X

آرشیف

در روزگار قدیم ، پادشاهی بود ، ساده دل و بدگمان . معمولا روزانه خبرکش های دولتی ، اخبار و آوازه های میان مردم را جمع آوری می کردند و به شاه گذارش می دادند ، نتیجه این می شد که راز های درون قصر شاهی با مبالغه های عجیب و غریب ،  بین مردم دهن به دهن می گشته و نجوا می شده ، به این جرم ، یومیه چند نفر را دستگیر می کردند و در محضر پادشاه به دار می آویختند  .   ر وزگار چنین استمرار داشت و وضع تغییر نمی یافت . یکی از روز ها شخصی ریش سفیدی را  به گناه افشاکردن راز خانۀ پادشاه بسوی دار می بردند ، شخص فریاد کشید و گفت که « جناب اعلحضرت باید همان کسی را به دار بیاویزد که راز افشاشده را اول برایش می گوید ، جای که اخبار دقیق نشر نشوند ، آوازه های عوام رونق میگیرند و هیچکس ظرفیت نگاه داشتن چنین اخبار عجیب را ندارد» . شاه مشکوک شد که راستی منشاء تمام این رازها ، فقط خانم  خود او می باشد ، چون پیوسته حرف های دلش را با شهبانو در میان می گذاشت. آنگاه تصمیم گرفت خبری ببافد و با گفتن آن ٬ خانم را بیازماید . القصه یکی از صبحگاهان ، قبل از طلوع آفتاب وقتی که از خواب برخواست خانم را به اتاق خود خواند و برایش گفت « یک خبری داخل قصر اتفاق افتاده که مربوط راز های ما می شود، برایت می گویم اما تعهد کنی که افشا نشود ، خانم سوگند خورد که آنرا به کسی نگوید ، شاه گفت همینکه صبح از خواب برخواستم و پنجرۀ اتاق را باز کردم ، ناگهان از زیر لحاف بسترم یک زاغ پرید و از پنجره بیرون رفت ، نمیدانم که این زاغ داخل بسترم از کجای من بر  آمده؟ » و باز تاکید کرد که خبر را به کسی نگوید و زن  تجدید تعهد نمود . زن ظرفیت نگاه داشتن چنین یک راز عجیب را نداشت ، گویا قلبش متورم می شد و این راز ، دلش را می خورد، می تپید تا چگونه دل را خالی کند . پس کنیز خاصه اش را پیش خواند و برایش چنین گفت که « صبح وقتی اعلیحضرت از خواب برخواست دیدم از زیر لحافش زاغی پرید اما شاید کدام زاغ  ماغ دیگری نیز پریده باشد که من هنوز داخل اتاقش نبودم و ممکن است این زاغ ها از مقعد شاه برآمده باشند»  همانگونه ازو تعهد گرفت که به کسی نگوید او هم مثل خودش قول داد . کنیز که از شهبانو ظرفیتی کمتری داشت ، در تکاپوی خالی کردن دلش افتاد ، در مجتمع زندگی شاه و درباریان، چشمه ای بود که کنیزان صبح و شام ازان آب میبردند ، کنیز شهبانو، جهت آوردن آب بر سری چشمه رفت ، درانجا کنیزان مجتمع( کنیز وزیر ،کنیز وکیل، کنیزقاضی ، کنیز داروغه ، کنیز زرگر و … )در اطراف کنیز ملکه گرد آمدند و بی صبرانه ازو راجع به اخبار قصر سلطان می پرسیدند ، وی نیز مانند ملکه ، از ایشان تعهد گرفت و خبر را چنین توضیح داد که « خانم شاه خودش دیده که صبح وقتی پادشاه از خواب بیدار شده ، چند زاغ از مقعد پادشاه پریده و از پنجره بیرون رفته اند»; کنیزان هریک به مقر خود رفتند ٬ گنگسه، طوره، آوازه و نجوا در قلمرو سلطان پیچید و ادامه یافت . شام آن روز مخبران سلطان ،  چنین گزارش دادند: « در کوچه ها و پسکوچه ها ، در بازارها و بازارچه ها ، در دکان ها و تجارتخانه ها ، درحمام ها وگلخن ها ، در کاروان سرای ها و مسافرخانه ها ، در نانوایی ها و تنورخانه ها. در میکده ها و کینچینی خانه ها و در همه جای شهر آوازه است که امروز صبح از مقعد پادشاه چهل زاغ پریده » بلی  جای که اخبار معمولی گزارش داده نشود آوازه های عامیانه اوج می گیرد تهمت و افترا رونق میابد و «یک زاغ- چهل زاغ و یک کلاغ-چهل کلاغ می شود ».

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.