X

آرشیف

گلبشره

چندی قبل از شربت گله گفتم – دختری افغان در اردوگاه پناهندگان در پاکستان
امروز از قربانی خشونت و ظلم می گویم – از گل بشره
گلبشره زن جوان و نابینای که برای مجازات شوهرش از غزنی به کابل پناه آورده است"
در سردی زمستان، شوهرم لباس‌هایم را می‌کشید، مرا می‌بست و رویم آب سرد می‌انداخت، شلاقم می‌زد، سپس روی زخم‌‌هایم مرچ می‌پاشید و در اتاق سردی زندانی‌ام می‌کرد
به نظر می‌رسد از صدای تمامی مردها می‌ترسد. وقتی با خبرنگاران صحبت می‌کند، آشفته و هراسان است. خودش را به دیوار چسپانده است. زانوهایش را محکم بغل کرده و هنگامی که از سرگذشتش می‌گوید، اشک‌هایش بی‌اختیار سرازیر می‌شوند
نامش گل‌بشره است. از یکی از ناامن‌ترین ولسوالی‌های غزنی، قره‌باغ، به شهر آمده و در جست‌وجوی گوش شنوایی، دروازه‌های نهادهای دولتی را دق‌الباب می‌کند، تا شوهرش را که وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها را بر او روا داشته و چشمانش را نابینا کرده، بازداشت و مجازات کنند
پدر و مادر گل‌بشره پیش از عروسی‌اش مرده بودند. دو برادر کوچک دارد که هر دو با فقر و تنگ‌دستی دست و پنجه نرم می‌کنند
"منبع: روزنامه سلام وطندار

خدایا! چرا با درد زاده شدم
چرا وجیبه ی یک زن لگام شده و هوس یک مرد تندرو
مرا در تاریکی های شب رقم زد
:و همواره چنین پنداشته ام
که منم کوهپایه ای از دردها
قلب من سرمایه ی بدبختی ها
هوش من، خرد و خمیر با درد و سوخت
روح من خفته میان غم ها
هیچ گاهی رنگ خوشی را ز دل 
من ندیدم با این چشمان صفا
در به در، ناله به دل
شکوه و ظلم آدمی
قورت دادم بی صدا
روزی که دست سیاه بخت 
نام، قلم کشید
غم ها را بکردم سایه ی اندیشه ها
تن و وجود رسایم زیر غم، سوخت و بساخت
نه امیدی، نه پناهی، صرف شب های سیاه
شوهر من، مرد بیمار در جنون و بند و بست
پاره کرد بند شرافت از وجودم با قوا
هر شب و روز حال من همچو دیوارهای کبود 
درد کشید، ضربه چشید، با خشونت بارها 
در میان برف یخ، جسم لطیف و زخمی ام
شد برهنه با شکنجه، خفت میان سردی ها 
با فغان نه لب گشودم
نه تضرع، نه گریز
کارد زد پوست ظریفم
فلفل اش ریخت انتها
و شبی با یک جنون
بند گیسویم را درید
با شرارت ریخت اسید میان چشم ها
چیغ و فریاد از گلویم سقف و عرش را خامه زد
دست و چشمان شریرش کرد در خونم شنا
رفعت انسان بریخت اشک ذلیل و بی توان 
روزن امید تاریک شد و چشمانم سیاه
من که محصول خشونت های فقر هستم و درد 
اعتماد را دفن کردم در میان ناله ها 
اوج ذلت را میان بن بست اعتقاد 
رها کردم تا بجویم
دست انصاف و سخا
 
شهلا لطیفی
08-15-2015

 

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.