آرشیف

2015-2-3

طارق ساحلی

لمحه هــــایی از تأریخ . . .

در تأریـخِ ابوالـفـضـل محـمـد بـن حسـین بیـهـقی کـه ولادت وی بـه سـال سـه صـد و هـشـتاد و پنـج هـجـری قـمـری اتـفـاق افـتاده و در سـنـهء چـهار صـد هفتـاد و نُه هجری قـمری بدرود حیات گفته است ، از حـادثه یی ، بـه گفـته یی نامیمون و نـاگـوار و به تعبـیـری دگـر سـتـرگ ، در زنـده گـی سـلطـان مـسعـود ، یـاد شـده اسـت . ایـن رخـداد واگـر بـتـوان بـرآن نـامِ حـادثــه یــی نـا منـتـظـر را گـذاشـت ، پـس از گـذشـت ایـن هـمـه سـده و سـالِ مــبـارک و منــیر و یا نا خوشـایند و شگرف ، حتی مـردمانِ امروزین را به شـگفتی وا می دارد و برای مـدت زمانی ، نا باورانه و با بُهـتی ژرف به آن فکر می کنند و با بالِ تخیل و باور های نا همرنگ در گِـرد و نوا و فضای منقشِ آن پَر می گشایند .درتأریخ بیهقی در واقع به نوعی نگرشی گونه گون بر زندگی ، سلوک و اندیشه ها و عادات سلطان مسعود غزنوی بر می خوریم که ما را به وادی بیشتر اندیشیدن در خصوص و ویژه گی های آن ، رهنمون می سازد .
بنا برگفتهء پژوهنده گانی که درین راستا ، با استواری گام برداشته و در پیرامونِ زنـده گــی و رخداد های معتبر و گاه دلخراش دوران های حکمفرمایی سلطان محمود غزنوی و پسرش سلطان مسعود قلم زده اند ، جاسوسی و خبر چینی و گونه یی عدم اطمینان و بی باوری در دستگاه اداره و ارتش آن زمان ، جاری و حاکم بوده است . مرگ اسفناک و بد فرجام حسنک وزیر ،که اینک به آن چون نوعی اسطوره نگریسته می شود ، باید با همهء ابعاد آن مـورد خـوانش و پـژوهشِ مجدد قرارگیرد .و صد البته که اندیشه ورزانِ دگر، از قماشِ حسنک را ، نباید به چنگلِ تند بادِ فراموشی بسپرند که گناهیست و آنهم کبیر.
بایسته است گفته آید که یکروز پس از اعدام حسنک ، مادرِ ستمدیده اما بی مهابا دلیر او ، با دیدن پیکر حسنک بر دار ، چیزی اینچنین گفت :
« خوشا پسرم ، که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و شاهی چون مسعود آن جهان را . » 
در آن روزگاران ، خبر چینی و جـاسـوسی ، آنـهـم به شیوهء پیچیده و پُر دامنه ، چونانِ خون در رگ رگ دستگاه اداره و انسجام امور ، جریان داشته است . و این جاسـوسی آنـقـدر مـاهـرانـه و پُـر از پـیـچ و خَـم و کـوچه و پسکوچه بـوده است که قـصـه هـای سرشار از حقیقتِ امـروزین در پیرامونِ جواسیس ، در مقایسه با آن ، از بها و نظر می افتند . 

2
آنگهان که مسـعـود درهـرات حـکمفـرمـایی مـی کـرد ، پـدرش سـلطان مـحـمود ، بـه همیـاری خـجـسته گـانِ اهرمِ نیرومندِ اداره و دربـارِ خـود ، به گـزارش ها در پـیـرامـون فـراز و فـرودِ زنـده گـی فـرزندش مسعود ، بـا روشـی گسترده ، وقـع مـی گـذاشـت و آنـرا ، بـی هـیـچ درنــگی دنـبال می کــرد .
این نگرش ها و برداشت های مداوم در همهء مسایلِ زنده گی و حتی در ورزش و شکارمسعود موجود بودند . مردان ِ موظف ، اشخاصی معتمد را برای خبر چینی و تهیهءگزارش ،گماشته بودند . و بی هیـچ مـکث و تردیـدی میـتوان افزود که در اقامتگاه و خوابگاه مسعود نیز ، این پنهان کاریها وعوامل موجود بودند . افراد وابسته در بسیاری موارد آدم های معتمد در محلِ اقامتِ مسعود بودند که در مورد آنان به ندرت فکر جاسوسی در اندیشهء مسعود و همدمان و یاران او ، خطور می کرد . ابوالفضل بیهقی پا را فراتر می گذارد وشـخص شخیصِ سـلطان مسعود را به حیث « آیتی » در راستای جاسوسی ، به خواننده و مخاطبین خود ، معرفی می نماید . یـعنـی مـسعود :آدمـی اسـت زُبـده در گـمـاریـدن افـراد بـرای خبـر چـینـی و فــراهــم کــردنِ اطلاعات .
مسعود غزنوی تا حلقوم زنده گی خویش غرق در نوشیدن پیوستهءشراب بود وکارِ عیاشی را به مصیبت وفاجعه برای سرزمین و شخصِ خود رسانیده بود . هیچگاهی از فکرِ باده و جام و مطربان و ندیمانِ متملق دوری نمی جست . پُر خوری را تا بدانجا و بـه گـونه و طَـرزی پیـشـبرده بـود کـه کـارش به مو نزدیک شده و بـه چـاقی بیمار گونه دچارگـشــتـه بـود .

