آرشیف

2015-1-25

وحید مژده

مـــاجـــــــراي شهادت احمد شاه مسعود

ماجراي شهادت احمدشاه مسعود واين كه اين برنامه چگونه طرح وعملي شد از جمله وقايع عجيب در تاريخ جهاد افغانستان است.
احمدشاه مسعود در دوران جهاد درمقايسه با بسياري از رهبران وفرماندهان كمتر مورد توجه عرب ها بود. دليل اين امر را مي توان ناشي از تقابل شيوه رهبري احمدشاه مسعود باخواست هاي مجاهدين عرب دانست.
مجاهدين عرب در آغاز جهاد يك جا بامجاهدين افغان در جهاد سهم مي گرفتند. در اين دوره آن ها به پنجشير هم رفت و آمد داشتند اما رفته رفته تعداد آنان زياد شد و تمايل آنان براي داشتن جبهات مستقل موجب گرديد تا شهيد عبدالله عزام براي سوق واداره ي آنان تشكيل مستقلي را خارج از مكتب الخدمات به وجود آورد واسامه بن لادن را در راس آن قرار دهد. اين تشكيل در ابتدا بي اهميت قاعده الانصارناميده شدكه وظيفه ي سازماندهي مجاهدين عرب واعزام آنان به مناطق مختلف افغانستان را به شكل گروپ ها وحتي جبهات مستقل به عهده داشت.
از اوايل دهه ي نود ميلادي ما شاهد فعاليت هاي مستقل مجاهدين عرب بوديم. درمنطقه ي جاجي آن ها به ايجاد پايگاه هايي دست زدند كه مجاهدين تازه وارد عرب قبل از رفتن به جبهات در آن جا آموزش مي ديدند.
مجاهدين عرب در دوران جهاد بافرماندهاني روابط نزديك داشتند كه به آنان اجازه مي دادند درمناطق تحت كنترول آنان به صورت مستقل عمل كنند وسازماندهي خاص خودرا داشته باشند. اما مسعود اين شيوه را نمي پذيرفت، هرچند اين نپذيرفتن به معني محروم شدن از كمك هاي سخاوت مندانه ي عرب ها به جبهات تحت رهبري مسعود بود.
اين روش مسعود موجب ايجاد شايعاتي درميان اعراب گرديد. ازجمله اين كه مسعود رابطه ي نزديك باكشور هاي غربي به خصوص فرانسه دارد. عبدالله عزام كه سردار مجاهدين عرب در افغانستان ناميده مي شد، براي دريافت حقايق، داماد خويش عبدالله انس رابه پنجشير فرستاد. لازم به تذكر است كه بعضي از مجاهدين عرب نيزتحت تاثير رقابت هاي داخلي مجاهدين افغان به اين گونه شايعات دامن مي زدند وحتي برشيوه ي لباس پوشيدن مجاهدين پنجشير نيز ملاحظه داشتند.
عبدالله انس ماه هارادرپنجشير با احمدشاه مسعود گذراند. اودرهرسفر به پشاور، عبدالله عزام رادرجريان حقايق قرارمي داد و ملاقات ميان عبدالله عزام ومسعود به همه شايعات پايان داد. عبدالله عزام دريك سخنراني ضمن رد همه شايعات، از مسعود به عنوان شخصيتي بالاتر از ناپليون ستايش كرد. اودر وصيت نامه خود به بازماندگانش سفارش نمود كه هيچ گاه احترام به شخصيت هاي جهاد افغانستان را از ياد نبرند. احمدشاه مسعود يكي از آنان بود.
عبدالله عزام شهيد شد و سال ها گذشت. طالبان به كابل مسلط شدند… افغانستان مبدل به پايگاه آموزشي القاعده شد. دراين دوره بود كه بايد جوانان عرب براي آمدن به افغانستان ترغيب مي شدند و درعين حال بايد به آنان دليل مشروعيت جنگ با جبهه ي متحد كه عمدتاً از مجاهدين سابق تشكيل شده بود، توجيه مي شد.
