آرشیف

2014-12-22

عید محمد عزیزپور

مه و خرشید و باد

در زمانه های بسیار قدیم، آنگاهی که جهان هنوز جوان بود و تازه آفریده شده بود، ماه و خرشید و باد به یک مهمانی رفتند که از سوی دوستان شان ترتیب شده بود. مادر آنان که آسمان بود، تک و تنها به خانه ماند و بیتابانه چشم براه فرزندان خویش بود که چه وقت از مهمانی بر میگردند.
خرشید و باد با مادر خود روی خوش نداشتند و گاه و بیگاه تروشروی میکردند. ماه که فرزند دیگرش بود با مادرش همیشه مهربان بود، بویژه ازین جهت نیز که مادرش پیر شده بود و توجه و مواظبت بیشتر لازم داشت.
در آن مهمانی خرشید و باد غذای زیاد که با مزه و لذیذ هم بود، بخوردند و یادی از مادر پیر و گرسنۀ خویش که در خانه مانده بود نکردند. اما فرزند دیگرش ماه که از آنان خرد تر بود، مادرش را فراموش نکرد. او میدانست که مادرش در خانه تک و تنها است و گرسنه است. از هر خوراکی که پیش او گذاشته می شد، اندکی بر میگرفت و برای مادرش جدا نگاه میکرد.
وقت نیمه شب که آنان از مهمانی به خانه برگشتند، مادرشان رو به سوی فرزندانش هریک خرشید، باد و ماه کرده گفت:
– خوب فرزندانم، خبر نو چه است؟ برای من نیز چیزی آورده اید؟
خرشید که بزرگترین آنان بود فریاد کشیده گفت:
– این یعنی چه؟ ای پیر! تو از ما چه انتظار داشتی؟ من به مهمانی رفته بودم که نان بخورم و خوشی کنم. من نرفته بودم که برایت غذا بیاورم.
باد نیز گفتۀ خرشید را تایید کرده گفت:
– تو راست میگوی، ای برادر. مادر حتا نمیداند که چطور نان بخورد. زیرا در دهانش یک دندان هم ندارد. افزون برآن ما که این چنین لباسهای زیبا و نو دربر داشتیم، نمیتوانستیم چیزی از خوراکها به جیبهای مان بگذاریم و بیاوریم…
ماه فرزند کوچک آن پیرزال سخنان برادرانش را بریده گفت:
– بس است. شما نباید اینگونه با مادر گپ بزنید.
سپس نزد مادرش رفت و گفت:
– این است اندک اندک از خوراکهای که ما به مهمانی خورده ایم. ماه از هر خوراک که در مهمانی خورده بود اندکی برای مادرش گرفته جدا کرده بود. آنها را وقت آمدن به مادرش که پیر و گرسنه بود آورده بود.
آسمان از ماه فرزند کوچک و عزیزش سپاسگذاری کرد. بعد رویش را سوی پسران دیگرش گردانیده و از خشم به آنان چنین گفت:
– شما فرزندان ناسپاس هستید. ای پسر کلانم، گوش کن! من میدانم که مردم ترا بسیار دوست دارند. پس ازین اگر بسیار خوش باشی، با گرمی زیاد خواهی تابید. این است سزای تو که در وقت تابش زیاد مردم ترا دوست نخواهند داشت. و تو ای پسر میانه ام! ای باد! در هوای خشک زیاد خواهی وزید. در آن حالت مردم از تو نفرت خواهند داشت.
سپس رویش را به سوی ماه کرده گفت: توای دختر شیرینم! نو که دربارۀ مادرت فکر میکنی، بدان که همیشه آرام، خوشرو و زیبا خواهی بود. تو ماه تابان هستی. مردان و زنان، پیر و برنا، ترا دوست خواهند داشت. وقتی که سویت نگاه کنند، از زیبایی ات سیر نخواهند شد.
از همین سبب است که خرشید وقتیکه به گرمای زیاد میتاید، مورد نفرت مردم قرار میگیرند. باد وقتی که به شدت میوزد، منفور است. اما ماه همیشه دوست داشتنی و عزیز همه است. میگویند که این دوای پیر رفته است!