آرشیف

2015-1-25

محمد منیر علم

شعــر صیــاد مهدی سهیــلی

 

این شعر شاعر گرانمایه ایرانی مهدی سهیلی را به افتخار دلسوزی وزحمت کشی عموی مهربانم رئیس محیط زیست ولایت غور انتخاب نموده ام که غم سلامتی پرندۀ را در دل وسر دارند وخداوند ایشان را با همکاران شان خصوصا حفیظ الله جان مؤفق داشته باشد. چند بند شعر من حیث نظر نوشته شده وشعر مکمل درین زمینه قرار ذیل است.

 

 

صیــــــآد

 

سلام ای مرد تیر انداز ای صیاد صید افگن
كه با فــرياد هر تيري ـــ بر آري ناله ها از ناي هر حيوان صحرائي
ولـــي آگــــه نئی از حـــال آهـــو بره اي در شـــام تنهائيپی
***
الا اي مرد صحرا گرد، اي صياد تير انداز!
در آن شبها كه سرمست از شكار بره ي آهو ـ درون بستر نازي 

زماني ديده را برهم گذار و گوش را وا كن
بفرمان مروت چشم دل را سوي صحرا كن

بگوش جان و دل بشنو ـ صداي ضجه هاي ماده آهوئي
كه خون گرم فرزند عزيزش، كرده رنگين دشت و صحرا را

و با پستان پر شيرش بهر سو در پي فرزند مي پويد
دلش پر داغ و لبش خاموش تمام دشت را در پي جستن فرزند مي بويد
***
الا اي مرد صحرا گرد اي صياد تير انداز

پر مرغان صحـــرا را به خون رنگين مكن هرگز
ز خون گرم آهو بره اي دامان پاكت را مكن ننگين مكن هرگز

***
الا اي مرد تير انداز اي صياد صيد افكن!
تو حال كودك بي مادري را هيچ ميداني؟ غم آن بره آهو را ز بانگ جان گدازش هیچ میخوانی؟
تو ميداني كه آن آهو بره شبها ـ سر خود را ز غمها مي زند بر سنگ؟
همـــه شامش بود دلگيــــر ـــ همــــه صبحش بــود دلتنگ؟

تو آنروزي كه صيد بره آهو مي كني سرمست ـــ نگاهت هيچ بر چشم نجيب مادر او هست؟
طپش هـــــاي دل پر داغ مادرش را نميبي؟ دلت بر حالت آن بي زبان آهـــو نمي سوزد؟

ز آه او نمي ترسي؟
در اين آغاز بد فرجام، آخر را نميبيني؟
***
تو هنگامي كه از خون ميكني رنگين پــر كبو ترهـــا
چنين انديشه اي داري ـ كه اين سيمين تنان آسمـاني جوجه اي دارند؟
نميداني اگر مادر به خون غلتد . تمام جوجه ها بي دانه مي مانند؟
و به اميد مادر منتظر در لانه ميماند؟
***
الا اي مرد تير انداز اي صياد صيد افكن!

بگو با من ـــ چه حالت ميرود بر تو ـــ اگر تير خدا ناكرده فرزند ترا بر خاك اندازد؟
وزين داغ تــوان فـــرسا ـ صـــداي ضجـــه تلـــخ ترا در گنبـــد افــــلاك انــــدازد؟
***
الا اي مرد تير انداز اي صياد صيد افكن!
ببانگ ناله تيري ـــ سكوت دلپذير دشت را مشكن
بفرمان هوسبازي ـــ به خاك وخون مكش هر لحظــــه فــــرزندان صحــــرا را
بحال آهوان بي زبان انديشه بايد كرد. ازین راهی که هر جاندار را بی جان کنی بر گرد
بخون رنگين مكن بال كبوترهــــاي زيبا را
***
در آن ساعت كه ميگيري هدف ، حيوان صحرا را
به چشمانش نگاهي كن ببين دربرق چشمش التماسش را
كه با درماندگي در لحظـــه هاي مرگ مي گويد:

«ايا صياد ! رحمي كن ،مرنجان نیمه جانم را »
« پر و بالم بكن اما نسوزان استخوانم را »

 

امید وارم با خوانش این شعر احساس هموطنانم بیشتر از پیش بیدار شود وبخود وبوطن خود رحم کنند .