آرشیف

2014-11-16

استاد عبدالمجید نامجو

این معماست

 
 

 

ماهي ساكن دريانهنگ خواهدشد
گرگ ديروزدرين شهر پلنگ خواهدشد
سرمه چشم همين ملت جان بركف ما
بعديك عمردرين خانه چوسنگ خواهدشد
هموطن خانه خراب ودل ودين رفت به باد
نسل امروزي ما درگير رنگ خواهد شد
يوسفي باز نشايد گره ازكار گشايد
اين معماست به تعبيري قشنگ خواهد شد
قلم ازخانه ما رخت سفربست وليك
جاي موزون قلم توپ و تفنگ خواهد شد
اين بدانيد كه آهنگ دلاويز كسان
گر كه خاموش بمانيد چوزنگ خواهد شد
"نامجو"! سنگ دلان بار دگر كوشيدند
خانه از سنگ بسازيد كه جنگ خواهد شد

 
 

همچوفرعون
 

آدمي كزرهي حق دور بود كور بود
همچو فرعون مجسم شده گور بود
هركجا زيست كند موج بلا خواهد بود
مردمش طعمه مار وملخ ومور بود
آْنكه باعشق بپيوست درآينه ي حق
رهروكوه خداوندچومنصوربود
نامجو"! عرش خداوندبلرزداگر
سجده ها ازقيدتزويروريادوربود

 
 

لوح زر

ناصحان جملگي ازماگهري ساخته اند
تلخي راازماگرفته شكري ساخته اند
خاك كوه ودامن ودشت به هم پيوستند
پي ترسيم جهان لوح زري ساخته اند
اي معلم سخن ازعشق كه آيد گويم 
به محبت زگدا رهبري ساخته اند
آنكه لولاك لما حسن وجودش گويند
توچه داني كه زنامش اختري ساخته اند
نقش عالم زتويابدزينت وزيب دگربار
اي معلم! زروانت هنري ساخته اند
درنبردباجهل وظلمت اين ابرمردان دهر
سخت رزميدندوازماسپري ساخته اند
ازمريخ تامشتري اندرپي مقصودخويش
سروران علم ودانش شاهپري ساخته اند
نامجويا! ميوه تلخ ازچه توان كردشرين 
ازصداقت درجهان نيك نظري ساخته اند

 

کجروان عشق
 

مارا به رسم آینه تصویرکرده اند
تصویرخویش به ما دیده وتدبیرکرده اند
برکج روان عشق بود زندگی حرام 
ازهردلی بگونه ی تفسیرکرده اند
نامجو! دگرمبند دلت را به ناکسان 
آن ناکسان هرزه به خود گیرکرده اند

 

چرخ فلك

زنجير ها پوسيده وما نيز رها شديم
دربند اين جهان زديد كه ها شديم
از دست اين عقاب كهن سال روزگار
چون طوطي شكسته پري بينوا شديم 
روزي به صد نشاط قدم در جهان زديم
اما كنون به چرخ فلك مبتلا شديم
شايد نسيم صبح به ما مهربان شود 
يگبارگي زديد خزان انتها شديم
نامجو‍‌‌! خيال خاتمه حيات ماست 
چون برف روي سنگ سرود صدا شديم
استادعبدالمجید"نامجو"

 

سنگ را با سنگ

 
گرمي راباگرم سردش ميكنند
سنگ را باسنگ گردش ميكنند
آفرين بادابه همراهان نيك 
هركه راخواهند مردش ميكنند
 

 

آن كيست كه برزلف بتان تكيه كند
كعبه نرود بردرجان تكيه كند

 
مارامجال هست درين بيستون سرشت 
تقديرهردوي مارا خداوند بهم نوشت

 
نامجو