آرشیف

2016-7-25

فضل احمد

تقدیم بــــه دکتور استاد عابد حیدری

 سلام به استاد محترم
 من که کمتر دسترسی به انترنت دارم و کمتر می توانم با دوستان در تماس باشم . امروز که جمعه بود و من توانستم لحظاتی را در آرشیف جام زیبای غور نظر اندازم چشمم به مقا له ای افتاد که در مورد حکمروایی حاجی صاحب اسماعیل خان سیاه در غور نوشته بودید که در جواب سوال  یک استاد همزبان تاجیکی ما  پرداخته و  تحقیقات خوبی   انجام داده بودید -خیلی لذت بردم و خواستم جواب دقیق تر سوال شما را از زبان خود حاجی صاحب اسماعیل خان سیاه به خدمت شما تقدیم نمایم.
آنگاهیکه دره تخت امروزی یک واحد اداری از غور بوده و حاجی اسماعیل خان سیاه  به وساطت کسی که خودش بیان می دارد حاکم یکی از علاقه های غورات گردیده و از اینکه رشوت به مقامات آن وقت نپرداخته معزولش کردند و او  این جریان را در قالب شعر ذیل بیان داشته که از طریق وبسایت جام غور غرض مطالعه شما تقدیم گردید:
 

 بر کناری شاعر از حاکمیت غور

بودم نخست اندکی عیاش و مسخری
مایل به من جهان و من از عالمی بری

خددان و تازه روی چو اندام نو بلوغ 
شاداب و شهد بیز چو بطیخ کفتری 

پیشانیم فراخ چو فرج زن چمک 1
فکرم رسا و بکر چو اشعار گوهری 2

صاف و سترده چون ذکر واجبی زده
بسیار تند و تیز چو سادات لنگری  3

اوباش و هرزه گرد و تبه کار و بد سرشت
سفاک و فسق پیشه و نساک و مزمری

  ازدودمان علوی و اوباش روزگار
ز اصناف شهر جمله ز خیاط و زرگری 

از قاف تا به قاف هری هر گروه را
با صد شکوه و شان نمودم سکندری

بستم خیال آنکه چو آقا حسن شوم  4
بیزار از لحاف کشی و بجاوری

از بیست و نه بحور  برون  شعر ساختم
دادم نشان به صاحب دیوان چو عنصری
 
شعر مرا گرفت زمانی نگاه کرد
تحسین نموده در صله اش گفت آفری

دست مرا به زاده چنگیز خان5 سپرد
کاین را به پوش و نوش بدار همچو انوری

آن خان نیک محضر فرخنده خو مرا
میداشت ارجمند نه بر رسم نوکری

گفتا : برو علاقه غورات خطه ایست
آباد کن به حسن و مواسات و دلبری

بودم دو سال حاکم اقطاع دره تخت 
زانسان که هست اهل ستم را ستمگری

سال اول دو شخص ممیز  در  آنولا
آمد به جان من چو نکیری و منکری

سنجید ملک را مع غبنم که یک فلوس
زآنجا نشد درآمدم الا دو چنبری

سال دوم به عامل شهرک خطاب شد
رو کن ممیزی تو بدان ملک سنجری

او نیز همچو پار به هر سو خطی نوشت
کاین حاکمک چه خورده بهر سو که بنگری

گفتند در جواب رییسان آن د یار
  کاری نکرده تا کنیمش یاد آوری

سال سوم مرا طلبیدند در حضور
کای خان مع حساب بیا خود به حاضری

معزول هم ملول رسیدم من فضول 
دیدم که چار باغ جهانیست نادری

دروازه بان و جارچی و پیش خدمتان
چندال آب دار و چلیمی و لشکری
   
اهل رسوم بهر قدومم به صد نیاز
کردند پیش باز به قانون چاکری

 از خام و پخته وعده ء بسیار کوه  کوه
نیک آمدی اگر به همه نیک بنگری

کای ابر جود و بحر سخا معدن کرم