ابومصعب سوري يكي از كساني بود كه به همين منظور كتابي نوشت ودرآن از استاد سياف، استاد رباني، حكمتيار و احمدشاه مسعود به عنوان چهره هاي فريب كار كه به جهاد امت اسلامي خيانت كرده اند نام برد. از آن جايي كه القاعده عبدالله انس داماد عبدالله عزام رانيز خاين مي داند، درمورد مسعود نوشته بود كه عبدالله عزام تحت تاثير تلقينات عبدالله انس نسبت به مسعود خوشبين شد و از وي توصيف نمود.
اين ادعا به اين دليل عنوان شد تا تاثير وصيت عبدالله عزام در اذهان جنگجويان عرب كه عبدالله عزام رهبرفكري آنان بود كاهش يابد. رهبران القاعده در مورد مسعود ناجوانمردانه و جاهلانه، تهمت بسته و مدعي بودند كه وي گويا پس از سرنگوني رژيم كمونيستي در افغانستان (خداي ناخواسته) ازمسير جهاد منحرف شده است! اما در اين كه وي را با اين كار مي توان واجب القتل دانست، اختلاف داشتند. به خصوص كه جنگ طالبان باجبهه ي متحد نيز از نظر فقهي در نظر آنان مواجه با اشكالات فراوان بود. براي آنان افغانستان فقط يك آموزشگاه نظامي و حضور آنان در جبهات جنگ ميان طالبان و مسعود ميدان عملي اين آموزش بود. آنها بربنياد نيت خويش يعني آمادگي براي جنگ باكفار اين حضور را توجيه مي كردند و آن را مشروع مي دانستند.
درچنين حالتي ميزبان القاعده يعني طالبان نيز به مشكلات فراوان مواجه بودند. آنها تحت فشار فزاينده جامعه ي بين المللي براي اخراج اسامه از افغانستان قرار داشتند ودر داخل نيز جنگ با احمدشاه مسعود آنان رادر مضيقه قرار داده بود.
شكست هاي نظامي طالبان در شمال كابل از نيروهاي جبهه ي متحد به رهبري مسعود اين سوال را به ميان آورد كه چگونه اين مانع را از ميان بردارند. براي اين كار تصميم گرفته شد تاطي يك برنامه ي مشترك طالبان والقاعده، مسعود دستگير شود. اگر امكان دستگيري اش نبود و قصد مقاومت داشت، كشته شود.
براي اين كار اسامه به يكي از مجاهدين عرب به نام ابوعلي كه در دوران جهاد درمنطقه ي شكردره با انوردنگر كار كرده و با بسياري از مجاهدين اين منطقه آشنايي داشت و به زبان دري نيز مسلط بود دستور داد تازمينه ي اين كار را فراهم سازد و حدود يكصد هزار دالر هم براي مصارف ابتدايي اين طرح اختصاص يافت.
برنامه ي ابوعلي اين بود تا چند گروپ از افراد انوردنگر به جبهه ي متحد تسليم گردند و بعد در جنگ عليه طالبان چنان رشادتي از خود نشان دهند كه طالبان از مناطق مهمي وادار به عقب نشيني گردند. احمدشاه مسعود به خاطر اين كار حتماً به ميان آنان خواهند آمد و اين فرصتي است كه ياوي را دستگير و يادر صورت مقاومت به قتل برسانند.
قرار شد خانواده هايي از افراد انوردنگر كه در اين نقشه شامل اند در كابل و قندهار به شكل گروگان باقي بمانند و بعد از ختم كار به آنان پول و امكانات كافي داده شود.
آنها خانواده هاي خود را به همين منظور به كابل آوردند و خانه هايي هم براي اقامت آنان دركابل و قندهار در نظر گرفته شد. تماس هاي مقدماتي براي تسليم شدن به جبهه ي متحد نيز برقرار گرديد اما راز اين نقشه درهمان  مراحل ابتدايي فاش شد.
عرب ها بعدها طالبان را به افشاي راز متهم مي نمودند. از آن جا كه از اين جريان تعداد انگشت شماری از افراد بلندپايه  طالبان ازجمله ملامحمدرباني رييس شوراي سرپرست اطلاع داشت، سوظن بيشتر متوجه اوبود كه گفته مي شد بامجاهدين همدردي دارد.
