آرشیف

2015-1-24

تورن احمدضیاء سالنگی

داستان ذکـر توبــــه آدم علیه السلام

 

چون توبه آدم به شفاعت محمد(ص) قبول گردیده ندا آمده یا آدم به سراندیپ رو وحواخود ببر تا نسل از توپیدا شود آدم (ع) به هندوستان آمد وقرار گرفت روزی جبرئیل (ع) بیامد هفت پاره آهن آورد تا اورا آهنگری بیاموزند محتاج آتش شدند ندا آمد که ای جبرئیل (ع) آتش ازمالک دوزخ بستان چون آتش آورده بآدم داد دست آدم (ع) بسوخت بر زمین افگنداز هفت طبقه زمین گذر کرده باز به دوزخ شده هفت بار آوردند باز به دوزخ شد ندا آمد که ای جبرئیل (ع) با هفت دریای رحمت برآر تا بر زمین قرار گیرد در خبر است ازکعب الاحبار که جبرئیل ازآتش آورده عاجز شد ندا آمد که آدم را بگوی تا آمن بر سنگ زند از سنگ آتش بیرون آید منفعتی گیرد آدم (ع) چنان کرد جبرئیل اورا آهنگری آموزانید وآلات بزگری راست کرد جیرئیل (ع) جفت گاو از بهشت بر آورد بعضی گفته اند که دوگاو از زمین بقر بر آمدند پس جبرئیل ازبهشت مشد گندم آورد وبه آدم داد وگفت ازدست خود زراعت کرده قوت خوری آدم گندم رادر زمین پراگنده کرد وجفت گاومیراند بالا بگردید آدم (ع) چوب برگاو زیرین زد گاورا به سخن در آمد وگفت یا آدم (ع) چرا میزنی گرترا عقل بودی بدین بیحرمتی ازبهشت بیرون نگردیدی آدم (ع) ازگاورنجیده شد گاوآنرا رهاکرد ورفت جبرئیل (ع) پیش آمد وگفت که کجائی اینک من بروم که گاومرا سرزنش کرد جبرئیل گفت هرکه فرمان خدایتعالی نبرد در رنج افتد اکنون ترا رنج باید برد تا قوتی یابی دیگر بار او را به گاوراندن آوردوبازگاو زیرین بربالائین آمد چوب برگاو بالا ئین زد روی به سوی آسمان کرد بنالید آدم (ع) بار دیگر گاورا رها کردبدوید جبرئیل (ع) باز پیش آمد وگفت کجا میروی گفت گاو ان رنجیده به خدای تعالی می نالیدند ومی ترسم جبرئیل گفت یاآدم خدایت سلام میرساند ومی گوید تونیزدر بهشت راست نرفتی ومن عقویت کردم اگرتو گاورانیزعقویت کنی عقویت نباشد بازگرد وبه کار خود مشغول شو که مهر برزبان گاوان نهم تامن بعدسخن نگویند بوسع وطاقت ایشان راکار فرمائید تا کارایشان برتو حلال باشد آدم دیگر باربرسر کار آمد وبکار زرع مشغول شد وگنده زرع کرد چون به بار آمد بگرفت وباد داد وپاک کرد واین همه در هفت ساعت روزبود زمین گفت یا آدم (ع) مرا معذور دار که پیرگشته ام وگرنه من ترا زود ترازین طعام داد چون آدم(ع) گندم را پاک کرد وخواست که بخورد جبرئیل (ع) گفت یا آدم آول گندم را آس کرده وبا آب آمیخته وبه آتش پخته آنگه بخورد حوا ازدست آس کردوخمیر کرد وپخت آدم خواست که بخورد جبرئیل (ع) گفت یا آدم صبرکن تاآفتاب فرو رود وتوروزه دار باشی چون آفتاب فروشد حوا نان پیش آورد یک بخش آدم خورد ویک قسمت حوا چون روز دیگر آدم برخاست خال سیاه برسینه آدم پدید آمد وبزرگ میشد تا هفت اندام سیاه رنگ شد آدم بترسید پنداشت که دیگر ذلتی دروجور آمده است جبرئیل آمد وگفت یا آدم امروز طعام مخور تا سیاهی از توبرود وازجمله روزه داران باشی آدم آنروزطعام نخورد اندک اندام سپیده شد ودیگر بار جبرئیل آمد وگفت دوروزدیگر روزه