آرشیف

2015-1-25

استاد عبدالشکور حکم

جــــــــلال الدین رضیه سلطان

 

جلال الدین رضیه سلطان ( 634 – 637 هـ  1236 – 1229 میلادی)

 

بعد از سقوط دولت غزنی توسط غوریان، خراسان بدست غوریان افتاد و چندی بعد بقایای دولت غزنویان در هند نیز توسط شهاب الدین غوری با از میان برداشتن خسروملک غزنوی در 582 هـ هند ضمیمه دولت غوری گردید، شهاب الدین در هند فتوحات زیادی کرد، گرچه یک بار توسط "پرتوی راج" شکست یافت، لیکن بار دیگر بر پرتوی راج سوم شاه مقتدر سلسله چوهان در جنگ معروف (ترائن) پیروز گردید و جیسر و سوالن وهانسی و سر سوتی را بگرفت همچنان بنارس را از چیچن رای متصرف شد و تا نزدیکی اگره سوقیات نمود، سپس "جایا چاندارا" شاه سلسله گاهر و واله را که در بنارس و فنوج فرمانروائی داشت از میان برداشت و ساحه ویرا به قطب الدین ایبک که از جمله غلامانش بود سپرد، همچنان بهار، بنگال و آسام را به غلام دیگرش بداد و خود عازم خراسان گردید و در مقام "دهمپک" بضرب  خنجر فدائیان کوکری شهید و نقش برادر (دهک) غزی بخاک سپردند، چنانچه در مورد این واقعه در ظفرنامه حمدالله مستوفی آمده که مختصرآ بیان میگردد:

چـو بــر ســاحـل آب غـــرنـــده رود        سـپــاه جـهـــانــگـیــر آمــد فــرود
شــه غـــوریـان گـر مـگـه در نماز         شـــد و از بــد انـدیـش آمـد گــذار
ز هـنـد و فـدایـی دو تــن کــوکــری         بـرفـتـنـــد بــر کـیـن او یـکـسـری
چو جا بـود خـالی عـدو دسـت یافت         دلـیـری نـمـود و بـکـشتـن شتافت
ســر مــرد در سـجـده کـردن بـمانـد         به تـیـغ عـدو جان ز تن بر فشاند
زه ششصد دو فزون ز تـاریخ سال         ز دنـیـا بـه عـقـبا گــزیــد انـتـقــال

حبیب السیر جزو چهارم از جلد دوم این رباعی در مرگ سلطان شهاب الدین غوری آمده:

شـهـادت مـلـک بـحـر و بـر شهاب الدین              کز ابتدای جـهان مثل او نیامد یک
سوم ز عزه شعبان و سال ششصد و دو              فـتـاد در مـرهَ غزنین بمنزل دمپک

چون سلطان شهاب الدین غوری فرزندی نداشت، دست پروردگانش که غلامان وی بودند و سلطان را به مانند فرزندانش بودند، هر یک در اقطاع و مناطق خود دم از استقلال زدند، از جمله تاج الدین پلوز در غزنه و پشاور، ناصر الدین قباچه در سند و ملتان، قطب الدین ایبک در پنجاب و هند وسط، محمد خلجی در لکنهوتی و دنک، این سلاطین را ملوک خوانند، هر چند که فقط سه تن آنها یعنی قطب الدین ایبک، شمس الدین التمش، غیاث الدین بلبن در اصل غلام بودند و بقیه همگی قبل از آنکه به پادشاهی برسند صاحبانشان آنها را آزاد کرده بودند.
پس از جمله این همه سلاطین مختصرآ به قطب الدین ایبک میپردازیم، قطب الدین ایبک از قبیله ایبک و اصلآ از ترکستان (بلخ) بود، وی در اثر جنگهای داخلی اسیر و بعدآ به غلامی کشیده شد و از ترکستان به بازار غلامان نیشاپور آورده شد و قاضی فخرالدین کوفی ویرا خرید، چون جسم توانا و دماغ مستعو داشت قاضی بتربیت وی همت گماشت لذا در فنون جسمانی و در امور دینی بمقام بلندی رسید. چون آواز خوش داشت و قرآن را به وجهه احسن و خوش الحان تلاوت میکرد، معروف به قرآن خوان شد، چون صاحبش به بحران اقتصادی مواجه گردید ویرا در بازار غلامان غزنی آوردند و سلطان شهاب الدین غوری ویرا خرید و در امور نظامی بکار گماشت. بعد از مرگ سلطان، قطب الدین ایبک اعلان خودمختاری نمود، صاحب تاج المآثر ویرا ستوده:

ملک را چون قرار خواهی داد      تیغ را بی قرار باید کرد

وی از لاهور به غزنی تاخت و یلدوز حکمران غزنی را بفرار وادار نمود و بر غزنی مسئولی گردید و رسمآ تاج و پادشاهی بر سر گذاشت، اما بعد از چهل روز سلطنت در غزنی چون مردم بطرفداری تاج الدین یلدوز استادند و قطب الدین ایبک موافقت اکثر مردم شهر را با وی یافت لذا توقف را مصلحت ندیده و از راه سنگ سوراخ بیرون آمده و به لاهور رسید و بعدآ دهلی و بسا نقاط دیگر هند را فتح کرد، شاعری در مورد وی آورده:

از تـیــغ او بـجـای صلیب و کـلیسا           در دار کفر مسجدو محراب و منبر است
آنجا که بود نعره و فریاد مشرکان           اکـنـون خـروش و نعرهَ الله و اکبر است

قطب الدین ایبک بعد از فتوحات زیاد، شروع به عمرانات نمود و آثار زیادی از خود بیاد گار گذاشت، از جمله مسجد قبته الاسلام و قطب منار دهلی است که توسط بازماندگانش به پایه تکمیل رسید، با اینکه قطب الدین در طول حکمرانی اش مصروف جنگها و فتوحات بود باز هم چون شخص علمدوست و معارف پرور بود، دربارش مملو از علماء و شعرا و ناموران زبان دری و غیره بودند، ایشان در سخاوت نظیر نداشت و او را قطب الدین لک بخش گفتندی. شنگریزه شاعر بزرگ عصرش در مورد بخشندگی وی آورده:

ای قـاعدهَ دســت تــو زر بـخـشـیــدن       چـه زر کـه بـه گـنـجها گهر بخشیدن
روز صد ره چـون آب گـردد خورشید       از شرم کف دست تـو دَر بـخـشـیـدن
اکنون چو دل و خزینه پرگشت و تهی       مائـیــم و زبــان و خــرد بـخـشـیــدن

سلطان را چهل غلام زرین کمر در پیش بود که چهلگان گفتندی، سلطان قطب الدین ایبک را علاقه زیاد ببازی چوگان بود، آخر العمر در شهور سنه 607 هـ 1210 میلادی در میدان لاهور در هنگام چوگان بازی از اسپ بزیر افتاد و در گذشت، مدت حکومت وی بنابر نوشته سلسله های اسلامی (بوسورت) پنج سال بود، سلطان فرزندی نداشت و از وی سه دختر بیاد گار بماند، که یکی در حیات وی در گذشت و دومی در قید نکاح شمس الدین التمش و سومین در قید نکاح قباچه در آمد، نظر به اصول اسلام اولآ سلطان تعین و بعدآ سلطان متوفا بخاط سپرده شود، لذا مصلحت دیدن که شخص بصورت موقت بنام آرامشاه را تعین کردند، تا چهلگان در مورد تصمیم بگیرند، در همین حین امیر علی اسماعیل با اتفاق دیگر ملوک (غلامان) شمس الدین التمش را از بدایون طلب نمودند که هرچه زودتر با جمعیت خویش بدهلی آمده سلطنت را اشغال نماید، پس شمس الدین بدهلی آمد، امرا و ارکان دولت همراء با آرامشاه قدرت را بوی تسلیم نمودند، شمس الدین التمش بن ایلیم خان و اصلآ از اهالی ترکستان و از (بلخ) و از قبیله البری که در اثر جنگهای داخلی و اختلافات قومی ویرا به غور می فروشند، چنانچه از وی روایت شده، وقتی صاحب من مالی بدست من داد و گفت: از بازار انگور بیاور، در راه آن سیم از دستم بیفتاد و گم گشت، از ترس گریان شدم، ناگهان درویشی برای من انگور بخرید و بدست من داد و گفت: چون به ملک و دولت رسی با فقرا و اهل خیر نیکوئی کن؟ و حق ایشان نگاه دار، شمس التمس بعدآ در جمله غلمان قطب الدین ایبک داخل گردید. و سلطان ویرا فرزند خواند و مرتبه او هر روز در ترقی بود، تا میر شکار شد و پس اقطاع برن یافت و بعدآ اقطاع بدایون بدو تفویض شد و آخرالعمر سلطان دختر خود را در حباله نکاح وی در آورد که حاصل آن رضیه سلطان متود 602 هـ 1206 میلادی است، سلطان التمش فتوحاتی زیادی در هند نمود که از جمله با فتح قلعه مفروف کالیور نایل آمد، تاج الدین سنگریزه در مورد آورده:

هـر قلعه که سلطان سلاطین بگرفت       از عون خدا و نصرت دین بگرفت
آن قـلعـه کالیور و آن حصن حصین       در ستـمـا سـنـه ثـلـثـیـن بـگـرفـــت

