آرشیف

2015-9-7

ف. بری

مجاهد قبل از جهاد

یکی دزد و طرارو پست و جـانی
نبــــودش در فسـاد و غدر ثانی

فتادی ســـــال ها بر جــــان مردم
زدی زهر شقــاوت همچو گژدم

ربودی مال و ملک خــلق به یغما
زدی آتش به جـــــان پیر و برنا

زدست او نه ناموس در امـان بود
شـرافت صبغه وهم و گمان بود

همـــــه در بنـــــد پستی و شقاوت
به دور از وصف انسان و دیانت

گذشتاندی دو ده ســالش بدین سان
نه بر دل زرهء از مهر و احسان

بیامد لمحـــــهء بر وی زوجـــدان
مگر تونیستـــــی از نسل انسان؟

نه راهـــت راه مردی و وفا است
همـه پستی و زشتی و ریا است

بکرد توبه  زکارش گشت پشیمان
بودی فکرش پیی ترمیم وجبران

زغوغـــــای جهــــاد بشنید روزی
بیـــــامد بر دلش از ساز سوزی

به خود گفتا که راه حـــــق همین است
نجاتم زین همه عصیان قرین است 

بیامیخت با گــــــروه های جهـاد
که تا یابد ازیـــــــن ذلت رهایی

ولــــــی این ها همه با نــام اسلام
نبودند جز فریب و غـدر و آلام

جهاد شان نبود جز قتل و غارت
نه رمزو نی نشــــانی از دیانت

نه ناموس درامان بود نی شرافت
نه تــرسی از خدا نی از قیامت

به خود گفتـــا کنون در راه دینــم
نه با خلق خدا در جنـگ و کینم

اگرفرض جهاد این است وایمــان
بودم من هم مجـــاهد هم مسلمان

اگر جهـــــاد باشد قتل و غــارت
بودم بیست سال برین فرض وعبادت

بدین راه کـی روم من بار دیــگر
نمـــــــی بینــم  بجزازفتنه و شر

بدین راه آن رود کاورا نه دیــن است
نه ایمان ونه احساس ویقین است

نه انسان بـــاشد و نـی نســل آدم
دو پا دارد ولی نی عقل ونی فهم

هدایت کــــــن مرا باری تعــالی
به راه انســـــان و وصــــف والا

بری حیران بود بر خلق گمـراه
غضب ست اینکه افتادند دراین راه