آرشیف
یک زاغ و چهل زاغ
دکتور محمد انور غوری
در روزگار قدیم ، پادشاهی بود ، ساده دل و بدگمان . معمولا روزانه خبرکش های دولتی ، اخبار و آوازه های میان مردم را جمع آوری می کردند و به شاه گذارش می دادند ، نتیجه این می شد که راز های درون قصر شاهی با مبالغه های عجیب و غریب ، بین مردم دهن به دهن می گشته و نجوا می شده ، به این جرم ، یومیه چند نفر را دستگیر می کردند و در محضر پادشاه به دار می آویختند . ر وزگار چنین استمرار داشت و وضع تغییر نمی یافت . یکی از روز ها شخصی ریش سفیدی را به گناه افشاکردن راز خانۀ پادشاه بسوی دار می بردند ، شخص فریاد کشید و گفت که « جناب اعلحضرت باید همان کسی را به دار بیاویزد که راز افشاشده را اول برایش می گوید ، جای که اخبار دقیق نشر نشوند ، آوازه های عوام رونق میگیرند و هیچکس ظرفیت نگاه داشتن چنین اخبار عجیب را ندارد» . شاه مشکوک شد که راستی منشاء تمام این رازها ، فقط خانم خود او می باشد ، چون پیوسته حرف های دلش را با شهبانو در میان می گذاشت. آنگاه تصمیم گرفت خبری ببافد و با گفتن آن ٬ خانم را بیازماید . القصه یکی از صبحگاهان ، قبل از طلوع آفتاب وقتی که از خواب برخواست خانم را به اتاق خود خواند و برایش گفت « یک خبری داخل قصر اتفاق افتاده که مربوط راز های ما می شود، برایت می گویم اما تعهد کنی که افشا نشود ، خانم سوگند خورد که آنرا به کسی نگوید ، شاه گفت همینکه صبح از خواب برخواستم و پنجرۀ اتاق را باز کردم ، ناگهان از زیر لحاف بسترم یک زاغ پرید و از پنجره بیرون رفت ، نمیدانم که این زاغ داخل بسترم از کجای من بر آمده؟ » و باز تاکید کرد که خبر را به کسی نگوید و زن تجدید تعهد نمود . زن ظرفیت نگاه داشتن چنین یک راز عجیب را نداشت ، گویا قلبش متورم می شد و این راز ، دلش را می خورد، می تپید تا چگونه دل را خالی کند . پس کنیز خاصه اش را پیش خواند و برایش چنین گفت که « صبح وقتی اعلیحضرت از خواب برخواست دیدم از زیر لحافش زاغی پرید اما شاید کدام زاغ ماغ دیگری نیز پریده باشد که من هنوز داخل اتاقش نبودم و ممکن است این زاغ ها از مقعد شاه برآمده باشند» همانگونه ازو تعهد گرفت که به کسی نگوید او هم مثل خودش قول داد . کنیز که از شهبانو ظرفیتی کمتری داشت ، در تکاپوی خالی کردن دلش افتاد ، در مجتمع زندگی شاه و درباریان، چشمه ای بود که کنیزان صبح و شام ازان آب میبردند ، کنیز شهبانو، جهت آوردن آب بر سری چشمه رفت ، درانجا کنیزان مجتمع( کنیز وزیر ،کنیز وکیل، کنیزقاضی ، کنیز داروغه ، کنیز زرگر و … )در اطراف کنیز ملکه گرد آمدند و بی صبرانه ازو راجع به اخبار قصر سلطان می پرسیدند ، وی نیز مانند ملکه ، از ایشان تعهد گرفت و خبر را چنین توضیح داد که « خانم شاه خودش دیده که صبح وقتی پادشاه از خواب بیدار شده ، چند زاغ از مقعد پادشاه پریده و از پنجره بیرون رفته اند»; کنیزان هریک به مقر خود رفتند ٬ گنگسه، طوره، آوازه و نجوا در قلمرو سلطان پیچید و ادامه یافت . شام آن روز مخبران سلطان ، چنین گزارش دادند: « در کوچه ها و پسکوچه ها ، در بازارها و بازارچه ها ، در دکان ها و تجارتخانه ها ، درحمام ها وگلخن ها ، در کاروان سرای ها و مسافرخانه ها ، در نانوایی ها و تنورخانه ها. در میکده ها و کینچینی خانه ها و در همه جای شهر آوازه است که امروز صبح از مقعد پادشاه چهل زاغ پریده » بلی جای که اخبار معمولی گزارش داده نشود آوازه های عامیانه اوج می گیرد تهمت و افترا رونق میابد و «یک زاغ- چهل زاغ و یک کلاغ-چهل کلاغ می شود ».
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور