مربوط به سلیقه و طرز فکر است. با نوشتن و یا ننوشتن آن مبادا کسی را تکفیر کرد. اگر کسی دست به سانسور بزند می تواند آن را با تنوین بنویسد.

 

این را نیز یاد آوری میکنم که این شیوۀ نوشتن بدعت و نوآوری من نیست. عده ای زیادی در نوشته های شان همین گونه مینوسند. در آسیای میانه، سالها است که هم تاجکها و هم ازبکها تنوین را با حرف «ن» می نویسند. اما چون نوشتن تنوین با حرف «ن» برای کسانیکه اولین بار به آن مواجه می شوند، تازه می نماید، مقاومت میکنند و گاهی ضدیت ایجاد می کنند که امر طبیعی است.

 

زمانی بود که نوشتن کلمه ها بگونۀ حتا، مبنا، معنا، موسا، عیسا، مسما و غیره بجای حتی، مبنی، معنی، عیسی، موسی، مسمی و غیره نیز همین واکنش را در پی داشت که جناب عالی دارند. اما امروز به اندازۀ عادی شده است که کسی اصلن توجهی به آن ندارد. باز هم طوریکه گفتم تنوین مخصوص زبان عربی است و کلمه های تنوین دار همه کلمه های عربی و عاریتی اند، و من آنها را از زبان فارسی به دور نریخته ام، بلکه تنها «ن» آن را واضح و گویا نوشته ام.

 

پس اتهام دشمنی ام به کلمه های عربی مانند تقريب، كامل، مثل، بعض و قبل و غیره و صدها واژه عربی که اکنون دیگر فارسی شده اند، به همان حد بی اساس است که افترائ های دیگر ایشان.

 

ولی، اگر من، بجای کلمۀ قواعد، قاعده ها می نویسم، یا بجای علما، عالمان یا عالمها مینویسم، و بجای فقها، فقیهان یا فقیه ها؛ نه تنها عمل خطا نکرده ام بلکه آنچه می نویسم مطابق به قاعده های زبان فارسی بوده و عین صواب است. زیرا زبان فارسی اغلب دو روش برای جمع بستن دارد که «ها» و «ان» است. همانگونه که ترکی تاجای که من آگاهی دارم، یک علامه جمع دارد که «لر» است که این خود آسان آموزی زبان ترکی را برای دیگران، نشان میدهد که زیبا است؛ مانند افغان لر، فقیه لر و غیره که مطابقت با قواعد زبان ترکی می باشد.

 

اما اگر من واژه های فارسی را بیشتر به نوشته هایم استفاده میکنم، و یا در جریان ترجمه یک واژه جدید فارسی، مطابق به قواعد زبان فارسی، می سازم؛ مربوط  کار، سلیقۀ نویسندگی و حق خودم است. من به این باور ام که کارشناسان هر رشته در وقت نوشتن یا ترجمه آثار خویش درینمورد دلسوز باشند.

 

نباید مانند آغای خرم وزیر فرهنگ افغانستان به کابرد واژه های فارسی به نبرد پرداخت و «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا» کرد، و جلو رشد آن را گرفت.

 

متاسفانه یک عده از نویسندگان زبان فارسی به قواعد زبانی که می نویسند، کمتر دل سوزی می کنند و یا هیچ توجه ندارند.

 

رد افتراء در مورد فیصدی ایماقها

درینمورد توجه خوانندگان را به آنچه که من نوشته ام و آنچه جناب عالی تهمت کرده است جلب می کنم تا خود قضاوت کنند: در جمله اول گفتم که شمار دقیق این قوم مانند هر قوم دیگر این کشور معلوم نیست. آن جای که در آن کلمۀ فیصد ذکر شده است چنین نوشته ام: میتوان گفت که در حدود هشتاد در صد از غوریها در همین چهار ولایت (غور، بادغیس، فراه و هرات، (نه در هر ولايت مشخص)) زندگی می کنند.

 

اما آغای کوشا این تهمت را بمن میدهد که ازينكه جناب نويسنده درين وضعيت توفانی افغانستان عليرغم اينكه تاهنوزآماری از باشندگان کشور بصورت موثق وجود ندارد و آنها حتی فيصدی كمی خلق ايماق را در هر ولايت مشخص ساخته اند ، كار بسيار بزرگی را انجام دادند ، برايشان تبريك ميگويم !!!ء . یک تبریک بیجااست!؟ زیرا من نگفته ام که در هر ولایت مشخص چند فیصد ایماق است. آنچه که من گفتم بصورت تقریبی هشتاد در صد از ایماقها را در چهار ولایت غور، بادغیس، فراه و هرات بیان کردم. طوریکه می بینید از فیصدی ایماقها در هیچ ولایت ذکر نکردم. این طرز دید و خوانش همان متل مشهور را به خاطر می آورد که در چنین حالتها می توان بیان کرد:

 

«مه چه میگویم و دنبوره ام چه میگوید».

 

سر انجام آغای کوشا می نویسد که به نمایندگی از ایماقها سه نفر هر یک اسد الله آسیابان، دكتور فيض الله ايماق و الحاج محمد امين كوهی در فدراسیون اشتراک داشته اند. اسد الله آسیابان را که از دوستانم است، من از سال ١٩٨٤ به اینسو (که در دانشگاه دولتی باکو تحصیل می کردیم)، می شناسم که ایماق نیست. از سوی دیگر موضوع این نبود. موضوع این بود که از غور، بادغیس، فراه و هرات در آن مجلس کیها دعوت شده بودند. یعنی اینکه از ایماقهای فارسی زبان که شما اینقدر به ترکی بودن آنان تاکید دارید در آن محفل کیها بودند. آیا از چهار ولایت مذکور، می توانند سه نفر فوق لذکر که هیچیک شان از آن ولایتها نمی باشند، نمایندگی کنند؟

 

از سوی دیگر یاد آوری می کنم که اگر منظور آغای کوشا و دیگران از ایماق ها همان ایماقهای باشد که سه نفر فوق الذکر از آنان نمایندگی کرده اند، از سوی بنده مساله روشن شده و این پرسمان و آن گفتمان را به همینجا بپایان می رسانم.

 

 

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است

گفتم   کنایتی   و  مکرر   نمی   کنم

 

رستگار باشید.

ع.عزیزپور