در تاریخ حاجی بخاری مسطور است که خواجه معین الدین چشتی، شیخ عثمان هارونی و جمع دیگر در عهد سلطان شمس الدین التمش بدهلی تشریف آوردند، چون سلطان مرید خواجه بود در تعظیم و تکریم وی و همراهانش دقیقه فرونگذاشت، مورخ برنی نویسد: در عهد شمس الدین التمش عده از خوف و قتل و نکال چنگیر خان ملعون، ملوک و امرای نامدار که سالها سپری و سروروی کرده بودند و وزا و معارف بسیار بدر گاه شمس الدین محمد التمش رسیدند، و مورد نوازش قرار گرفتند، شمس الدین التمش از جمله ممتاز ترین حکمروان هند محسوب میشود ( 607 – 633 هـ) چون به اریکه قدرت تکیه زد دست به یک سلسله اصلاحات زد و قدرت سلطنت را با منش خراسانی بالا برد و بدین طریق پایه های سلطنه را چون ارباب خود بر مبانی نظامی و حکمرانی استوار کرد و پیوند اخلاقی و روحانی مملکت خود را با بقیه دنیای اسلام قوت بخشید و از طرف دیگر خلیفه بغداد مستضربالله رسمآ منصب سلطنت و لقب نایل گردید که در مورد شعرا قصایدی را سرودند سنگریزه ضمن قصیده زیبائی به سلطان تهنیت گفته که یک بیت آن آورده میشود:

مژده عالم را ز عالم آفرین آورده اند      زانکه شه را از خلیفه آفرین آورده اند

سلطان شخص دور اندیش و صاحب رای محتاط و سیاستمدار مقتدر و مدبر، با دیانت و حافظ قرآن کریم و با روحانوین عقیدت داشت، با فقرا و نیاز مندان بذل توجه داشت، هنرمندان را قدر می نهاد و توجه به عمران و آبادی کشور مبذول میداشت، اداره مناطق مفتوحه را به اشخاص کاردان و فرزندانش سپرد، بطور مثال ناصر الدین محمود شاه پسر بزرگش را اقطاح نکهوتی داد، لیکن چندی بعد بمرد ومقام ویرا برای چندی به ملک علاءالدین جامی تفویض کرد، کالیور و باجین را فتح و به اشخاص معبد و کاردانی سپرد و بنیان بگرفت، رکن الدین پسر دیگرش را اقطاح لاهور بداد و چون از اداره امور آنجا نظر به عیاشی و دایم الخمری پیش برده نتوانست، اداره آنجا را به محمد غوث الدین نام سپرد، ملتان را به برهان الملک داد و رکن الدین را با خود بدهلی آورد، وی در دهلی نیز از اعمال ناشایست خود باز نه استاد.
سلطان را در قصر چندین حرم بود و از جمله "شاه ترکان" زن جاطلب و آرزوی ولیعهدی یکی از پسرانش را داشت. آورده اند روزی شاه ترکان در هنگان صرف طعام به سلطان التمش گفت: شان و جلال و دبدبه سلطان را کسی بزبان آورده نمی تواند و از تعریف و توصیف بیرون است. مگر؟ سلطان پرسید، مگر؟ شاه ترکان گفت: مگر مردم در گوشهای یکدیگر از قربت یاقوت با رضیه سخن ها میگویند، سلطان گفت: کسانیکه در گوشهای یکدیگر سخن میگویند، شیاطین اند، یاقوت استاد و آموزگار حربی رضیه است و بوی فنون سپاهیگری میاموزد، شاه ترکان گفت: باز هم نزدیکی یک غلام با دختر سلطان مناسب نیست؟ سلطان گفت: شاه ترکان از غرور بیجاه بترس که جزای غرور نه در میدان حشر بلکه در زمین گریبان گیر انسان میشود، تو آگاه نیستی که شوهرت یک غلام بود و درو دیوار قصر هنوز فراموش نکرده که تو نیز قبل از آنکه حرم سلطان شوی یک کنیر بودی؟ شاه ترکان گفت: معذرت میخواهم، فراموش کرده بودم، شرمنده ام ! لیکن سلطان با وجود داشتن فرزندان چه ضرورت است که دختر سلطان نظامی گری بیاموزد؟ آموزش نظامی فرزندان سلطان ره بهتر باشد، سلطان گفت: کدام فرزند، یکی مار آستین رکن الدین دایم الخمر، دیگری مفلوج مرده متحرک و آندیگری نا خلف، آندیگری…..لذا سلطان التمش تمام امیدش را جانب دخترش رضیه معطوف نموده و در تربیت وی کوشش فراوان مبذول داشت، رضیه علوم متداول آن عصر را توسط علمای بزرگ عصر فراگرفت، قرانکریم را حفظ داشت، شعر نیکو گفتی، علما را قدر نمودی، در امور دینی سر آمد روز گار بودی، سلطان در ناحیه وی علامت بزرگواری مشاهده کردی، از رضیه آثار زکاوت و شجاعت در دوره تحصیل مشاهده کرد، چون رضیه در پهلوی زیبائی جثه برازنده و سپاهیانه و علاقه سیاست و اداره امور داشت، از سلطان التمش یکی از غلامان معتمد وفادار خویش را که در امور نظامی سر آمد روز گار بود بنام جمال الدین یاقوت را که مقام میر آخور داشت جهت تربیه نظامی رضیه اختیار کرد، یاقوت در ظرف چند سال رضیه را آماده کار زار گردانید، که مردان از مقابله با وی در حراس بودند، در شمیشر بازی بی همتا و در نیزه زنی و تیر اندازی نظیر نداشت، چنانچه پرنده را در هوا و مار را در زمین میخ کوب کردی، در شکار حیوانات درنده مانند نداشت، شاعر در وصف وی آورده:

به مهر و ماه میخواهد همی جنگ               رخـش بـــاز و زلــــف خـفــتـــان
چـو شمشـیرش بخـندد خـصم گـرید               بلی از خـنده برق اســت و باران
کـنـد مهرش نبات النقش را جـمـع                چنان قـهـرش ثریا را پـریـشـــان
هـر آنکـو بـر خـلافـش دم بــر آرد                نفس گردد به مغز اندرش پیکان

چون سلطان از کارنامه نظامی و مهارت و موفقیت حربی وی مشاهده کرد، در دربار عام از یاقوت که در تربیه نظامی رضیه کشیده بود، از وی اظهار رضائیت کرده گفت: یاقوت نزدیک آ، سرت با بلند نما، آنگاه گفت: یاقوت من ترا در راه خدا از قید غلامی آزاد گردانیدم، پس به میر بخش صاحب دیوان فرمان داد، تا فرمان ذیل را به درباریان و مردم عوام بآواز بلند اظهار نماید، متن فرمان التمش قرار ذیل قرائت گردید: نظر به زحمات جمال الدین یاقوت که در تبریه نظامی دختر سلطان رضیه بیگم انجام داده لذا از طرف سلطان هند از قید غلامی آزاد و به لقب قوت الملک و به ارتقاع مرتبه امیر فایض و با خلعت امارت و اسپ مرصح نایل گردید.
زمانیکه سلطان شمس الدین التمش بدربار می نشست برای رضیه در پهلویش جا تعین کرد و در امور کشوری از وی مشوره میگرفت، سلطان رضیه را در اکثر نبرد ها با خود می برد، و رضیه نیز پهلو به پهلوی پدر شمشیر میزد، زمانیکه سلطان جهت سرکوبی اشرار جانب ملتان میرفت، رضیه را بجایش تعین و صلاحیت عام و تام برایش عنایت کرد، زمانیکه در مهم گوالیار رهسپار گردید، رضیه در نظام حکومت قرار داد، رضیه در غیبت پدر وظیفه را که برایش سپرده بود بخوبی از اداره امور بر آمد، زمانیکه التمش وارد دهلی گردید به دبیر الملک حَکم صادر فرمود تا رضیه را ولیعهد خود نامزد نماید، لذا مسودَه این ولیعهدی تهیه و بحضور سلطان آورده شد، سلطان مجلس ترتیب و نظریات خود را با درباریان در میان گذاشت، امرا عرض کردند که سلطان را پسران موجود است، چگونه در ذهن سلطان خطور کرد که دخترش را نسبت به پسرانش برتری بدهد، سلطان فرمود، پسران من به عیش و عشرت مشغول اند و هیچ کاری از ایشان ساخته نیست، من بحیت یک زمامدار مدبر پیشنهاد مینمایم که به رضیه سلطان توجه نمائید که صلاح بهبودی کشور و مردم را در جیبش مشاهده کرده ام، این دختر قالبیت جهان بانی از پسران بیشتر دارد، فی الواقع جمال حال رضیه به جمع صفاتی که در سلطان عادل میباشد، آرایش دارد، غیر از آنکه در صورت نسوان مخلوق شده و این کار عیبی در جبلت او نمی دارد. هر گاه سعادت خود و کشور خود را می خواهید به رضیه سلطان بیعت نمائید چون ارکان دولت تحت رهبری بلبن که دختر شاه ترکان را در نکاح داشت، این انتخاب سلطان را صدمه بر غرور ترکان دانسته پیشنهاد سلطان را رد کردند. سلطان برافروخته گردید، چند روز بعد رضیه را نجاست و بوی نصایح حکومت داری بداد و گفت: التممش از سالیانی است تاج سلطانی را در سر تو دیده است، پس از من تو سلطان خواهی بود، هرگاه بحکومت رسیدی، بیاد داشته باش که تو حکمران مردم نی نگهبان آنها و در خدمت آنها قرار خواهی داشت ای رضیه سلطان ؟
بعدآ سلطان وصعیت نامه خود را بمردم دهلی توسط رضیه و یاقوت فرستاد تا مردم قرار وصعیت به رضیه ییعت نمایند. متنی بیعت نامه که در فرمان درج بود، یاقوت نظر به ارادت و احترامی که بسطان داشت متن آنرا در سینه خویش نقش کرد.
 

