خسته گی ذهن، قلبش را خُرد می کرد. دیر بود کسی وی را نوازش نکرده بود. سال ها بود که از دامان پدر و مادر در آغوش خنک زده ای شوهر تندرو و زشت زندانی بود. روزانه بعد از همه کار و غوغای روزگار که تنها میشد به خودش فکر میکرد- به قوت خلاقیتش که با احساس پهناور در قلب و روحش به غلیان بود
با چشمان پرآب، کامپیوتر را روشن کرد و دریچه رخ نامه را گشود تا از نقاشی جدیدش که رنگ ها را با هدف تازه ای یک امید باهم آمیخته بود با دوستانش- با آن دوستان خوب مجازی اش که صرف برایش نام نبودند- جز زندگی هنری اش شده بودند، تقسیم نماید پیامی را دید که بی صبرانه بطرف زن از پشت پیامک خانه چشمک میزد تا انگشتان زن نقاش را به رخسارش بلغزاند. زن دیگر نتواست آن ذره ای نور پیام آور را نادیده بگیرد. پس با نارضایتی با خود گفت: باز کسی برایم پیام فرستاده است
“ با درود به زیباترین زن دنیا، به فرشته سپید آسمان ها”
زن خندید و با خود گفت: عجب! از دیگر نوع تعریف ها خسته شده اند؟
پیام چنین ادامه داد:
بدون تو نفس هایم را دوست ندارم! قلم شعرم را خشک زده است چون تو در لای سروده هایم با رضایت نمی رقصی. با آن تپش هایت، رنگ و ذهنت و با آن افکارت- در میان احساساتم ناخودآگاه نمی رقصی. میدانی زن زیاد است در اطراف این دنیا؟ اما من ترا گزیده ام
راستی، نقاشی اخیرت بوی عشق می دهد. نکند عاشق شده ای؟
دیوانه ی تو- مردی از آنسوی اقیانوس ها
زن اینبار بلند خندید. به حجم کم نامه و ظرفیت خواسته های فرستنده خیلی خندید. نه اینکه نامه را مسخره میکرد بلکه این نامه بسا نامه های دیگر که در صندوق پیام هایش راه نفوذ را باز می کردند از احساس اجنبي با یک غلو می گفت
سرانجام بعد از یک مکث هوشمندانه چنین پاسخ نوشت
آه که با جملات التماس عاشقانه ات این عصر مرا خیلی رنگین کردی. اما میدانی آن رنگ ها دارند از هم جدا می شوند. می خواهند به سپیدی هوش من و به سیاهی هوس تو تقسیم شوند. و می ترسم رنگ های گفتار تو اصل نبودند
فردایش چنین پاسخی از دیوانه آنسوی اقیانوس ها بدست آورد
از تکبر کردن تو خوشم نیامد بانو! برو تنها باش و بسوز. روزی با ندامت از من یاد خواهی کرد
زن اینبار با همت قلمش که چون ذهن درگیرش پرتلاطم بود چنین پاسخ داد
از تو و امثال تو گاهی یاد خواهم کرد که نقشی از هوس های خودمانی احساس من در بطن شهوت های آتشزا به جوش بیاید که هرگز
(شهلا لطیفی)