آرشیف

2017-1-2

فضل احمد

نوای مظلومانه جنگل افسانوی و بی زبان شهرک

 وقتیکه  آدم به  ولسوالی شهرک سفر نماید  اولین منظره ای که توجه هر بیننده را جلب می نماید ، جنگل طبیعی شهرک  هست که در مسیر شمالی و جنوبی دریای شهرک و از شرق به غرب به فاصله تخمینی بیش از 5 کیلو متر موقعیت دارد.
     سالها قبل این جنگل آنقدر انبوه و پر بود که آدم ها یکدیگر را در میان آن پیدا کرده نمی توانستند و حتی از مرکز ولسوالی سمت شمال جنگل به خوبی  دیده نمی شد. هزار ها بلبل هزار دستان  و عندلیبان خوش الحان و پرنده های نوا خوان و گوناگون شبها تا صبح درین جنگل شور و غوغایی را برپا می کردند که حتی آدم های شوقی و علاقه مند آواز بلبل ها، شبانه به جنگل می رفتند و کست های صوتی این عندلیبان خوش الحان را ثبت و همیشه از شنیدن آنها لذت می بردند .
  شاعران مشاعره هایی را به نام عندلیب به راه می انداختند که بهترین مثال آن مشاعره مشهور سه شاعرنامی کشور هر یک مرحوم  داکتر  عبد الرسول آرزو از هرات ، سارنوال ذکریا مشتاق  از پنجشیر و مرحوم میرزا محمد عمر  عازم  از غوریان که  در سال 1357  در شهرک وظیفه داشتند و در مجله هرات چاپ گردیده است  ، می باشد.
 این جنگل در آغوش خود صد ها حیوان وحشی را  اعم از پرنده و خزنده جا داده بود که جایی مصوون برای مرغابی ها و خرگوش ها و روباه ها و گرگ ها در زمستان بود و استراحت گاه و تفریح  جا  هایی  خوبی برای ساکنین شهرک در تابستان داشت. روزانه  در  ایام تابستان محل تفریحگاه مردم عام این ولسوالی بود.
 اما با دریغ و درد ، همانطوریکه آدم ها با گلوله های آتشزا به جان یکدیگرافتاده اند ودر وجود یکدیگرهزا رها  زخم جرح واردکرده اند ، این جنگل زیبا هم از زخم تبر ها و تیشه های آنها در امان نبوده حتی از کندن بیرحمانۀ ریشه های آنها هم دریغ نورزیده اند.
اما متأسفانه اکنون ، وقتی که به جنگل زیبای سالها قبل می نگری ، فکر می کنی ، مظلومی را می نگری که لباسهایش را در بدنش پاره کرده باشند ودهانش را نیز دوخته باشند وبیچاره زبان هم ندارد که فریاد بر آورد که : ای آدم ها ! چرا اینقدر ظالم هستید؟ وبر من که  مال وسرمایۀ خود شما هستم چرا جفا مینمایید؟  بر علاوه تباهی خود به ما درختان بی آزار که  روزی و روزگاری سایۀ سر شما بودیم  ، هم رحمی ندارید؟ و ظالمانه ما را از ریشه نابود کرده و سوختانده و خاکستر ما را به باد می دهید؟
درین حالت آدم فکر می کنی که :هی هی می نالد و می گوید : ای کاش حکومتی می بود که مانند سالها قبل از ما حمایت می کرد که کسی جراءت بر کندن ریشه های ما را نداشت و حتی کسی شاخه های ما را هم شکستانده نمی توانست؟
اما حالا که ما کسی را نداریم، نه تنها مردم محل از ما بوریای  بام خانه ، شاخه های پوشش خانه و طویله های شان را و از شاخه های نورس و کمتر از یکسال ما در ساختن سبد و چیله چپر ، چیغ ، چولی و غیره ضروریات خود کار می گیرند بلکه ریشه های تر و تازه مارا به خاطر تهیۀ مواد سوخت خود هم از قعر زمین بر می کشند و یکجا با شاخه ها وپنجه ها ما را  به منازل خود می برند. مشکل تر ازهمه اینکه متأسفانه ارگانهای امنیتی مانند پولیس و امنیت ملی هم با وجوداینکه پول کافی محروقات را از ادارات مربوطۀ شان هم می گیرند هیچ رحمی به ما ندارند و بیشتر از دیگران تنه و ساقه و ریشه ما را به آتش می سوزانند تا نسل ما را از زمین بر اندازند.
 بد تر از همه ما یک حامی به نام مامور زراعت و محافظ جنگل داشتیم که در گذشته ها حتی از برگ ها و شاخه های باریک ما در ساحات وسیع حمایت می کرد  اما حالا گاهی به زور و گاهی به زر وگاهی هم به عذر وزاری هم ما را فراموش کرده و همسایه های ظالم ما ازویران کردن ما برای خود  زمین زراعتی می سازند که آن هم  روزی از اثر سیلاب های بهاری تخریب خواهد شد زیرا ریشه های محکم ما بود که مانع تخریب سیلاب های بهاری می شد . به قول سعدی :

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

میگویند اداره ای به نام محیط زیست هم به خاطر حفاظت از منابع طبیعی  وجود دارد  و مسوولین آن معاش هم می گیرند . ای کاش آنها در سال یکروز هم حالت بیچاره گی ما   را که در حال نابودی هستیم می دیدند تا چشمان مظلومانۀ ما با دیدار گل روی ایشان یکبار روشن میشد… و گفته زیبای مسعود سعد سلمان به یاد شان می آمد که : " چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن ؟  و دلش به حال ما  رحم می آورد  از نابودی جنگل افسانوی شهرک جلو گیری  می کرد.
به قول حافظ :

صد هزاران گل شگفت و بانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را چه پیش آمد ؟ هزاران را ه شد؟

یا هو!!
 

نوای مظلومانه جنگل افسانوی و بی زبان شهرک

نوای مظلومانه جنگل افسانوی و بی زبان شهرک

نوای مظلومانه جنگل افسانوی و بی زبان شهرک

نوای مظلومانه جنگل افسانوی و بی زبان شهرک

نوای مظلومانه جنگل افسانوی و بی زبان شهرک