متن بیعت نامه بدین مضمون بود:

"ای مردم هند اگر سلطان شمس الدین اعتماد و اعتبار دارید، بعد از وفات وی برای سلامتی خاطر خویش و کشور رضیه سلطان را جهت حویش حمران تعین نمائید بخیر همه است، شمس الدین التمش"
انتخاب زنان و دختران در رآس اداره کشور های اسلام چون ترک، مصر و ایران سوابق دارد، نظیر دختر گورخان (نیک خاتون) در مصر و حلب (صفیه خاتون) و در ایران (سپیده خاتون). اما در هند انتخاب اناث یک عمل کاملآ جدید بود و در تاریخ هند سابقه و مثالی نداشت.
خلاصه سلطان در اثر مریضی در گذشت و در روز دوم وفاتش امرای ابن الوقت رکن الدین را به اریکه قدرت نشانیدن، شاه جدید شخص عیاش دایم الخمر بود، در عیش و عشرت و لهو و طرف چنان اشتغال کرد، امور ملکی، شهر و سپاه برهم خورد. شاه ترکان اداره امور را بدست داشت، چون زن کینه دل و نا عاقبت اندیش بود، در صدد قتل رضیه سلطان توسط رکن الدین بر آمد، لیکن رضیه بدانست و فرار کرد و به یاقوت پیوست و رضیه نامه سلطان را در اکثر نقاط کشور بمردم نشان داده و یاقوت سینه خود را نمایان میکرد و از مردم حمایت میخواست.
شاه جدید از مردم کنار و درباری هم میکرد در حالت نشه میبود، مشهور است که روزی در حالت نشه ولکمات خورده در حالیکه دو نفر از ملازمین ویرا معاونت میکردند و نگاه میداشتند وارد دربار شد، چون خود را نگاه نمیتوانست بر بالای تخت افتاد و تاج سلطنت بر زمین خورد، مفتی دربار در غضب شده آواز داد، استغفرالله گفت، آنگاه در باریان را مخاطب قرار داده گفت: ای اهل دربار، این چه غضب است که بر ما نازل شده، شخصی نشه با قدم های ناپاک تخت پاکی را ملوث میسازد، رکن الدین از گفتار مفتی در غضب شده و امر قتل ویرا میدهد. از طرف دیگر مادرش شاه ترکان که زن جاه طلب و مغرور و کینه دل بود، بعضی از حرم های سلطان شمس الدین را که از ایشان آزار در خاطر داشت، زیر شکنجه قرار داد، بعضی را کشت و برخی را رسوا گردانید، همچنان پسر سلطان را که قطب الدین لقب داشت بکشت و نیز پلان قتل رضیه را طرح کرد، لیکن رضیه بدانست و فرار کرد، امرای نظامی و ملکی و مردم شهر را از خود ها برنجانیدند.

شهر و سپه را چو شوی نـیکخوا       نیک تو خواهد همه شهر و سپاه
خـــار بـــر انـداز سـتـمگـار بست       دولــت بــاقـی ز کـــم آزار بـســت
راحـت مـردم طـلب ازار چـیـسـت       جز خجل حاصل این کـار چـیـسـت

از جمله مخالفین یکی غیاث الدین محمد پسر سلطان شمس الدین که امیر (اودهه) بود به عنوان قتل برادر مخالفت آغاز کرد و خزائین (لکنهوتی) را که بدهلی می آوردند باز گرفت، ملک عزالدین مقطع (ملتان) و ملک سیف الدین مقطع (هانسی) با هم اتفاق کرد، غوغا بنیاد نهادند، نظام الملک جنیدی که وزیر ممالک بود از پایتخت بگریخت و در (بدایون) به ملک عزالدین سالار پیوست و ایشان همه اتفاق کرده در لاهور به ملک محمد پیوستند. درین هنگام رضیه دید که بهترین موقع جهت احراز قدرت است لذا وی از جرئت کار گرفته لباس سرخ به تن کرد (لباس سرخ نمایندگی از مظلومیت میکرد که از مردم انصاف می طلبید) و این زمانی بود که مردم در مسجد جامع در حالت نماز بودند، وی از مردم خواست که وی را از چنگاه شاه ترکان و پسرش نجات بدهند و همچنان وصیت نامه سلطان شمس الدین را بمردم نشان داده و خواهان عدالت گردید، درین زمان یاقوت نیز فرمان سلطان را که از سینه اش حک شده بود به عنوان تصدیق گفتار رضیه بمردم نشان داد، لذا مردم از مرکز، اطراف بجوش آمده داخل حصار دهلی گردیدند، لشکریان مبارزین را یاری می رسانیدند، امرا که خلاف پادشاهی رکن الدین و دخالت شاه ترکان بودند و هم از قبل با رضیه موفقت داشتند به رضیه وفاداری خود را اعلان کردند، پیروان رکن الدین بعد از اندکی مقاومت تسلیم گردیدند، رکن الدین و مادرش را پس از یک سال حکومت اسیر و نظر به قتل های عمدی محکوم به اعدام نمودند و آنگاه مردم رضیه سلطان را به سلطنت برداشتند.
 