اين برنامه به فراموشي سپرده شد تا اين كه فشارهاي بين المللي برطالبان براي تسليمي يا حداقل اخراج اسامه بن لادن از افغانستان فزوني گرفت. آمريكا به صورت غيرمستقيم اين چراغ سبز را به طالبان نشان مي داد كه درصورت تسليم دادن اسامه، همه مشكلات طالبان حل خواهد شد و رفته رفته اين مفكوره در ميان طالبان طرفدار بيشتر مي يافت كه حضور اسامه در افغانستان هيچ نتيجه اي جز ضرر براي دولت طالبان نداشته است.
زماني كه تهديدات آمريكا با حمله ي اول موشكي به افغانستان شكل عملي به خود گرفت، بعضي از دست اندركاران طالبان كه در راس آنان مولوي وكيل احمدمتوكل قرار داشت، مخالفت باحضور اسامه در افغانستان راعلني ساختند.
كار اين مخالفت رفته رفته شكل جدي تر به خود گرفت وسرانجام اسامه به ملامحمدعمر خبرداد كه قصد دارد از افغانستان خارج شود.
اومدتي پنهان بود ولي بعداً متوكل طي مصاحبه اي با بي بي سي افشا نمود كه اسامه از افغانستان خارج نشده و هنوز در اين جاست. اين خبراختلاف ميان القاعده ومتوكل رابيشتر ساخت، به حدي كه حتي در اعياد نيز برخلاف معمول با همديگر ملاقات نمي كردند. اين اختلاف ادامه داشت تا اين كه ملا اميرخان متقي در سفري به قندهار سعي نمود تا ميان آن دو ميانجي گري نمايد.
وي به منزل اسامه كه دارالسلام ناميده مي شد، به ديدن او رفت. اسامه در اين ديدار در حالي كه نقشه ي جهان اسلام راجلوي خود پهن نموده بود، ضمن برشمردن  جنايات عليه فلسطيني ها، چچن ها، كشميري ها… شكوه سرداد كه طالبان چندسال از وقت او را ضايع نموده و مانع جهادش شده اند و متقي در مقابل از اين كه اسامه بامصاحبه هاي گاه ناگاه براي طالبان مشكل آفريني كرده است، از او انتقاد كرد و به مشكلات طالبان در داخل و خارج اشاره نمود.
يكي از كساني كه در اين ديدار به عنوان مترجم متقي راهمراهي مي كرد پس از شهادت مسعود به نگارنده گفت كه اسامه مي خواست بي پرده تر بامتقي صحبت كند، اماحضور انديوالان متقي مانع اين صراحت و بي پرده گويي او شد اما اوحرفي بر زبان آورد كه من پس از ترور احمدشاه مسعود به مفهوم آن پي بردم. اسامه گفت: حالاكه شما در مورد ما اين گونه مي انديشيد، من مشكل داخلي شمارا رفع خواهم كرد تا ديگر كه ما براي شما فقط مشكل آفريده ايم.
پاره هايي از جريانات بعدي را افراد مختلف بعد از اين واقعه نقل كرده اند كه در مجموع مي تواند تصوير نسبتاً كاملي از واقعه به دست دهد. در نقشه ي بعدي از ابتدا تا انتها هيچ افغان در جريان قرار داده نشد. اسامه براي عملي نمودن نقشه ابوهاني رابر گزيد.
ابوهاني مصري كه شايد نام اصلي اش راهيچ كس نداند مانند هزاران جوان عرب ديگر در دوران جهاد به پشاور آمد. او استعداد فوق العاده اي نه تنها در امور نظامي بلكه در مسايل فرهنگي نيز داشت و به همين دليل به گردانندگي مهمترين مجله مجاهدين افغان به زبان عربي به نام البنيان المرصوص برگزيده شد.
ابوهاني درجنگ هاي افغانستان، تاجيكستان، بوسنيا و چچنيا شركت كرد و در سوماليا در كنارجنرال فرح عديد برضد آمريكايي هاجنگيد. براي كاري چنان بزرگ بانقشه ي حساب شده و دقيق، به شخص كاركشته اي چون او نياز بود.
ترور بايد به شكل انتحاري مي بود اما كساني كه به ترور انتحاري مي پردازند بايد از نظر فكر وعقيده به اين اقناع برسند كه كاري كه مي كنند به نفع اسلام است و با اين كار آنها شهيد مي شوند. اعضاي القاعده از اين قاعده مستثني نبودند اما فقط با اين تفاوت كه آنها زود تر تحت تاثير شايعات قرار مي گرفتند. در اين مورد بايد پاي اسرائيل به ميدان كشيده مي شد تا اين افراد به ترور انتحاري راضي مي شدند. از ماجراي زلزله ي رستاق براي چنين منظوري استفاده شد. درجريان كمك به زلزله زدگان رستاق، رسانه هاي خبري بين المللي خبر داده بودند كه اسرائيل نيز آمادگي خود را براي كمك به زلزله زدگان ابراز داشته است. اين خبر به عنوان يك حقيقت با پيشينه ارتباط جبهه متحد با اسرائيل درميان افراد القاعده در افغانستان به شكل يك شايعه چنان بزرگ ساخته شد كه حتي ادعا گرديد منابع اطلاعاتي القاعده از سفر دوتن از رهبران جبهه متحد به اسرائيل خبرداده اند و هياتي از اسرائيل نيز از مناطق تحت كنترول جبهه متحد ديدار كرده است.
به اين ترتيب كساني براي انجام عمليات انتحاري اعلام آمادگي كردند. اكنون بايد چگونگي اين عمليات دقيقاً ارزيابي مي شد. اين كه تحت چه معيار وچگونه آن دونفر براي اين عمليات برگزيده شدند، مشخص نيست.
اسامه در قندهار يك دفتر فرهنگي براي طالبان بنام مكتب الاعلام بوجود آورده بود كه مجلاتي به زبان هاي عربي و انگليسي به نشر مي رسانيد. يكي از دست اندركاران اين دفتر پس از واقعه ي ترور به نگارنده گفت:
معمولاً ماهانه يك بار وسايل مورد ضرورت مكتب الاعلام مانند وسايل كمپيوتر، رنگ و كاغذ و ساير لوازم دفترازطريق سفارت طالبان در اسلام آباد خريداري و به وسيله ي طياره ي سازمان ملل متحد به قندهار حمل مي شد. اما اين بار در رسيدن و سايل تاخير رخ داد و ما به مشكل مواجه گرديديم. از اسلام آباد جوياي علت تاخير رسيدن و سايل شديم. در جواب گفتندكه ما وسايل مورد نياز را تهيه كرديم ولي نظر به مشكلات ترانسپورتي آن را به كويته فرستاديم تا از طريق زمين به قندهار ارسال گردد.
چند روز سپري شد تا اين كه در يك روز، عصر روز پنجشنبه، تعدادي كارتن به دفتر ما آورده شد. چون فردانيز جمعه و تعطيل بود، جعبه ها را بدون اين كه بازكنم در اطاقي نهادم و در را قفل كردم. شب هنگام مهمان يكي از رهبران القاعده به نام ابوحفص صغير (موريتانيايي) بودم. تازه سفره غذا هموار شده بود كه شخص ديگري با قيافه و سر و وضع افغان ها به جمع ماپيوست. در جريان احوال پرسي متوجه شدم كه او نيز عرب است. وي به زبان عربي به ابوحفص گفت كه وسايل به قندهار رسيده و اكنون در دفتر ايشان است و به من اشاره كرد.
ابوحفص پرسيد كه آيا امروز وسايلي به دست شما رسيده است؟ من گفتم كه مقداري وسايل كمپيوتر امروز بعد از نماز عصر برايم رسيده، اما جزئيات آن را دقيقاً نمي دانم. ابوحفص گفت كه يك كارتن مربوط اين شخص است (اشاره به مرد عرب) او فردا براي دريافت آن خواهد آمد.
فردا صبح روزجمعه مرد مذكور همراه با ابوهاني و دونفر ديگر آمدند و از ميان جعبه ها يك جعبه راكه با چسب زرد رنگي به دقت بسته بندي شده بود جدا كرده و باز نمودند. از ميان اسفنج هاي نو داخل كارتن، يك كمره ي ويديويي كهنه و رنگ ورو رفته نمايان شد.
من نتوانستم تعجب خود را از ديدن كمره كهنه در ميان كارتن واسفنج هاي محافظتي جديد آن پنهان كنم و همين موضوع سبب دستپاچگي آنها شد. فوراً كمره را برداشته و دفتر مارا ترك كردند.
فرداي آن روز ابوهاني بامن در تماس شد و خواهش كرد به خاطر روابط خوبي كه با متوكل دارم زمينه ي مصاحبه ي دوتن از دوستان وي را كه خبرنگار اند و به تازگي از خارج آمده اند با متوكل مساعد سازم و خودم وظيفه مترجم را در اين ديدار به عهده گيرم. چون ابوهاني را سال ها بعد از دوران جهاد مي ديدم، نتوانستم اين خواهش اورا رد كنم و فرداي آن روز غرض مصاحبه به منزل متوكل رفتيم.
آنها از همان كمره ي كهنه كه من ديده بودم براي فلمبرداري از متوكل در جريان مصاحبه استفاده كردند. در ختم مصاحبه متوكل از من خواست تا يك كاپي از فيلم مصاحبه را از آنان بگيرم و آنها نيز همين وعده را دادند اما بعد از آن، تماس هاي مكرر من براي دريافت كاپي فيلم مصاحبه به جايي نرسيد. حالا كه به اين مساله مي انديشم مطمئن هستم كه آن كمره براي فلمبرداري نبود وآن ها براي اين كه شك مرا در مورد كهنه بودن كمره برطرف  سازند اين صحنه را بوجود آوردند و اين موضوع نشان مي دهد كه آن ها حتي به كوچكترين شك و ترديد نيز در نقشه شان مجال راه يافتن نمي دادند.
پس از چند روز بارديگر وظيفه ي مشايعت آن دوخبرنگار كه قرار بود از قندهار به كابل بروند به عهده من نهاده شد تا آن ها را به ميدان هوايي قندهار برسانم. به مهمانخانه اي كه آن ها در آن جا اقامت داشتند رفتم. از ديدن همه رهبران القاعده باهم كه براي خداحافظي با اين دونفر آمده بودند به شدت تعجب كردم. اسامه بن لادن، ايمن الظواهري، ابوحفص كبير، سيف العدل، ابوحفص صغير موريتاني… چرا اين دوخبرنگار اين همه مهم بودند؟
آن ها رفتند و كم كم از ذهن من فراموش مي شدند. مدت هاگذشت تا اين كه خبر ترور قهرمان ملي و سپهسالار اسلام مسعود بزرگ از طريق خبرگزاري ها به جهان مخابره شد. هنوز در مورد اين كه مسعود مجروح است و يا شهيد شده، اطلاع دقيقي در دست نبود. بعد از شنيدن اين خبر بود كه جزئيات نقشه افشا گرديد. در اين موقع بود كه من فهميدم چگونه جريانات باهم رابطه داشتند، سخن مبهم اسامه در ديدار بامتقي، آمدن وسايل كمپيوتر به جاي اسلام آباد از كويته، كمره ي كهنه در ميان جعبه ي نو، مصاحبه با متوكل، مشايعت همه بزرگان القاعده از دوخبرنگار… .
ابوهاني درهمان موقع از قندهار به استادسياف از طريق تيلفون در تماس شده بود. اوبه استاد گفته بود كه من از بوسنيا زنگ مي زنم و دونفر از دوستانم كه خبرنگار اند قصد مصاحبه بارهبران جبهه ي متحد را دارند. استاد هم وعده همكاري داده بود.
استاد سياف نمي دانست كه ابوهاني كجاست و حق هم داشت زيرا ابوهاني فقط چند روز قبل به افغانستان آمده بود او از اعتماد استاد سياف به خود سو استفاده كرد و به اين ترتيب نقشه ي بسيار دقيق براي شهادت مسعود جامه ي عمل پوشيد.
دونفر با ظاهرخبرنگار از خطوط جنگ طالبان باجبهه ي متحد گذشتند و نزد استاد سياف رفتند و سپس مدت طولاني رادر مناطق تحت كنترول جبهه ي متحد گذشتاندند تا اين كه فرصت عمل را به دست آوردند .