آرشیف

2015-1-12

محمد ناصر انوش

یـــادی از ددهِ غلام غوث ما، مادر غلام غوث

یادی از ددهِ غلام غوث ما (مادر غلام غوث)

تقدیم به بزرگواران استادغلام حیدر " یگانه"،  استاد فضل الحق "فضل" واستاد غلام علی "فگارزاده":
در ابتدا مخلصانه ترین تمنیات خودرا خدمت بزرگواران عالیقدر تقدیم داشته صحتمندی وآبرومندی شانرا از بارگاه رب عالم مسئلت دارم، امید وارم هرزه گوئی هایم را به مثابه یک فکاهی قبول فرموده بنده را خرسند سازند.

 

 

اوسانه ای از دوران کودکی:

صبح وقت " افتوزدن بود، بیدار شدم که مُمُن مه { مادر کلانم } لب دیکدان نشسته وبه زیر "کتری سیه" ما آتش "در داده" تا چای" جوش تینه"، وقتی دید که بیدار شدم گفت : بره !! بیدار شیدی؟؟ گفتم: ها! گفت گفت: "مزک" های دیشب خیلی شیرین بود، (زور به شیره بود) تشنه نشیدی؟؟ گفتم :نه! گفت : برو "روی خوربشوی" گفتم :خابه! بیرون شدم که رویم را بشویم، یکبار یادم آمد که فلاخونم را به دلاسا، بچه خالو خوانین امانت داده بودم، "پوکه بکندم" طرف خانه خالو، آمدم سر تختک خانه خالو که فلاخونم را از دلاسا بگیرم، دیدم کسی نیست رفتم داخل دالان "بالای چپ دوال شو خور دلکا کدم، به سمن بوی دختر میانهُ خالو خوانین گفتم یک تاس او نداری بخورم، گفت: نه!  لالی جو "همالده ددهِ حورا وبسگلک دیکچه وسطلَ  بر دشتن به چشمه رفتن ،"خدا اگه یک چکه اودشته باشیم" ،من هم به جوابش گفتم:" سقده توکد که ندارین، مم اوقدره تشنه نیم، میرم خانه ملا بلکم اونا او دشته باشن" باز پرسیدم : " دلاسا گوژایه؟؟" گفت: " مه درمونده خمیرا خوبودم خبر نیم گوژا رفته، شاید به مچت{مسجد} رفته باشه" بعد رفتم بیرون دیدم که بی بی هاتو( زن ملا امام مسجد) همراه دده غلام غوث به سر تنور توره دارن، دده غلام غوث زواله میکرد وبی بی هاتو زود زود میزد به روی تنور مثلیکه خمیر هایش زیاد تروش کده بود".
پیش رفتم نزدیک شدم، بی بی هاتو گفت: بره جو! "همی….. موره تنوره بسته کو" " جلته مورهُ تنوره خود لفچه  بزدم به دم موره"، از زن خالو خوانین سراغ دلاسا را گرفتم، ولی از جواب دادن زن خالو نیز معلوم بود که" به سر دلاسا قهره" چرا که جوابم را چنین داد: "ای بچه ای جومّرگی مه!!!!! بادهِ صبح وقت دمدمه افتو تناو وکرند خور بردشته به هیزم رفته، لاله ای نادان خورم به همی افتو زلاق خودخو ببرده ، مگم بیگه نیایه! باز مم دانم واو!! ".
دمکی بود ؛ دختر ها از چشمه آمدند، بس گل دختر خورد خالو از همه جلو بود، وقتی نزدیک شد گفت " او جلجقندی! همالده از در مچت { مسجد} تیر شیدیم صدای بچه ها میآمد توبچی نرفتی؟؟؟؟؟ " به جوابش گفتم: "کاکه بس گل ! اول سطل خور ته کو که یک تاس او بخورم که خیلی تشنه یم" گفت: "خوبه  بستک" دست خودرا بلند کرد تاس را گرفت از داخل سطل آب گرفت وبرایم داد، خوردم وگفتم خیر ببینی کاکه بس گل.
بعد از بسگل پرسیدم : "فلاخون مر ندیدی دلاسا گوژا گودوشت؟؟؟  گفت:" فلاخون تواز پیش او گم شید" وقتی همین را گفت، " مخوستی دل مه بترقه" بعد با عصبانیت وگریه گفتم: "امانته همتو جمع میکنه مردم ، دیروزهرچه گفتم فلاخون خور نمتینم نمتینم ! شیرگده شیدبه جون مه تا از مه بستاند" .
بسگل گفت: …….! "گریه نکن {گُرسه ای جو} صبادده مه تنسته ای مار میتنه ، ده یا دوازده روز بعد "وقت ته کدن" فلاخونی میبافم که از ازی فلاخون تو بهتر باشه، خوبه؟؟  ناچار گفتم خوبه .
 آب چشمان وبینی ام راهمراه سر آستینم پاک میکردم که یکبار به یاد پند ملا ی مسجد افتادم که هر روز پیش از  "چریار" برای ما پند میداد ویکی از پندهایش همین بود که آب بینی خودرا با سر آستین خود پاک نکنیم، یک بار اطرافم را دیدم که ملا نباشد، دیدم کسی نیست، آمدم به خانه خود که "صفدر داماد حاجی" که گاو او همراه گاو ما "پولغو" بود، آمده تا جوغ وکنده مارا ببره، وقتی من را دید صدا زد: " بیا اوبچه تا روی توربوس کنم" پیش رفتم دستش را بوسیدم اوهم روی مرا بوسید ودستش را به جیبش کرد و"لکه گور" از جیب خود کشید که پوشیده ازپشم های داخل جیب کورتی موشوی اوبود، از دستش گرفتم وپیش از اینکه شمسو بچه کاکایم خبرشود؛ دویدم داخل پسخانه که تنها نوش جانش کنم ، رویش را "میلیسیدم" ولی دلم نمیشد که "برقچّم".
وقتی کمی لیسیدم دلم آرام گرفت وگورم را داخل جیب پیرهنم که سر سینه ام بود وخیلی نزدیک دهنم بود گذاشتم، بعد سپاره خودرا گرفته به طرف مسجد رفتم، وقتی داخل مسجد شدم ملا گفت چرا دیر آمدی ؟؟ گفتم : " همی چی همی چی همیییییییییچی……. از سر قهرصدا زد! زود بیا سپاره ات را باز کن ، دو زانو بزن ، سرت را پائین کرده وسبق هایت  را بخوان!
پیش آمدم دیدم چار تا از بچه های دیگر نیز سر های شان خم بود و پشت گردن شان خاک ریخته بود، درین اثنا دیدم ملا به طالب امر کرد که "پس گردن ازی {رزیل} هم خاک بریز!  بعد ناچار خم شدم و طالب مشت خاکستر از دیکدان {حجره} آورد وپشت گردنم ریخت.
من به غصه افتادم که ملا، من را مجازات کرده، ولی بعداً توجه کردم که با این سر خم کرده دوفایده نصیبم شده: میتوانستم هم درس بخوانم وهم زبانم را دراز کرده ؛ گور "بلیسم".
 
با ابراز حرمت
محمد ناصر انوش
مقیم هندوستان
Mohamad Naser Anush
Stomatology 1st year student 
JSS Medical University
Mysore City Karnataka India
Mobile: 00918892008343
E-mail: anushkorsiah@gmail.com
           anushkorsiah@yahoo.in