 

3
ازکشورِ « دَم را غنیمت شــمــردن » بیرون نمی شد و به هـوای دلنـشین و مـعتدلـش خــو پــذیــر شــده بود .
در بـدتـرین دوران هـای سـلطـنتـش و در هنگــامِ شـکـست هـایش ، پیوسته ، بادهء مرد افگن و دشـمنِ اندیشـه هــای دور ودراز و انــدوه ، در جـامـش بــود .
درشـبِ آخـریـنِ نـبـرد سـرنـوشـت سـازِ او بـر سَـرِ تـکـیـهء ابـدی براریـکهء قدرت و شـهنـشـاهی ، آنـقـدر مـست بـود که خـوابـش در ربـوده بـود و مصـاحـبیـن و خدمـتگـذاران او ، بـه هـیـچ نـوعـی از رموز این فن ، نتوانستند بیدار نگهش دارند .
یکی از قصه های تکان دهندهء او این حکایت است :
مسعود هدایت داده بود که بر دیوار های یک صالون بزرگِ در اقامت گاهش در  هرات ، صُوَرِ قبیحه ، پورنوگرافیک ، نقاشی کنند . هـر روز پس از صرف نان چاشت بـا شـرابِ سـرخ ، با تنی چـنـد از کـنیزانـش ، بـه این اتـاق ، کـه بـرای او رویایی و ملجایی بود ، می رفت .
جاسـوسـان پـدرش سلطان محمود ، این مطلبِ گزیده را به آگاهی سـلطان  مـحمـود رسـانـیدنـد .

 

4
سلطان محمود هدایت اکیدصادرفرمود که چند تن از وابسته گان دربارکه ازطرزِ اطاعت و خدمتگزاری آنـان بـاورِ کـامـل مـوجـود بـود ، بـی هـیـچ وقـفـه یی ، در هـمان روز بـه سـوی هـرات حـرکت کنـندو صُـوَرِ قبیـحه را از نزدیک ببینند و از نتیجهء جریان ، شخص سلطان محمود را آگاهی بخشند . اما جواسیس و گماشته گانِ مسعود در دربارِ پدرش این موضوعِ بیش بها و حیاتی را ، با آگاهی دقیق و بی نقص وکامل و تمام دریافـتند و پیـش از سـفر هیأتِ گـزیـده شـده از سـوی سـلطان محمود به هرات ، هیأت خویش را فرستادند تا مسعود را برای پیشگیری از سانحه مطلع گردانند تا فرصتِ انبوه داشته باشد.
حیـنیـکه هـیأت فـرستـاده گی سـلـطان مـحمـود به هـرات رسـید ، شـهـزاده مسعـود آنـان را در هـمـان اتـاقـی خـوش آمـدیـد گـفـت و با مـهـمان نـوازی بیـشتراز روالِ مـعمـول ، کـه بـرای خدمتگزاران و نزدیکانِ او بـه کلی جنـبهء افـراط داشـت ، پذیرایی کـرد کـه درین هنگام صُـوَر قـبـیحه از دیـوار هـایـش نـاپـدیـد شـده بـودنـد . اعـضـای هـیأت کـه مـوضوع نـقـوش را پیشاپیـش می دانستند و منتـظر بودند که آن  نقش ها را بر دیوار ها ومقداری هم در سقفِ صالون به تماشا بگیرند ، بُهت زده بر دیوارهـا و سپس به گونـهء اسرار آمیز و لبریز از ایهام به چشـمانِ بـی بـاورِ همدگرنگریستند .

پایان 5