دار تا تمام اندام توسپیده شود بفرمان خدای تعالی اکنون آنروزایام بیض خاونند وآن سیزدهم وچاردهم ماه است آن سه روز بر آدم هر ماهی فریضه گشت وبعد ازوپیغیران تابحضرت موسی بر آنعمل کردند پس آدم (ع) به هندوستان مسکن ساخت و حوا از وی بارگرفت پسری ودختری آورد وپسررا قابیل نام کرد ودختر را اقلیما جمالی به کمال داشت بازحوابا ر گرفت پسری ودختری زائید پسر رانام هابیل ودختررا نام عازه لیکن جمال نداشت آورده که حوا صد بیست با فرزند آورده وبه روایتی صدهشتاد بار هربار وی پسرودختر آورده اند که بار در بهشت بود وتولدش دردنیا افتاد ازبهر انکه بهشت جای پاکی وطهارت است نه جای آلودهگی وخون وقتیکه هابیل وقابیل بزرگ شدند جبرئیل آمد که یا آدم (ع) خدایت سلام میرساند ومیفرماید هر دو خواهران ار بدل کن خواهر قابیل را به هابیل ده وخواهر هابیل رابه قابیل ده آدم (ع) هر دورا بخواند وپیغام خدایتعالی پیش آنها بگفت قابیل ابا کرد وگفت خواهر من صاحب جمال است بدل نمی کنیم آدم گفت خدایتعالی میفرماید قابیل گفت ایزدتعالی نمی فرماید اما هابیل رادوست میداری بسبب دوستی تو میفرمایی اول کسیکه فرمان پدر نبرد قابیل بود وآنچه بار رسید ازشومی آن بود که فرمان نبرد پس آدم (ع) خواهر قابیل را به هابیل داد وخواهر هابیل را به قابیل داد وقابیل حسد برد وپیش برادر آمد وگفت خواهر مرا طلاق ده تازن شود هابیل گفت این زن مرا پدر داده است من ازفرمان پدر خلاف نمی کنم این قصه به آدم (ع) رسید هر دورا بخواند وگفت برسرکوه منا قربانی کرده نهید انگه بنگرید قربانی کدام قبول شود هر که را قبول افتد اقلیما زن وی باشد قابیل بزرگتر بوده هابیل خوردتر گوسفندی چندکه ضعیف ونحیف بودند هردو گوسفند را ذبح کردند بر کوه منا نهادند قوله تعالی (واتل علیهم نباابنی ادم باالحق اذقربانا فتقبل من احد هما ولم یتقبل من الاخر) وچون هر دو برادر قربانی بنهادند ودعا کردند که قربانی ماقبول کن ودرحال آتش بمثال سیمرغ بی دود بیامد قربانی هابیل بسوخت ودر قربانی قابیل تیقتادو(قال لا قتلنک) قابیل راگفت قربان پرهیزگاران راخدایتعالی قبول میکند اکنون آن کوه منا جای مناجات حاجیان است وقربانی آنجا می کنند در آن روزگار حاکم آتش بود 
بسوختی قبول بودی وبروزگار نوح (ع) حاکم کشتی بود کسان راست ودروغگو را فرمودی که دست بر ونهید اگر کشتی ساکن گردید راستگویی اوظاهرشد واگر بجنبیدی دروغگوی شدی وبه روزگار یوسف (ع) صاع بوده است دست بر صاع نهادندی اگر آوازدادی دروغگوی بودی واگر آوازنه کردی راستگوبودی وبه روزگار داود(ع) حاکم سلسله بود ازآسمان آویخته خصم دست درازی کردی اگرسلسله بدست آدمی آمدی راستگو بودی واگر نگرفتی دروغگوی بودی وبه روزگارسلیمان (ع) حاکم سوراصومعه بودی خصم را بفرمودی که پای در آن سوراخ کن اگرپای درآنجا نماندی راستگوی بودی واگربماندی دروغگو بودی وبروزگار ذکریا حاکم قلم آهنی بود خصم را بفرمودی تا نام خود از آن نوشته در آب اندازند اگربرسرآب ماندی راست گوبودی چون نوبت محمد ص رسید حق تعالی این همه رابرداشت گفت که یا محمد درعهد توهمه برداشتم وگفت که یامحمد اگرراست گویا دروغ گوباشد من دانم که خداوندم اگرراست گوباشد جزای ثواب یابد واگردر وغ گوباشد عمل خویش بیند . قوله تعالی جزاءً بما کانویعملون – پس هابل وقابل پیش پدرآمدند آدم گفت ای قابل دیدی که اقلیما جفت حلال هابل است توبرباطلی قابل کنهء برادردردل گرفت ونگاه میداشت که هابیل راچگونه بکشد وتاآن زمان هیچ کس خون ناحق نه ریخته بود مگرقابیل پس قابل گفت من ترا خواهم کشت جهت آن که فر زندان تو خواهند گفت که قربان پدرما پزیرفت وقربان پدرشمانه پزیرفت هابیل گفت ای برادرما رازاین چگونه است اگرتومرابکشی من دست دراز نه کنم وحق برادری بجای آورم آن به کی فردای قیامت توماخوذباشی ومن ماخوذنباشم وازجمله زیان کاران وستمکاران باشی ومتوجب دوزخ شوی قبیل را خصم زیادت شد چون آدم علیه سلام بحج رفت روزی قابیل پیش گله گوسفند ان بروزسه شنبه رفت هابیل را خفته دید ودرماند تا اوراچگونه بکشد . ابلیس لعین بصورت شخص مار دردست پیش قابیل آمد ماررا به سنگ کشت تااورابیاموزانید وازپیش وی ناپدید گشت قابیل به تعلیم ابلیس لعین سنگ برسرهابیل زده اورابکشت وپیش خدای تعالی عاصی شد وکافرگردید کرگسان درآمدند اورا خوردن گرفتند قابیل درمانده نداشت که چه کند وبردوش گرفت وگردعالم بگردانید وبرهرزمین که خون هابیل چکیدشورناک شد چون حق تعالی نخواست که دوست خودرافصیحت کند کلاغ راسبب خواست قوله تعالی . فبعث الله غراباً یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سوءة اخیه . کلاغ را حق تعالی بفرستاد ند تا به یکدیگر منازعات کردند ویکی دیگررا کشت وبه چنگال ومنقار خود زمین رابکند ومغاک کرد اورادرآن مغاک نهاده پوشید قابیل گفت یاویلتی اعجزت ان اکون مثل هذ الغراب ماند وپیشمان نه شده بود ازکشتن بلکه ازکشید ن اما اگرازکشتن پیشمان شده بودی توبه کرد ی پس به مثال کلاغ گوری بکند اورا دفن کرد خواست که به وطن خویش آید زمین رانداآمد که یازمین قابیل را بگیر زمین تازانویش بگرفت قابیل سربه سوی آسمان کرد وگفت یابارخدایا ابلیس بتو کافرشد اورافرود نبردی ندا آمد که ای ملعون ابلیس خون برادر خودرا نه ریخت گفت ملکا پدرم گندم بخورد که اورانهی کرده بود ی ویرا هم برزمین فرونبردی وبه دنیا فرستادی گفت ای ملعون پدرت رحم نه برید تورحم بریدی باز فرمان که ای زمین قابیل را بگیرتا بسینه فروشد قابیل مر خدای عزوجل را سوگند داده که ازپدر خود شنیده ام که این در عرش نوشته دیده ام لااله الاالله محمدرسول الله بحق آن نام بر من ببخشای ندا امد که ای زمین رها کن او زمین گذاشت باز حق تعالی فرشته را بصورت سواری فرستاد وبر قابیل گماشت تا اورا به نیزه می کشت خدائتعالی اورا زنده میکرد وباز اورا می کشت همچنین تا روز قیامت خواهد بود چون آدم (ع) از مکه باز آمد هابیل را طلب کرد پر سید کجاست گفتند که مدتی است که پیدانیست آدم در آن فکر بود ودر خواب نمیشد تا شب درآمد اورا خواب وقرار نبود چون وقت صبح رسید آدم هابیل را به خواب دید که میگفت الغیاث الغیاث یا پدر آدم (ع) بیدار شد بخروش آمد