جلالة الدین رضیه سلطان 634 – 637

جلالة الدین رضیه سلطان 634 – 637

موَرخین رضیه سلطان را لقب به رضیة الدنیا والدین، بعضی جلال الدنیا، قاضی منهاج سراج که خود عالم موَرخ و سر آمد روز گار بود رضیه سلطان را سلطان المعظم رضیه سلطان آورده، بهر صورت قبل از آنکه بدوره حکومت این دختر مبارز گفته آید لازم است به چند نقطه توجه گردد.
در تاریخ سلطنت دهلی مشاهده میشود که برای اولین بار مردم شخصی را که مورد نظر شان بود بر تخت استوار کردند و از وی حمایت نمودند، که این  حمایت شان استحکام خاصی بدولت مردمی بخشید و هر آن حرکت مخالف بیرونی و داخلی دستگاه را خنثی میکردند، مردم عوام که بعضی توقعات از دربار داشتند، توسط دولت نوبنیاد بر آورده میگردید، درین واقعه انتخاب شمس الدین درست بود، انتخاب و قبول یک دختر بحیث حکمران ذهنیت و جرآت ترکها را معلوم کرد، در بقدرت آمدن یک دختر و تائید علما دین قابل قدر است. چون مردم و سرکردگان سپاه رضیه سلطان را بر تخت نشانیدن با این هم خود را ذلیل احساس میکردند که چگونه دختری حکمروا ایشان باشد، لذا چنین نتیجه گرفته میشود که دوران حکومت وی با مخالفت ها توآم باشد و رضیه سلطان با این حکمرانان مغرور محطاط باشد.
از این گفته انکار نمیشود که رضیه سلطان ثابت کرد که در این صورت همراه با کامیابی راه خواهد پیموده و خواهد استاد و مقابله خواهد کرد، منهاج السراج در مورد رضیه سلطان چنین قضاوت دارد:
(در وجود رضیه سلطان تمام قابلیت های قابل تعریف و خوبی ها موجود است که در پادشاهان می توان سراغ کرد، لیکن نسوان بودن برایش دشواری خلق میکرد، و این دشواری ها در دل و دماغش و صلاحیت های آزادش سر راه پیشرفتش میشد، اما سبب سقوتش را بار نمی آورد، چنانچه در دوره حکومت وی واقعیت های کار کرد وی معلوم میگردد که اشخاص که از در مخالفت با وی پیش آمدند صرف روی یک عقیده لرزان اناث بودن وی با هم اتحاد داشتند، پس سخن کوتاه کرده بدوره حکومت این دختر مبارز میپردازیم)
رضیه بعد از استقرار بر تخت دهلی مراسم تحلیف را در مقابل مردم و اعضای دولت چنین اظهار کرد. لاریب، لاریب، رضیه با عدل و انصاف سلطنت خواهی کرد و آسوده حالی و خشنودی بندگان خدا را از جمله فرض اولین خود خواهی شناخت انشاءالله تعالی، آنگاه نقاب از چهره برداشت و تاج بر سر گذاشت و گفت بحیث سلطان منبعد بی نقاب خواهم بود، و لباس زنان را ترک گفت، قبا و تاج و لباس مردان به تن کرد، خطبه و سکه بنامش جاری ساخت و در محضر عام نمو دار گردید، و اکثرآ سوار بر فیل از دهلی بیرون شدی و مانند سلاطین ماضی تمام امور مملکت داری را به وجهه احسن انجام دادی، دربار عام داشت، به عرایض مردم رسیدگی میکرد، رضیه سلطان بمردم اتکاء داشت و از آنها که وفادار بوی بودند آرزوی سپاه داشت تا از اشخاص غیر ترک قشونی ترتیب نماید تا خطر غلامان ترک را کم جلوه دهد و یا خنثی سازد و درین راه امیر یاقوت را موَظف گردانید.
همین اعتماد به عناصر غیر ترک در ذهن بعضی از امرا آزردگی خلق کرد و در صدد اتحادیه بر ضد وی بر آمدند تا در صورت امکان وی را از میان بردارند، از جمله ملک نصر الدین و کبیر خان که از جملهء غلامان پدرش بودند و عدهَ از غلامان را با خود همنوا گردانیدند، علت مخالفت آنها آرزوی وصلت با رضیه سلطان بود، چون نظر رضیه سلطان با یاقوت بود، دست رد بخواست آنها زد، و آنها نیز از در مخالفت پیش آمدند و در اکثر ولایات تحرکات براه انداختند، لذا رضیه سلطان جهت سرکوبی آنها خود اشتراک کرد و آنها را بشکست از جمله از ارکان دولت، آنهائی که در نظام قبلی باعث خیانت گردیده بود از کار برکنار کرد و اشخاص که اهلیت کار را دارا بودند وارد دستگاه گردانید. از اشخاصیکه توسط شاه ترکان و رکن الدین آزرده خاطر بودند دلجوئی کرد، بیت المال را که توسط اضافه خرچی های مادر اندر و برادر اندرش تقریبآ حیف و میل شده بود دوباره احیا کرد.
