آرشیف

2015-1-22

عبدالبصیر واثق

پارسی یـــــــــــــــــــــــــــــا دری

 
نگاه کوتاه بر پیشینه تاریخی زبان:
زبان پارسی دری یکی از زبان های مشهورهندواروپایی ودنباله پهلوی پارتی است که درساختمان آن لهجه های تخاری ،سغدی وخوارزمی دخیل بوده وطی هزار وپنجصد سال که از عمر تدوینی آن سپر میشود هزاران کتاب درشعرونثر،تاریخ  فلسفه منطق هیات، نجوم وتفسیرها وترجمه ها درعلوم وفنون مختلف به این زبان نگارش یافته است.
چون خراسان ودوکنار دریایی آمو؛مانند: هرات ،بلخ،تخار،بدخشان،ماوراالنهر وسیستان منشأ پیدایش وخاستگاه این زبان است تا اواخر قرن سوم هجری این زبان در محدوده ی این نواحی محدود مانده واز اوایل قرن پنجم بعداز تمرکز قدرت به دودمان غزنوی ، سلجوقی وغوریان ساحه نشر این زبان توسعه یافت واز کاشغر الی فارس واز عراق عجم وهندوستان الی آسیای صغیر گسترش یافته است .
اما بحث اینکه زبا رسی دری چگونه عصر طلایی خودرا درهندوستان پیمود نیاز به بحث زیاد دارد .
 
وجه تسمیه زبان پارسی دری:
زبان دری درطول تاریخ به نامهای گوناگون یاد شده است چنانکه در کتاب " المعجم فی معاییراشعارالعجم " شمس قیس رازی که در سالهای (614-630 هجری ق) تألیف شده از این کلمه به نام های ( پارسی دری، پارسی، دری) نام برده شده است که معنی فصیح وبی عیب را میرساند.
درمقدمه  ترجمه تفسیر تاریخ طبری که  درزمان حکومت منصور بن نوح سامانی از عربی به پارسی ترجمه شده است (350-365 هجری) این گونه آمده است:
" این کتاب را بیاوردند از بغداد ؛ چهل مصحف بود. این کتاب نبشته به زبان تازی بود وبیاوردند سوی امیر منصوربن نوح پس دشخوار آمد بروی خواندن این کتاب وعبارت کردن آن به زبان تازی وچنان خواست که مرین کتاب را ترجمه کند به زبان پارسی.
سپس علمای ماورالنهررا گرد کرد واین از ایشان فتوا کرد که: روا باشد که ما این کتاب را به زبا پارسی گردانیم ؟ گفتند: روا باشد خواند ن و نبشتن قرآن به پارسی مرآن را که او تازی نداند…
بهر حال در کتب تاریخ زبان وادبیات پارسی دری این گونه شواهد که بر یکی بودن زبا ن (پارسی و دری ) دلالت کند زیاداست. همین گونه شعرای نام آور زبان پارسی دری که  در دو مرز جدا گانه (خراسا وفارس) زندگی میکردند در اشعار ایشان نیز میابیم که زبان شانرا یکی دانستند، یعنی گاهی دری وگاهی هم پارسی خواندن . برای آوردن دلیل به این گفته ی مان نمونه ی اشعا ر شاعران پیش ومعاصر را میخوانیم:
 

فردوسی:
یکی تازه کن قصه ی زردشت
به نظم در وبه خط درشت
بفرمود تا فارسی در
نوشتندوکوتاه شد داوری

***
حکیم سنایی غزنوی:
پارسی نیکو ندانی حک آزادی مجوی
پیش استاد سخن دعوای زباندانی مکن

***
سعدی شیرازی:
هزار بلبل داستانسرای عاشق را
بباید ازتوسخن گفتن دری آموخت

***
حافظ شیرازی:
شکر شکن شود همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود

***
وآخرین سخن اینکه:
گل نیست ماه نیست،دل ماست پارسی
غوغای کوه ترنم دریاست پارسی
تاریخ را وثیقه ی سبز شکوه را
خون من وکلام مطلاست پارسی
ازشام تابه کاشغر،ازسند تا خجند
آیینه دارعالم بالاست پارسی
تصویر را ،مغازله را وترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی

 
(قهار عاصی)
  
                                          
قند جویی ،پند جویی ای جناب
هرچه میجویی بجو
بی کران بحریست ،گوهربی حساب
هرچه میجویی بجو
پارسی گویی ، دری گویی ورا
هرچه میگویی بگو
لفظ شعرودلبری گویی ورا
هرچه میگویی بگو
بهرمن تنها زبان مادریست
همچوشیر مادراست
بهراوتشبه دیگر نیست نیست
چونکه مهر مادراست
زین سبب چون شوخیهای دلبرم
دوست میدارم ورا
چون نوازشهای مادرم دوست میدارم ورا

 
(مومن قناعت)