زارزار بگریست درین حالت حضرت جبرئیل (ع) آمد وگفت یا آدم هابیل را قابیل بکشت آدم وحوا هر دو به فریاد وفغان بگریستند جبرئیل (ع) گفت من ازقابیل بیزارم جبرئیل گفت خدائتعالی نیزازاو بیزار است آدم گفت مرا برتربت او ببر تا اورا ببینم جبرئیل تربت هابیل را نمود آدم گفت یا جبرئیل اگر قابیل هابیل را بکشت خون او چه شد گفت زمین فرو کشید آدم گفت برآن زمین باد کن که خون فرزند من خورد زمین درحال خون بینداخت آدم وحوا سر قبر بازکردند هابیل رادیدند سر کوفته وسر موی بخون آلوده روبروی پسر نهادند وزارزار بگریستند چنانکه فرشتگان آسمان بزاری آمدند وبا ایشان میکرستند آخر آدم هابیل را در تابوت نهان وبر گرفت ابن عباس گوید که آدم چهل سال آن تابوت راگرد عالم بگردانید وبه هر وادی که رسیدی آن موضوع بردی بگریستی وهر کوه وینگ بموافقت او نوحه کردی وحوش وطیور نیز باایشان در گریه موافقت کردندی ومیگفتندب که بگریزید از آدمی زاد که ایشان را وفا نیست که برادر خود رابکشت پس آدم بمقام خود آمدهابیل را در آ نجا دفن کرد آنکه آدم را صدبیست فرزند ان جمع آمدن بغیر از هابیل هیچ نمرده بود وهمه فرزند پیش آمده گفتند یا پدر چیزی باید که بدان بازرگانی کنیم آدم دعاکرد جبرئیل مشتی زرومشتی سیم آورد آدم گفتد اندک است تمام پسران را نمی رسد ندا آمد که زر وسیم به کوه ده تا ایشان اندک اندک بحیلت به دست آرندوبدان بازر گانی کنند تا روزقیامت کم نشود بعد از هزار سال آدم بیمار شد از فرزندان میوه خواست فرزندان آدم بطلب میوه فتند مگر شیث بر بالین پدر بنشت آدم در انتظار میوه بود چون آنها دیر شد بشیث گفت که یر سر این کوه روودعا کن تا خدائتعالی به برکات دعا تو مرا میوه دهد شیث گفت توپدری چرا دعا نکنی گفت من از خدا شرم میدارم که ذلت ازمن در وخود آمده است توگناه نکردی پس شیث رو به کوه کرد تا دعا کند جبرئیل را معه خوانی دید که بر سری حوری از بهشت میاید طبق بردست از زر سرخ در آن طبق گونا گون میوه بوده ازبهی وانار وسیب ونارنج وترنج ولیمو ورطب وانجیر وخربزه وحور نقاب ازروی برکشید آدم گفت یا جبرئیل این حور کیست گفت خدای تعالی این حور را از بهشت برای شیث فرستاده که فرزندان تو همه جفت آمده الا شیث که تاق آمده تا او نیز جفتی داشته باشد وبعضی گفته اند که آن حور بازگشت ودر بهشت رفت تا روز قیامت از شیث با شد اما منصف این کتاب چنین گوید که آدم آن حور را به زن شیث داد وحور نازی زبان بود چون از او فرزند به وجود آمدند که نازی زبان بودن اصل محمد مصطفی (ص) از حور است پس آدم (ع) میوه را به بعضی از فرزندان بخش کرد هرکه از آن میوه خورد عالم شد آدم (ع) فرزندان راوصیت کرد که من از دنیا رحلت کنم شیث به جای من باشد ویرا نیکو دارید همه با او ایمان آرید همه با شیث ایمان آوردند بعد از آن آدم (ع) از دنیا رحلت کرد وفرزندان او را در مفارقت اوآه وزاری کردند ونمازجنازه نمودند دفن کردند در سال برسر قربت نشستند بعد از آن متفرق گشته به جایهای خویش رفتند.

از کتاب قصص ال انبیاء

بااحترام
تورن احمدضیاءسالنگی
31/1/1392