اقطاع های تعین شده مالیات جمع آوری شده را دوباره بدهلی ارسال کردند، اصلاحات رضیه سلطان مدت زیادی را در بر گرفت تا درین زمان عده که منافع شانرا در خطر دیدند، راه مخالفت در پیش گرفتند، ابتدا نظام الدین جنیدی راه مخالفت در پیش گرفت و عده نظیر علاوالدین جانی، ملک سیف الدین کوچی، عزالدین ایاز و ملک عزالدین محمود را بر خلاف رضیه سلطان با خود همنوا گردانید و ایشان از چندین جهت حمله خود را بر دهلی آغاز کردند، چون حمایت مردم دهلی را با خود داشت، اتحاد مخالفین و یاغیان پیشرفت چندانی نداشت و ماهارا در برگرفت و در چندین نبرد که صورت گرفت سرنوشت جنگ را تعین نتوانست، لذا رضیه سلطان راه دیگر در پیش گرفت و از طریق مذاکره ملک ایاز و ملک کبیر را با خود همنوا گردانید، طبق پلان رضیه سلطان این بود تا نظام الملک جنیدی و دیگر یاغیان را گرفتار و بحضور رضیه سلطان بیاورند، لیکن مخالفین چون از پلان رضیه آگاه گردیدند، راه فرار در پیش گرفتند، لیک توسط قوای رضیه سلطان تعقیب و در نتیجه ملک سیف الدین کوچی و برادرش اسیر و بعدآ اعدام گردیدند، همچنان نظام الملک جنید و ملک علاءالدین جانی نیز توسط قوای رضیه سلطان و یاقوت شکست و فرار اختیار کردند، که در نتیجه هر دو کشته و سر شان را بدهلی آوردند. بدین صورت سرکشان کشته و عدهَ دیگر نا گذیر مطیع رضیه سلطان گردیدند.
لذا رضیه سلطان با خاطر آرام به نظم نظامش توجه مبذول داشت، میربخش را صاحب دیوان، غیاث الدین را قاضی و فخرالدین را مفتی تعین کرد، مهدب الدین نائب نظام الملک را بحیث نظام الملک تعین کرد، ملک قطب الدین حسن غوری را بحیث نظام لشکر، ناصر خان را بحیث کوتوال شهر، و عزالدین کبیر را بحکومت لاهور تعین و ملتان را به ملک اختیار الدین و جمع دیگر را نیر به ایالات دیگر تعین فرمود. بعد از سر و سامان بخشیدن امور ملکی و دولتی، در قدم اول با لشکر گران جهت سرکوب راجاهای مستمردی که از خلاء جنگ ها استفاده کرد، راجیوتانه به کمک عدهَ از میواتیها اشغال و حتی ادر گوالیار رخنه کرده بودند، سرکوب کرد، رضیه سلطان مشاورین نظامی تشکیل نمود، عده را از دربار به ولایات تحت اداره ش تعین و ارسال کرد، لذا ملک اختیارالدین را امیر حاجب و امیر جمال الدین یاقوت را که خاطر خواهش بود در حفظ مقام قبلی قریب خود گردانید. رضیه دربار عام داشت و به ارایض مظلومین می پرداخت و شب ها در محلات و کوچه ها گشت و گذار میکرد و از احوال مستمندان خبر گیری مینمود، مظالم را ریشه کن، و مجرمین را بجزای عملش می رسانید و عدالت را شعار خود ساخته بود، و در اکثر نبرد ها در صف اول بالای دشمنان میتاخت و شمشیر میزد. از اسیران و مجروحین جنگ وارسی و تیمار داری میکرد.
 غلامان ترک و سفید پوشان متعصب برای رضیه سلطان مزاحمت های فراوان ایجاد کردند و رضیه سلطان را سخت متآثر و در گیر ساختند، تنها عده بشمول امیر یاقوت که از وی حمایت بیدریغ داشت وعدهَ در صدد نابودی این سلطان خیر اندیش بودند.
رضیه سلطان قرار بدان داده بود تا در زمان مساعد امیر یاقوت را به شوهری خویش قبول کرده و با این عملش دیوار تبعیض سفید و سیاه را منهدم سازد اما طول دورهَ کوتاه زمامداری و مصروفیت ها گریبانگیرش بود، یک بغاوت موَثر که در صدد پیاده شدن مقابل رضیه سلطان بود، چنانچه در گذشت زمان ثابت کرده بود که مردم دهلی و عدهَ از ولایات حمایت عام و تام از رضیه داشتند و از سر و مال در مقابل وی استادند و در سرکوب بغاوت ها وی را یاری رساندند، غلامان ترک بصورت مشترک با هم در نقاط کشور علم مخالفت بلند کردند. قشون رضیه سلطان تقریبآ در چندین جبه مشغول پیکار بودند. واضح است که رضیه سلطان به آن افسرانی را که در لایات مختلف تعین کرده بود و فکر وفاداری از ایشان میرفت. چنانچه ملک اختیارالدین را حکمران بدایون و اقطاع داد تعین کرده بود و بعدآ وی را بمرکز خواست و به رتبه حاحب که از مقامات بزرگ دولتی بود عطا کرد، از طرف دیگر التونیه غلام پدرش را که وظیفه چترداری داشت بمقام بزرگی که مقطع (بهتنده) بود بداد و در حق این حق ناشناس کمک فراوان نمود، این دو نفر که باید از رضیه سلطان جانب داری میکردند، چون امید وصلت با رضیه سلطان را داشتند و رضیه سلطان هیچ علاقهء به وصلت شان از خود نشان نداد، لذا بصورت سری با هم اتحاد کردند و با دیگر مخالفین هم آواز شوند و دست بشورش زدند، و در نبردی که صورت گرفت، عده بشمول دو سرافسر معتمد و مردان وفادار رضیه سلطان کشته شدند، چون رضیه سلطان به لاهور رفته بود و از دهلی دور بود چون بدهلی مراجعت کرد و از خیانت این دو آگاهی یافت این بیت بگفت:

از ماست که بر ماست چه تقصیر دل زار        این کشته همانا ز غمی بی سبب ماست

سلطان پس از ده روز به (بهتنده) قشون کشید و قلعه را در محاصره کشید و یاقوت را بمقابل رنگین فرستاد، و در نبردی که صورت گرفت رنگین کشته و امیر یاقوت زخمی شد، با این هم خود را بدهلی رسانید، و رضیه پس از فتح (بهتنده) و فرار التونیه بدهلی باز آمد، در این هنگام عده از غلامان ترک علم مخالفت برافراسته و التونیه فراری از موقع استفاده کرده داخل شهر گردید، رضیه با نفس خود با مخالفین در افتاد و عده را بکشت و بعد از زد و خورد رضیه شدیدآ زخم برداشت در همین گیر و دار یاقوت خود را به رضیه رسانید و در نبردی که با التونیه کرد وی را بکشت و رضیه را از محرکه با خود برداشت، لیکن در اثر اثابت نیزه مخالفین که در عقب وی اثابت کرد و هردو از اسپ سرنگون گردیدند، در حالیکه یاقوت مرده بود و رضیه زخمی بود. ابن بطوطه صفحه 436 نگاشته رضیه با آنهم از زمین برخواست و روان شد و خود را به باغی رسانید، در حالیکه خسته و گرسنه بود، دید زارعی را که مشغول کشت زمین بود، پیش وی رفت و چیزی خواست تا بخورد، زارع پاره نانی بوی داد که خورد و خواب بروی چیره گشت، رضیه سلطان لباس مردانه به تن داشت، چون خواب او را در ربود، زارع نگاه کرد، زیر لباس او قبای مرصع را بر تن داشت دید و فهمید که او مرد نیست، پس او را کشت و لباسش را کند و اسپس را به صحرا رها کرد و جسد او را در مزرعه خود مدفون ساخت، چندی بعد یکی از لباس های اورا ببازار برد تا بفروش برساند، بازاریها از وضع او بد گمان شده و او را پیش داروغه آوردند و در آنجا بعد از کتک خوردن اقرار کرد که رضیه سلطان را کشته است و محل دفن ویرا نیز نشان داد، جسد مقتول  ویرا از خاک در آورده بعد از غسل کفن کرده و همانجا مدفون ساختند و قبه ای بر مزارش بنا کردند، اینک مزارش زیارتگاه مردم است و از مزارات متبرکه هند محسوب میشود، و آن در کنار رود خانه بزرگ در یک فرسخی شهر واقع شده است، بعد از مرگ رضیه برادرش ناصرالدین مدتی با استقلال حکومت راند، تا اینکه بدست نائیب اش بلبن کشته شد.
 
اشعار ذیل منسوب به رضیه سلطان است.

عــیـــب جـــوانــــی پـنــد پـذیـرفـتـه اند              پـیـر و صـد عـیـب چـنـین گفته اند
شــاهــد بـاغـسـت درخـــــت جــــــوان               پـیـر شـود بـشـکـنـدش بــاغـبــان
شــــاخ تـــو از بـهــــر گـل نـو پـرست              هیزم خشک از پی خاکـسـتر است
رخــــت جـــــوانـی بـشـغـــافــل بـســر              جــای دیـغـــت در یــغـــــا  بــخـــور
فـارغ از قـــدر جــوانی کـه چــیـسـت               تــا نـشــوی پـیـر نـدانی که چیست
گـل نــو آمـد هـمـه راحـت در اوسـت               خارکن شد که جراحت در اوســت
صبح بر آمد چه شنوی رضیه خواب               کـز سـری دیــوار گــذشـــت آفتاب

 

بطور نمونه چند تک بیت از رضیه سلطان

در دهان خود دارم عـنـدلـیـب خـوش الـحان                   پیش من سخن گویان زاغ در دهن دارند
کـنـم بـه بــرکـت یـا خــرخ تــخـت سـلـطـانی                   دهـم بــر بـال هـمـا خـدمـت مـگـس رانی
باز آ شیرین منه  در راه الفت گام خـویـش                   هـان ولـی نشـنـیـده باشـی قصهَ فرهاد را
از ماست که برماست چه تقـصـیـر دل زار                    آن کـشـتـه هـمـانـا ز غم بی سبب ماست

 
 
منابع:
تاریخ صدر جهان
تاریخ جامع هند
افغانستان در مسیر تاریخ

  •  

مجله کابل
مجله آریانا
افغانها در هند
سلسله های اسلامی
طبقات ناصری
پرده نشینان سخنگوی
حبیب السیر جزء چهارم جلد دوم
طبقات سلاطین اسلام
سفرنامه ابن بطوطه ص 436.