آرشیف

2014-12-12

اخترمحمد اخگر

عجب شهر سكوت است اين

  

عجب شهر سكوت است اين، تبسّم مرده است اينجا
كجا هست نغمه سازانش ؟ترنّم مرده است اينجا
نواي بلبلان بنگر، گرفته در گـــــــلون شـــــان
نمي بينم حديث كس  تكلّم مرده است اينــــــجا
كسي خاموش كرد اينجا، چراغ علم وعرفان را
طــريق مدرسه بنداست، تعلّم مرده است اينجا
بـــه بازار تعامل ها، زشفقت نام هم گــــم شد
فقيران بي كس وتنها، ترحّم مرده است اينجا
تخيّل مرده در سوگش،  اديبان در سكوت هستند
تصوّر قيد زنجير است، تجسّم مرده است اينجا
بهـــــار عيش مهماني، زمستانش گرفت آخر
وفـــا وعهد زخمي شد، تكرّم مرده است اينجا
فلك در چرخ خود برما تو عكس ديگران كردي
همـــه دنباله رو گشتند، تقدّم مرده است اينجا
*********
كجا طي ميشود آسان بيابان مصيبت ها
عجب گسترده افتاد است فراخوان مصيبت ها
دل آزاده داشتم كنون در بند زنجير است
بــــــه اعدامش كنند به زندان مصيبت ها
فلك باگردشش آخر به ما موج مصيبت شد
زهستي زورقي داديم به طوفان مصيبت ها
تمناي دم شادي به دست دوستان خفت است
عقــــاب دل كند پرواز به ميدان مصيبت ها
شـــراب ماتمم نوشند براي شادي اين دل
چنين است راز غمداري به دوران مصيبت ها
به شهر فتنه چشمت همه افسون گرديدند
قدم برداشت اين دل هم به پيمان مصيبت ها
چراغ سبز قاضي هم به رنگ سرخ ميسوزد
تو گويي خون فرود آمد زآسمان مصيبت ها
*********
يك شبي تا صبح بودم بر سربام وجود
خسته وافسرده گشتم از ددو دام وجود
اي خـــــوشا آن روزگــــــــاران فناء
گشته اند بي غم همه از قيد اصنام وجود
نوكران زندگي بنگر كه چون سرباختند
خم شدند يك يك همه در پاي اندام وجود
آن هـــــــــنربازان دنـيـــــــــا كنده اند
نقش ها در پاي واجسام وجـــــــود
مثل من صد راه رو در هر خمي
ميشود قربان براي مقصدوكام وجود
ده نشينان ســـراي زنـــــــــــــدگي
خورده اند طرفـــــــند افلام وجود