آرشیف

2015-1-25

استاد عبدالشکور حکم

مختصر یادی از شاعر شهیر “سرمد”

شخصیت های شهیر علمی، تصوفی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی در ساختار و ثبات تاریخ علمی و اجتماعی کشور و جامعه نقش واضح و اساسی دارند، پس درین بحث کوتا از نقش شخصیت جنجال برانگیر ابر مرد کاشی معروف به "سرمد" است که از سرش گذشت اما از گفتارش نگذشت و عزمش جزم داشت. این شاعر شوریده نزد عهده از نویسندگان ما گمنام است، پس مختصر ذکر از این قربانی تعصب گفته اید بنابر قول خودش:

عمریست که افسانه منصور کهن شد     من از سر نو جلو دهم دار و رسن را

از اوایل زندگی وی معلومات چندان در دست نیست، بنابر نوشته دستان مذاهب و دیگر رساله ها سرمد اصولآ از یهودان کاشان بود، و اسمش گویا "دیوید" و از طبقه روحانی "ربی" است وی تورات را بدقت مطالعه نموده و در انجیل نیز دسترسی داشت و بعدآ اسلام آورد و اسم "سعید" برگزید و تخلص "سرمد" یعنی "جاوید" همیشه و دایم بر خود انتخاب کرد. وی علوم اسلامی را نزد علمای عصرش نظیر ملا صدار و میر ابوالقاسم اندرسکی فراگرفت. رباعی ذیل در لغت رسول کریم بگفت:

ای از رُخ تو شکسته خاطرِ گلِ سرخ

باطن همه خونِ دل و ظاهر گلِ سرخ

زان دیر بر آمدی ز یوسف که بباغ

اولِ گلِ زرد آمد و آخر گلِ سرخ

فرد

هر خم و پیچی که شد از تاب زلف یار شد

دام شد زنجیر شد، تسبح شد زنار شد

سرمد بعدآ به فلسفه رو آورد، و چندی بعد غرض تجارب از ایران عازم خراسان و بعدآ از خراسان عازم ولایت سند و بمقام تهته رسد و در اینجا بر هند و پسری زیبا روئی بنام " ابهی چند" دلبخات و در دام عشق او گرفتار گردید و چنان شیفته و حُسن و جمال  زیبا و حرمات موزن او گردید که از مال و منال و حتی حکمت و فلسفه بلکه از عقل و تمیز دست شست و صحت معشوق برگزید؟ ابتدا والد "ابهی چند" از در پرخاش پیش آمد و از تماس پرسن با "سرمد" جلوگیری میکرد، زمانیکه دانست عشق سرمد با پسرش پاک و از خیالات جسمانی منزه است، لذا آنها را بحال خود شان گذاشت، و سرمد در قدم های معشوق نهاده میگفت:

سرمد که ز جام عشق مستش کردند

خواندند سرافرازش و مستش کردند

میخواست خدا پرستی و هشیاری

مستش کردند و بت پرستش کردند

شاعر هند آورده:

عشق سرمد عشق وهی منصور وهی

عشق موسی عشق و کوه طور وهی

عشق آزادهی، هندونه مسلمان هی عشق

آپی هی درم هی رور آپی هی ایمان هی عشق

خاک کوبت اور بت کو دیوتا کرتاهی عشق

انها یی هی که بندی کو خدا کرتاهی عشق

فرد: 

در کعبه و بتخانه سنگ او شد و چوب او شد        یکجا حجرالاسود، یکجا بت هندو شد

"ابهی چند" که تشنه عرفان بود، ابتدا از سرمد، تورات و بعد انجیل و قرآن کریم و دیگر علوم مذهبی آموخت، در ادبیات و علوم ادبی سر آمد روزگارش گردید و اشعار فارسی میگفت، چنانچه بیت ذیل از تعلقات روحانی "ابهی چند" نمایندگی دارد.

هم مطیع فرقانم هم کشیش و رهبانم          ربی بهودانم، کافرم، مسمانم

سرمد چندی بعد ترک لباس کرده عازم چندر آباد رکن گردید، هر چند عده تحفه گون بوی لباس عرضه میکردند و از وی تقاضای پوشیدن آنرا میکردند اما پس از چند روز آن لباسها را از خود دور میکرد. "ابهی چند" طاقت فراق "سرمد" نیاورد.

عقبش براه افتاد، تا بوی رسید و در خدمت سرمد پیوست و چند باب (کتاب پیدایش genesis ) را بفارسی ترجمه کرد که "سرمد" آنرا تصیح نمود، بعدآ این دو به شاه جهان آباد آمدند، و عشق مجازی این به عشق حقیقی مبدل گشته، درین شهر "سرمد" با شهزاده دارا شکوه ولیعهد شاهجهان که به تصوف و دلچسپی داشت برخورد نمود، شهزاده که عقیده خاصی به اشخاص مجذوب الحال داشت، گردیده سرمد شد، سرمد نیز مصاحبت شهزاده را اختیار کرد. شهزاده سرمد را صاحب کشف و کرامات میدانست و نزد پدرش از وی تعریف و تمجید میکرد. و در همین حین شهرت سرمد به شاهجهان که بر تخت دهلی جلو افروز بود رسید، چون از کشف و کرامات سرمد زیاد شنیده بود، عنایت خان " آشنا " در جهت کشف  و کرامات سرمد تعین فرمود، عنایت خان بعد از معلومات و مشاهده برهنگی سرمد دیگر چیزی نیافت این بیت که اشاره به وضع سرمد بود به عرض رسانید:

سرمد برهنه کرامات تهمت است      کشفی که ظاهر است ازو کشف عودت است

عالمگیر اورنگزیب که در نبرد معروف "پورت" بر برادرش دارا شکوه پیروز گردید، و وی را فراری ساخت همچنان برداران دیگرش یعنی " مراد " و " شجاع " را اسیر گرفت، و بعد بر دهلی و اگره مسلط شد و پدرش شاهجهان و خواهرش جهان آرا را زندانی و تحت نظر قرار داد، چندی بعد داراشکوه را با پسرش سپهر شکوه گرفتار کرد و سر برید، و سربریده داراشکوه را در ظرف زیبائی گذاشته خدمت پدرش فرستاد. شاعر هندی در مورد آورده:

ای اورنگزیب نه رهی تیری بهی عالمگیری        کتنی دن آپ جیا جس لیی دارا مارا

همچنان بر برادران دیگرش یعنی (شجاع) و (مراد ) نیز رحم نکرد و آنها را نیز مانند (دارا) ابتدا زندانی و بعدآ اعدا کرد و حتی بر فرزندان ذکور آنها نیز رحم نکرد.

بیت: یک دو روزی پیش و پس، بود از دور سپهر         بر سکندر نیز بگذشت آنچه بردارا گذشت

صاحب خزنینته الاصفیاص 174 – 175 نگاشته: پس از به شهادت رسانیدن داراشکوه، اورنگزیب از سپهر شکوه سردارا شکوه پرسید: جان عم بر چه عالی؟ سپهر شکوه فی البداه گفت:

داغهای سینه ام کمتر از یعقوب نیست      او پسر گم کرده بود و من پدر گم کرده ام

محی الدین اورنگزیب با استماع این تقریر رنجینده گفت: گرگ را کشتن و گرگ زاده را نگاه داشتن کار خردمندان نیست، لذا فرمان داد این را هم بکشید، پس آن را یتیم خاندان شاهی را هم بزیر تیغ سیاست آورده و بدار آخرت فرستادند، جمعه یکم محرم سال هزار و هفتاد هجری، مزار وی در روضه همایون پادشاه در دهلی است، موًلف خزنیته الصفیا این اشعار در مورد در گذشت داراشکوه آورده:

شاه دارا شکوه اسکندر فر

شد بجنت چون زینجهان جانگیر

باز گو سال رحلتش سرور

شاه دین شهید عالمگیر

"1070" هه

 

شاعری در موارد آورده:

شربت سلطنت و جان چنان شیرین است

که شهان از پی آن خون برادر ریزند

تاج اقبال بفرق خود، از کبر بنهند

خاک ادبار بفرق دیگران در بیندند

خود آزاده دلان از پی این ملک مریز

که ترا نیز همین جرعه بساغر ریزند

چون بود کار بدو نیک جهان را پاداش

خرم آن قوم که با خلق خدا نسیزند

معروف است روزی اورنگزیب برهمن شاعر را به اثر یک بیت شعرش که گفته بود

دلی دارم گروگان عشق که چندین بار          به کعبه بردم و بازش برهمن آوردم

متهم به کفر گوئی مورد موخذه قرار داد.

اورنگزیب، نوازندگان و خوانندگان و خنیا گران، رقاصان را نه تنها از دربار بیرون کرد بلکه امر اکید صادر که دیگر مفتی گری، مطربی و خنیاگری ممنوع است، چنانکه معروف است مغنیان، آلات و ادوات موسیقی را در تابوت نهاده، با انبوده دوستداران هنر موسیقی گریان و نالان از زیر قلعه دهلی روان قبرستان عمومی بودند، اورنگزیب پرسید، این هنگامه از چه جهت است، یکی از در باران جواب داد که جنازه علم موسیقی است که گروهی جهت دفن میبرندش، پادشاه تبسم کنان فرمودند که خداوند لعنت کندش به قبر کن بگوئید گورش را عمیق حُفر نماید تا میتش دوباره زنده نشده و بیرون نیاید.

خلاصه اینکه اورنگزیب ابتدا در پی بر انداختن همکاران پدر و برادرش بر آمد و بعد از قلع و قمع آنها بعدآ بجان "سرمد" که پدر و برادرش ارادت تام بوی داشتند رسید، ابتدا برهنگی وی را بهانه قرار داد که خلاف شرع است، و ملا عبدالقومی را موظف نمود تا "سرمد" را وادار نماید که لباس بپوشد، ملا مذکور "سرمد" را مخاطف قرار داده گفت، برهنگی و عریانی تو علت چه است "سرمد" که مست باده عرفان بود گفت، چه کنم که شیطان قوی است، که (اشاره بود به ملا قوی) و این رباعی بگفت.

خوش بالای کرده چنین پست مرا

چشمی بدو جام برده ازوست مرا

او در بغل من است و من در طبلش

دزدی عجبی برهنه کرده است مرا

اینکه ملا قوی را (شیطان قومی است) گفته بود، باعث کدورت ملا گردید و در ضدیت با "سرمد" بر آمد، لیکن برهنگی موجب قتل شده نمی تواند، پس باید به فرد جرم چیزی دیگر نیز علاوه گردد، لذا بهانه قتل رباعی ذیل را که براستی معراج را انکار ثابت است، شاهد آوردند.

آنکس که سر حقیقتش باور شد

خرد پهن تر از سپهر پهناور شد

ملا گوید که بر فلک شد احمد

سر مد گوید، به فلک به احمد در شد

پس معلوم است که طبیعت محتاط اورنگزیب با هم کافی نمیداشت، لذا بر علمای مذهبی گفت که باید سرمد کلمه طیبه بخواند، و معلوم بود که " سرمد " عادت داشت، هرگاه کلمه طیبه میخواند از لا اله پیش نمیرفت، زمانیکه علما از وی درخواست کردند که کلمه طیبه بخواند "سرمد" از کلمه لااله زیاد نگفت، و این کلمه نفی است، و علما اعتراض کردند "سرمد" گفت که تا حال من در نفی مستفرق ام و به اثبات نرسیده ام، چون برسم، الا الله خواهم گفت، سپس علما فتوی دادند که فقط لا اله گفتن کفر است، پس اگر سرمد "سرمد" توبه نماید درست است، وگر نه واجب القتل خواند بود "سرمد" توبه نکرد، چنانچه روز دیگر "سرمد" را در نزدیک مسجد جامع دهلی بردند، گویند که در این روز "سرمد" خوشحال و بشاش بود. زمانیکه جلاد نزدیکش شد، سرمد خندیده گفت (فدایت شوم، بیا بیا، بهر صورتی که می آئی، من ترا خوب می شناسم، این گفت و سرمد را بقربانگاه گذشت و گفت:

سرجدا کرد از تنم شوخی آبا ما یاد بود

قصه کوتا کرد ورنه درد سر بسیار بود

در این حین جلاد شمیشرش را بالا برد، با شدت پائین آورد، سر از تن سرمد جدا گردید، بیت:

شوری شد و از خواب عدم دیده گشودیم            دیدم که باقیست شب فتنه غنودیم

گویند چون (ابهی چند) سر بریده سرمد را در آغوش کشد و بر زمین افتاد، و بیهوش گردید، چون به هوش آمد، چندی مریض بود تا اینکه مرگ به سراغش رسید.

در ماثرالامرا در مورد اسباب قتل "سرمد" می نویسد، اگر راست گفته شود، علت اصلی قتل مصاحبت داراشکوه و ارادت شاهجهان بود به "سرمد" ورنه "سرمد" برهنه مجذوب و آزاد گفتگو را که مردم هر روز در کوچه و بازار میدیدند و کسی از احوالش واقف نبود، اعدام نمیکردند. در تذکرده دیگر آمد (گویند که "سرمد" با داراشکوه نیز سر می داشت و اکثر اوقات نیز بماتم عالمیگر مشفوف بود، لهذا بقتل رسید، والله اعلم بحقیقة حال.

مولا ابولکلام آزار نیز دین نظر را تائید کرده مینویسد ( در ایشیا همیشه سیاست مذهب آرائی است که بخون هزاران نفر، اسباب جیو پولیتیکل درست کرده اند، اینها مذهب را روپوش قرار داده و چاپیده اند مردم را.

سرخوش در تذکره اش مینویسد: یک روز من و ناصر علی سرهندی و مرزا عبدالقادر دهلوی در نزدیک حوض مسجد جامع دهلی نشسته و شعر خوانی داشتیم که "سرمد" آمد، مایان را دید تبسم کنان این بیت را بخواند:

عمریست که افسانه منصور کهن شد     من از سر نو جلو دهم دارو رسن را

این بیت میرساند که سرمد راه حلاج را پیشه کرد و در طریق وی گام نهاد، صاحب خیزینه الصفیا صفحه 325 در تائید این سخن است: که کارش بجایی رسید که کلمات همه دوست و من خدایم، من خدایم، من خدا بر ملا گفتی، علمای وقت باستماع این حال فتوی قتل وی صادر کردند، و بقتل رسانیدند.

در تاریخ مذهبی دین عمل اورنگزیب یک موضع جابرانه و پر هیاهو بود که در تاریخ ادبی هند صورت گرفت و شخصیت "سرمد" را بمقام ارجمند ارتقاع بخشید، آثار ادبی وی بخصوص رباعیات پر لطف وی مقام بزرگ او را نمایندگی میدارد، هرگاه رباعیات او را با معاصرینش مقابله نمائیم، دیده میشود که معنی آفرینی و نازیک خیالی و شیرینی کلام وی برایش مقام ارجمند در میان علما باز کرده است: ازوست

در مسلخ عشق جر نکو را نکشند

لاغر صفتان زشت خورا نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز

مردار بود هر آنکه او را نکشند

دریاست دلت گر تو شناور بشوی

عواض محیط هفت کشور بشوی

در بحر وجود تست موجود همه

طغیان بکنی و خود لنگر بشوی

مفتی غلام سرور لاهوری در خزینه الاصفیا صفحه 352 – 353 در وقات حکیم سرمد رباعی آورده:

آن ولی که سرمدش نام است

بود از جام عشق یکسر مست

سال قتلش چو از خرد جستم

گشت پیدا که سرمد مست

واقفه قتل سرمد مقتول بقول صاحب مخبر الواصلین در سال هزار و هفتاد هجری بقوع پیوست، مزار پر انوارش در دهلی است بر سنگ مزارش در دهلی این رباعی نقش است.

