X

آرشیف

پزشکان عزیز کشورم!

 

این روزها که در سرزمین غربت، به دلیل بیماری یکی از اعضای خانواده‌ام در بیمارستان‌های این دیار حضور دارم، هر روز شاهد دقت، وسواس و مسئولیت‌پذیری پزشکان اینجا هستم. چنان با ظرافت و حساسیت به تشخیص بیماری می‌پردازند که گاهی حوصله‌ام، من که از سرزمینی با بی‌حوصلگی‌های فراوان آمده‌ام، سر می‌رود. اما در میان این تأملات، به یاد داستانی از محمد حجازی افتادم؛ نویسنده‌ای که با ساده‌ترین قصه‌ها، مفاهیم بزرگی را بیان می‌کند. خواستم از همین فرصت استفاده کنم و این موضوع را با پزشکان عزیز کشورم و همه مخاطبانم در میان بگذارم؛ شاید تلنگری باشد برای آنان که مانند من گاهی بی‌حوصلگی می‌کنند، یا برای پزشکانی که گاهی در دام غرور گرفتار می‌شوند.

محمد حجازی، نویسنده برجسته ایرانی، در کتاب اندیشه‌ها داستانی به نام پزشک جوان را روایت می‌کند:

دختری هشت‌ساله را بیمار و ناتوان به بیمارستان آوردند. پزشک جوانی که مأمور معاینه بود، با دلهره‌ای آشکار و تردیدی پنهان، کودک را بررسی کرد. اما شک داشت! نمی‌دانست بیماری چیست، اما نمی‌خواست این را بپذیرد. در همین لحظه، عمه بیمار، طبیب پیری را به اتاق آورد. پزشک پیر، که سال‌ها تجربه را در جان و دل خود اندوخته بود، با نگاهی دقیق بیماری را شناخت. اما پزشک جوان، که نمی‌خواست غرورش زیر سؤال رود، برای اثبات خود، با توجیهی اشتباه، بیماری را چیز دیگری جلوه داد. پدر و مادر دختر قانع شدند و دارویی که او تجویز کرد، به بیمار خورانده شد.

اما اندکی نگذشت که حال کودک بدتر شد. بیماری‌ای که می‌توانست با تشخیصی درست درمان شود، حالا جان دخترک را به لب پرتگاه کشانده بود. پزشک جوان، که حالا می‌دانست اشتباه کرده، با قلبی سرشار از پشیمانی و چشمانی اشک‌بار، نامه‌ای برای پدرش نوشت. پدری که خود طبیبی نام‌آشنا و حاذق بود، اتفاقی به دیدار پسر آمده بود. اما پسر، آن‌چنان در عذاب وجدان غرق شده بود که حضور پدر را در دفتر کار خود احساس نکرد. پدر پس از خواندن نامه، که در آن پسرش اعتراف کرده بود غرور بی‌جا او را به گمراهی کشانده و اکنون زندگی یک کودک را گرفته است، با صدایی آمیخته به اندوه گفت:

— پیش از آنکه خود را تسلیم قانون کنی، باید نزد پزشک پیر بروی، از او پوزش بخواهی و طلب کمک کنی.

پزشک جوان، که دیگر غرور بی‌جا را کنار گذاشته بود، بی‌درنگ نزد پزشک پیر رفت. سرش را به نشانه شرمساری پایین انداخت و گفت:

— مرا ببخشید… و شما را به خدا، برای نجات این کودک کمک کنید!

پزشک پیر، که در چشمانش مهربانی موج می‌زد، نگاهی به او انداخت و گفت:

— تو را می‌بخشم، اما دیگر پایم را به بالین بیمار نخواهم گذاشت، مبادا که شهرت تو خدشه‌دار شود. اما این دارو را ببر، شاید هنوز امیدی باشد…

پزشک جوان، با دستانی لرزان و قلبی پر از اندوه، دارو را گرفت و به سوی بیمار دوید. آیا هنوز دیر نشده بود؟ آیا کودک نجات پیدا می‌کرد؟

پزشکان عزیز!

این قصه، فقط یک داستان نیست. در پس این حکایت، حقیقتی نهفته است که هر پزشک باید آن را بداند. پزشکی تنها علم نیست، بلکه تعهد، مسئولیت و وجدان بیدار می‌طلبد. پزشک، امین جان بیمار است، و بیمار با تمام هستی‌اش به دستان او امید بسته است.

سه سال پیش، در بیمارستان مرکزی شهر فیروزکوه، زخمی‌ای را که سرش کمی خراش برداشته بود و از نظر جسمی و روحی حال خوبی داشت، همراه خود بردم. من نه پزشک بودم و نه از وضعیت جسمی او آگاهی داشتم. همراهان بیمار نیز چیزی نمی‌دانستند. اما پزشکان و پرستاران بیمارستان، بدون هیچ پرسشی، بدون دانستن سابقه پزشکی او، به بدنش سرم رینگر بستند.

حدود یک ساعت گذشت و کسی که ساعتی پیش صحبت می‌کرد، به کما رفت. چندین شب تلاش شد، اما متأسفانه جان عزیزش را از دست داد. بعدها فهمیدم که آن مرحوم فشار خون بالایی داشته و پزشکی به من گفت:

“افرادی که فشار خون بالا دارند، سرم رینگر ممکن است باعث سکته مغزی شود.”

هر بار که این حادثه را به یاد می‌آورم، دلم به درد می‌آید. با خود فکر می‌کنم، اگر آن لحظه این را می‌دانستم، شاید نمی‌گذاشتم سرم را وصل کنند و شاید او امروز زنده بود…

من که نه از بیماری او آگاه بودم و نه از عوارض سرم اطلاع داشتم، هنوز هم خود را ملامت می‌کنم. اما آیا آن پزشکان و پرستارانی که این سرم را بدون پرسیدن از خود بیمار، یا از پسرش که همراهش بود، تجویز کردند، هیچ‌وقت دچار عذاب وجدان شدند؟

پزشکان کشورم!

جان انسان، عزیزتر از هر چیزی است. امید که شما، فرزندان این سرزمین، همواره در مسیر علم، صداقت و انسانیت گام بردارید و نگذارید هیچ بیمار، قربانی غرور بی‌جا یا تشخیص نادرست گردد.

پزشکی، فقط یک شغل نیست؛ تعهدی است در برابر زندگی و امید انسان‌ها.

با تمام وجود برایتان آرزوی موفقیت، سرفرازی و عزت دارم. باشد که همواره در مسیر علم، صداقت و خدمت به مردم گام بردارید.

 

با نهایت احترام 

ن.ا. کوهین 

شنبه ۸ فبروری ۲۰۲۵

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.