آرشیف

2015-6-20

عبدالحکیم نظری

صـــلـــــح و آشــتـــــــی

الا ای هموطن باز آی درکشور ودیارخویش
بیا برگردسوی میهن پرافتخار خویش

ایا شاهین آزادی بکن پرواز وپربکشا
بطرف مردم آزاده وهمت شعارخویش

درینوقتیکه مهرآشتی وصلح شد تابان
کمربربند ومشتاقانه بهرکاروبارخویش

فروزد آتش جنگ وجدل دشمن میان ما
من وتو بی خبر ازحیلهءخصم مکار خویش

ببیند عاقبت دشمن سزای آتش افروزیش
بیفتد چاه کن آخر میان چاهسار خویش

دیگرترک دیار ومرد م بیگانه کن باز آ
به نزد خلق همت آشنا وباوقارخویش

زن وفرزند ویارانت همه درانتظار تو
بیا نزد زن وفرزند شبها انتظارخویش

بود تابامدادان مادرت غلتان زجوش تب
بیا رحمی بکن برمادرشب زنده دار خویش

پدر یعقوب وارازدوری تو باخت نورچشم
بیا چشم پدرروشن کن ازبوی بهارخویش

بیا ای خواهر دورازوطن غربت بس است اکنون
بیا برگرد نزد دوستان بیقرار خویش

ایا دهقان که رفتی ازوطن ازجوراهریمن
بیادیگر بسوی باغ وراغ وکشتزارخویش

کنون کاین جنگدیده میهن ازماکار میخواهد
بکن شاداب میهن را زفیض کشت وکارخویش

بود افغان غیرتمند آنکس کونمیداند
برابرکاخ دیگررا بیک سنگ دیار خویش

مریزآن آبرویت بی سبب درسرزمین غیر
بیا دیگرمکاه ازقیمت دروقارخویش

(نظری) ازخدا خواهد که روزی دروطن آیی
غزیزان را کنی شاد ازقدوم چون بهارخویش