شاه سرمد بعهد عالمگیر

چون سفر ساخته شهید سرمد این

گفت تاریخ اکبر مسکین

لحد مرقد شهید سرمد این

 1070 هه – 1659 میلادی

و اما شاهجهان در قصرش در آگره همچنان در زیر حراست فرزندش اورنگزیب مدت هفت سال را سپیر نمود، و اما از شاه جنان به این خلاصه میشود که پادشاهی بود عالم، همچنان خانمش ملکه ممتاز نیز زن دانشمند و شاعره بود، گویند یکی از پادشاهان عصرش بروی اعتراض کرده بود که : تو خود را شاه جهان لقب داده یی، در حالیکه در جنان پادشاهان دیگر نیز وجود دارد که ساحه مملکت و قدرت شاهی از زیاد است. شاهجهان در حیرت بود که جواب گوید ملکه ممتاز فی البداهه گفت:

هندو جهان ز روی عدد هر دو چون یک است

شاه را لقب شاه جهانی برابر است

(هند و جنان به حساب ابجد هردو 59 میشود)

 

یک مرتبه شاه جهان در کنار رود جمنا از منظره دلفریب آن سر لطف آمده، و روی جانب موج دریا کرده به ممتاز گفت: آب از برای دیدنت می آید از فرسنگها

ممتاز در جواب گفت: از هیبت شاه جهان سر میزند بر  سنگها

همین شاه جهان بود که برای ملکه محبوبش تاج محل ساخت، و برای خودش تخت طاوس بنا کرد. نا گفته نباید گذاشت که زبان دربار مغلهای هند همه زبان پارسی دری بود. شاه جهان در اواخر عمر روزی توسط دخترش جهان آرا به اورنگزیب پیام فرستاد و از وی درخواست کرد تا اجازه دهد جهت فاتحه بر مزار ارجمند بانو به تاج محل برود، جهان آراه گفت، این درخواست شما را به اورنگزیب خواهم رسانید، او لحاظ شما را نکرد شاید لحاظ مادر مرحومش را داشته باشد. آنگاه نزد اورنگزیب شد، اورنگزیب گفت، امید است که برای خواهر عزیر و پدر معززم هرگونه سهولت مهیا باشد.

جهان آرا گفت البته هرگونه سهولت موجود است، غیر از آزادی. اورنگزیب گفت، پس پدرم عرض آرزوی اصول آن آزادی شما را اینجا فرستاده است، جهان آرا گفت، خیر بلکه برای شما یادهانی نمایم که فردا سال روز وفات مادر مرحوم مایان است، پدرم بخاطر فاتحه در خواست نموده تا به تاج محل برود.

اورنگزیب بعد از مکث کوتاهی گفت، البته به فاتحه رفته میتواند، اما در زیر حراست موظفین هیچ گونه خیرات کرده نمیتواند، و قبل از غروب آفتاب باید به محل بود و باشش هر چه زودتر بر گردد، آیا فمانده توانستم ؟ جهان آرا گفت آری فهمیدم و این بگفت: و اما در هیچ تاریخ دیده نشده که پدر جهت فاتحه همسرش از فرزندش اجازه گرفته باشد، این بگفت و برخاست تا خارج گردد، اورنگزیب گفت این جا نماز و کلا را خاص جهت پدرم درست کرده ام برایش بدهید. پس جهان آرا نزد پدرش شد، و گفت پدر جان در خواست شما را اورنگزیب پذیرفته است. پدرش خاموش بود، چون نزدیک بستر پدر شد، دید که چشمانش باز است، چون تکانش داد حرکت نکرد. 1666 میلادی

در این حین حکیم موظف سر رسید، چون معاینه اشت کرد، پس چشمانش را بست و گفت: انا الله و انا الیه راجعون.

و اما جهان آرای بیگم نیز بناکامی جان سپرد و بر سنگ مزارش این بیت منقوش است:

بغیر سبزه نبوسد کسی مزار مرا      که قبر پوش غریبان همین گیاه بس است

مشهور است که روزی زیب النساء دختر اورنگزیب در باغ گردش میکرد، و از تماشای گل و سبزه و جوی آب روان به وجد آمده، و این بیت بگفت:

چهار چیز که دل میبرد کدام چهار       شراب و سبزه و آب روان و روی نگار

در این اثنا پدر را دید که بطرف او می آید، فورآ فرد فوق را تغیر داده، فی البداهه گفت.

چهار چیز غم از دل برد کدام چهار      نماز و روزه و تسبیح و توبه و استغفار

آورده اند که زیب النساء از ترس پدرش اشعارش را مخفی میکرد، روایت است که زیب النساء با عاقل خان رازی حاکم لاهور محبت و رابطه محرمانه داشت، پدرش چون از رابطه آنها آگاه گردید و بصورت اسرار آمیزی آن جوان را از میان برداشت، اما زیب النساء محبت او را تا اخیر عمر در قلب خود میپروراند و اشعار زیادی در بیان عشق و سوز خود نگاشت.

شهرت، فضیلت و دانشمندی وی طلبکاران زیادی برای وی جلب نمود، ولی او هیچ کس را نپذیرفت و تا آخر عمر شوهر نکرد.

اورنگزیب عالمگیر از پادشاهان مدبر مغلهای هند، شخص سخت مذهبی اما عالم وی در مقابل امیرانی که از فرمانش پیروی نمیکردندچه هند و یا مسلمان بود گذشت نا پذیر بود، حتی در مقابل فرزندانش، در دوره حکمرانی وی اصلاحات زیادی در امور کشوری بار آورد. اورنگزیب قرآنکریم را از حفظ داشت، با وجه که از برایش از بیت المال تعین بود میساخت، در ایام فراغت کلا و جا نماز می بافت و قرآن کریم را می نوشت و از دستمزد آن مصرف میکرد، سال شمسی را که جلال الدین اکبر در هند اساس گذاشته بود، وی با سال قمری تبدیل کرد، نه این بلکه جشن نوروز را برانداخت و اول محرم را که روز اول سال قمری است جشن گرفت و تجلیل کرد وی از می و معشوقه گریزان، با شعر و شاعری، موسیقی و هنر و ادبیات علاقه و دلچسپی نداشت، ملک الشعرای دربارش را رخصت کرد، شاعران دربار چون چنین دیدند، هر یک گوشهء عزلت بر گزیدند. وی حتی در مدارس مطالعه دیوان حافظ را ممنوع قرار داد، مگر خودش دیوان شاعر را در سفر و حضر با خود داشت، و هنگام استراحت دیوان مذکور را زیر بالین مینهاد، مولوی محمد حسنی آزاد آورده که بعضی از مصاحبین خاص نظیر عاقل خان، از این عمل وی پرسیدند، وی اظهار داشت که مردمان ژرف نگرستند، و معنی درست اشعار حافظ را درک کرده نمی توانند، صرف ظاهر اشعار را مینگرند، و توجع آنها که کنه کلمات نیست، صرف کلامت شراب گلنار و معشوق گلرخسار، شاخ نبات مست گردیده به بی راهه میروند، و این عمل تخیل بیجا در شریعت جواز نیست صاحب مرآت العالم بخت آور خان آورده چون اورنگزیب بقدرت رسید، جشن نوروز را که رسم پادشاهان بهم بود برانداخت و عید رمضان را تجلیل کرد از شعر و شاعر دوری گذید بازار شاعران در عهد وی کساد گردید، با این هم عده از درباریان طبع موزون داشتند، و شاه از بعضی اشعار که استماع میکرد حظ می برد و مکرر آن اشعار را تکرار میکرد، و در آخر شاعر را نصیحت میکرد که در آینده وقت خود را بی فایده با الفاظ و لفاظی در سرودن اشعار و بازی با کلمات حدر ندهند، و پیشه دیگر انتخاب نمیاند، بیت:

شعر هیچ است و شاعری از هیچ هیچ تر       در حیرتم که سر هیچ این جدال چیست

با وجود این شاه گاه گاهی خودش نیز اشعاری میگفت، از اوست.

غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم      چسان در شیشه ساعت کنم خاک بیابان را

آورده اند، اورنگزیب را با یکی از حرم هایش محبت و الفت زیادی بود، از قضای الهی آن زن را قضا در رسید و اندوه فراوان اورنگزیب را دامنگیر شد، روز دیگر عزم شکار کرد و عازم جنگل انبوه گردید، خدمتکاران هر طرف تقسیم گردیدند، تا زمینه شکار شاه را مساعد گردانند، یکی از امرا بنام عاقل خان، دست بسته عرض کرد، قربان شوم با این همه رنج و مدال حکمت شاه در تکلیف شکار چه باشد، آب از دیدگان شاه سرازیر گردیده این بیت بگفت:

نالهای کلبه احزان تسلی بخش نیست        در بیابان میتوان فریاد خاطر خواه کرد

عاقل خان این بیت بگفت:

عشق چه آسان نمود آه چه دشوار بود      هجر چه دشوار بود، یار چه آسان گرفت

اورنگزیب چون این شعر بشنید، زار زار بگریست، چون اندکی آرم گرفت، پرسید این شعر از آن کیست، وی عرض کرد، از شخصیکه خود را حضور شما شاعر نمی داند، اورنگزیب تبسمی کرد بیت فوق را چندین بار تکرار کرد و در اخیر شاعر را  نصیحت فرمود تا پیشه دیگر اختیار کند و گفت (و شعراء یتبعهم الفاون) از قدیم قاده چنان بود که زمانی پادشاه جدید بر تخت سلطنت جلوس میکرد، شعرا جهت سکه شاهی بیتی میسرودند، و هر بیتی که مورد پسند شاه واقع میگردید، آنرا اختیار کرده بر سکنه خود نقش میکرد و شاعر آنرا یک لک روپیه انعام عنایت میکرد، چون اورنگزیب از شاعران زمانش دل خوشی نداشت، و هم نمیخواست که رارائی بیت المال به هدر رود لذا خودش این بیت بگفت و فرمان داد تا بر مسکوکاتش حک گردد.

سکه زد در جهان چو بدر منیر       شاه اورنگزیب عالم گیر

اورنگزیب 90 سال زیست و 49 سال حکومت کرد، در هنگام وفات وی وجه نقدی پنج روپیه از جهت فروش کلا و جانماز و سه صدو پنج روپیه از جهت نوشتن قرآنکریم و هدیه آن داشت که قرار وصیتش بمصرف تکفین و تجهیزش به مصرف برسد، و ما بقی آنرا به مساکین و درویشان تقسیم گردد.

در هنگام در گذشت وصیت کرد (تهی دست بجهان آمدم و تهی دست از جهان میروم، برهنه به جهان آمدم، برهنه از جهان میروم، اسباب پادشاهی و تجمل در تشیع پیکر من لازم نیست، و باید نهایت ساده باشد، گور من مانند گور درویشان باشد، فرزندان من برای عظمت آرامگاه من هیچ گونه نکوشند.)

