آرشیف

2014-12-12

ميراحمد حسيني

جنگ کفش و لنگی

خطاب کفش به لنگی: 
نمودی سرپریشان از ثقالت 
نمیداری برین کارت خجالت ؟
نمیبینم وجودت را ضرورت 
نمیتانم تحمل برغرورت 
توخود فقط بالانیشینی 
دمی برحال غیرخودنبینی 
شکسته خوارکردی کاکولان را
پریشان حال کردی ابرووان را
نه من راحت تن وبالانیشینم 
بمثلت باردوش هم نیشینم .
برآشفته شدن لنگی (عمامه ) ازگفتار کفش وجواب دندان شکن لنگی به کفش وتعریف لنگی ازخودوپیام که برای مردم دارد.
بود من رامقام از بلندی 
دیگربهرم ازاین حرف ها نبندی 
مراطول امیدباشد درازی 
مراوقت ضرورت چاره سازی {اگر طناب کنده شدمیتوانی ازلنگی استفاده کنی }
دورنگی رابذات من نبینی 
چوباافرا دمن هرجانشینی 
میاازبهرمن باانتقادی 
منم سمبل عشق ازیک نژادی 
مگرپیام وحدت را ندارم 
که باپیچ خود،خودمیفشارم 
شعارمن یک ویک رنگ باشد
همین شاخه مرافرهنگ باشد
کنم آعازهان یک رنگ باشید
بوحدت مثل من چون سنگ باشید
اگر یک پیچ من افتدبه گردن 
بفکر چاره باشم اندرآن دم 
نه آنرامن رها سازم به حالش 
که لب ها تاکه سازدپای مالش

با تشکر ازهم صنفی ام محترم عبدالستار درقسمت همکاری درتهیه متن فوق 
میراحمد "حسینی"