آرشیف

2014-12-29

معراج الدین امینی غوری

آیـنــــه عـــشــق

جلوه ای کرد از يمين و از يسار
دوزخی و جنتی کرد آشکار

جنتی خاطر نواز و دلفروز 
دوزخی دشمن گداز و غير سوز

پرده ای کاندر برابر داشتند 
وقت آمد پرده را برداشتند

پس ندا داد او نه پنهان ٫ بر ملا
که الصّلا ای باده خواران الصّلا

همچو اين می خوش گوار و صاف نيست
ترک اين می گفتن از انصاف نيست

هر که اين می خورد جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت

جمله ذرات از جا خــــاستند 
ساغر می را ز ساقی خواستند

بار ديگر آمد از ساقی صدا 
طالب آن جام را بر زد ندا

اين نه جام عشرت اين جام ولاست 
درد او دردست و صاف او بلاست

حبذا زين می که هر کس مست اوست
خلقت اشيا مقام پست اوست

گرچه اين می را دو صد مستی بود 
نيست را سرمايه هستی بود

از خمار آن حذر کن کاين خمار 
از سر مستان برون آرد دمار

درد و رنج و غصه را آماده شو 
بعد از اين آماده پيمانه شو

در هوای او نفس هر کس کشيد
يکقدم نارفته پا وا پس کشيد

سرکشيد اول به دعوی آسمان
کاين سعادت را بخود بردی گمان

ذره يی شد زآن سعادت کامياب
زآن بتابيد از ضميرش آفتاب

جرعه يی هم ريخت زان ساغر بخاک
زان سبب شد مدفن تنهای پاک

بود آن می از تغير در خروش 
در دل ساغر چو می در خم بجوش

چون موافق با لب همدم نشد 
آنهمه خوردند اصلا کم نشد

باز ساقي بركشيد از دل خروش
گفت اي صافي دلان دردنوش

مرد خواهم همتي عالي كند 
ساغر ما را ز مي خالي كند

جمله را دل در طلب چون خم به جوش
ليكن آن سرخيل مخموران خموش

سر به بالا يكسر از برنا و پير 
ليكن آن منظور ساقي سر به زير

هر يك از جان همتي بگماشتند
جرعه اي از آن قدح برداشتند

باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان در دست ساقي ماند مال

جان بر كف منتظر ساقي هنوز
الله الله غيرت آمد غير سوز

زينت افزاي بساط نشأتين 
سرور و سرخيل مخموران حسين (ع)

گفت : آن كس را كه مي جويي منم
باده خواري را كه مي گويي منم

شرطهايش را يكايك گوش كرد 
ساغر مي را تمامي نوش كرد

باز گفت از اين شراب خوش گوار 
ديگرت گر هست يك ساغر بيار

خود به معني باده بود و جام بود 
گر به صورت رند ، درد آشام بود

شد تهي بزم از مني و از تويي 
اتحاد آمد به يكسو شد دويي