علامه اقبال در مورد مهی الدین اورنگزیب عالمگیر چه خوب آورده.

شاه عالمگیر گرون آستان

اعتبار دود مان گورگان

پا یه یی اسلامیان بر تر از او

ا حترام شرع پیامبر از او

در میان کار زار کفر و دین

ترکش مارا خدنگ آخرین

تخم الحادی که اکبر پرورید

باز اندر فطرت دارا دمید

حق گزید از علم عالمگیر را

آن فقیری صاحب شمشیر را

از پی احیای دین مامور کرد

بهر تجدید یقین مامور کرد

در صف شهنشاهان یکتاستی

فقر او از تربتش پیداستی

از اورنگزیب عالمگیر، پنج پسر و پنج دختر بیاد گار ماند، پسرانش راه سیاست گرفتند، اما دخترانش همه به ادبیات گرویدند، و همه صاحب قریحه شعری بودند، بطور مثال بیت ذیل از قریحه سرشار زیب النساء بیگم دختر اورنگزیب است.

گرچه من لیلی صفاتم چون مجنون پر نواست

سر به صحرا مینزم لیکن حیا زنجیر پاست

 این بیت از دیگر دیگر اورنگزیب زینب النساء بیگم است.

مونس مادر لحد فضل خدا تنها بس است      سایه از ابر رحمت قبر پوش ما بس است

برای حسن کلام چند رباعی از مجموعه رباعیان "سرمد" شهید بطور نمونه آورده میشود.

 

سلطان خودم، منت سلطان نکشم

از بهر دو نان منت دو نان نکشم

نفس من سگ است و من سگبانم

از بهر سگی منت سگبان نکشم

 

سرمد در دین عجب شکستی کردی

ایمان بغدای چشم مستی کردی

با عجز و نیاز جمله نقد خود را

رفتی و نیاز بت پرستی کردی

 

باز آ، باز آ، ز فکر باطل باز آ

از وهم و خیال خام رمی دل باز آ

خوشنود مشو ز فکر دنیا هرگز

نی وصل نماید و نه واصل بازآ

 

خوش بالای کرده چنین پست مرا

چشمی به دو جام برده ازوست مرا

او در بغل من است و من در طبلش

دزدی عجیبی برهنه کرده است مرا

 

سرمد تو ز هیچ خلق یاری مطلب

از شاخ برهنه سایه داری مطلب

عزت ز قناعت درست و خواری ز طمع

با عزت خوش باش و خواری مطلب

 

سرمد جسمی دست جانش در دست کیست

تیریست ولی کمانش در دست کیست

میخواست که آدم شود و از دام جهد

گاوی شد و ریسمانش در دست کیست

 

دنیا نکنم طلب که کمتر زخس است

بی دولت دیدار تو دین هم قفس است

خواهان وصالم و همین دست سخن

در خانه اگر کس است یکی فرس است

 

سرمد غم عشق بوالهوس را نهد

سوز دل پروانه مگس را ندهد

عمری باید که یار آید بکنار

این دولت سرمد همه کس را ندهد

 

سرمد گله اختصار می باید کرد

یک کار از این دو کار می باید کرد

یاتن برضائی یار می باید داد

یا قطع نظر زیار می باید کرد

 

سرمد تو حدیث کعبه و دیر مکن

در کوچه و شک چو گمراهان سیر مکن

رو راه روی ز شیطان آموز

یک قبله گزین و سجده غیر مکن

 

هرگز بخدا زهد ریائی نکنم

غیر از در معرفت گدائی نکنم

شاهی کنم و ملک فراغت گیرم

پیوسته ز میخانه خدائی نکنم

 

 

منابع و موخذ:

مقالات منتحبنه، مجله دانشکده خاور شناسی دانشگاه پنجاب

تاریخ هندوستان " آب کوثر"

مجموعه رباعیان سرمد

دستان مذاهب

هندوستان پر مغلیه حکومت

قصص هند

خزینه الاصفیا