از گوسفند و روغن و شیر خشت فشفری

دادم نوید کانچه بگفتم همی رسد 
هم فرش چخچرانی و هم زین بربری

زانجا به نزد پیش نویسان سیاهه یی
بردم نوشته نیک بخط پشاوری

این داد و این گرفت من است از تمام ملک
نه چشم بندی است و نه افعال ساحری

 آقا گرفت لحظه ء در وی نگاه کرد
زد بر سرم که رفت ز سر توپی 6 زری

کای از سر تو تا به قدم غرق مسخره 
وین کار دفتر است تو محنت نمی بری

فردی بساز وخط سیاقی سرشته کن
حشوش مطابق و بمبارز مقرری

 جمعی  شروع کن پس از آن خرچ مفرده
بعد از چهار دفعه سه بابت بر آوری 7

دو دفعه از وجوه و دو از مالیات ملک
دو بابت از عمل شد و یک از عمل گری

گر بی تفاوت است موافق به لوی ءیل
باید قرینه دفعه ء رابع نیاوری

منذالک کلان پس از جمع مفرده
چون ساختی نویس خراجات اشتری

جای وظیفه زیر بدر رفت ملکی است
آنجا برات کن غم دیگر چه میخوری

باقی بکش محاسبه ء باقیات را 
تا از حساب باقی خود سر بر آوری

مافی الزیاده جزو فروعات و کسر ملک
تفصیل وار دخل و عمل کشت صرصری

توجیه  با اوارجه چون سر دهی کند
  هردو به شکل شقه ء خرجت برابری

چون شد تمام دفترت از جز و تا به کل
آندم به نزد ما تو چو کبریت احمری

غمناک و خسته سوی برادر شتافتم
گفتم که ای برادر بابی و مادری

امروز از کشاکش دهرم خلاص کن
فردا من و گناه و حسابات محشری

ده روز و شب مع پسر خود نوشته کرد
سر رشته   تمام به قانون دفتری

کردند مهر پای حسابم دو جا سه جا
با مهر من که بود دانه دری

از فضل حق ز دفتریان چون شدم خلاص
بر فرق خود زدم  بدم از عیش مغفری

 چون کوز نره لوک میان سما و ارض
هر جا دوان و خیره چو دران غضنفری

آمد رسومیان که کجا شد رسوم ما
 گفتم که هیچ نیست سری دارم و نری

بد خواه من شدند به بادار من رپوت
چون او به کار دار نباشد بد اختری

گه کرده خرچ مال شما را به فاسقی
گاهی به وام داده به رسم برادری

از گفته معاند بد گوی و بد سخن
از من گرفت حکومت و دادش به دیگری

رفت حاکم جدید پی غبن و خورد من
گویا درید پرده من همچو چادری

خان جدید هر چه که دید از قضای من
از ریسمان و جل و جکل توبره جو خوری

مانند کاتب عملم هر چه دیده بود
بنوشت و مهر کرد و نکرد هیچ ساتری

پیچیده لوله کرده  و  بسته به کون من
طومار سر به مهر به مثل نر خری

کاین را تو خورده ء ز رعایای آندیار
از حد غوک و سلمه الی خاک پلوری

دشنام داد و از سر غیرت دهان گشاد
دامن گرفت و گفت که فورا بیا بری

گفتم نه در دهان تو این خورده ریده نیست
باشد درین معامله از ما کلانتری

من سعد و او چو نحس بهم در نزاع و فحش
زانسان که میروند قرین تیر و مشتری

گر شرح موج  فتنه این   بحر  را کنم
غواص عقل پای کشد از شناوری

بهتر که دست سوی دعا  آورم به عجز
 بگذرم  از تلازم اشعار و شاعری

یارب قرار ده بکفم منصب نخست
کان خیل را سزا است چو من نره افسری

1 _ چمک : اسم یک نفر مالدار
2 _ گوهری : نام شاعریست
3_ لنگر : اسم موضعی است در شافلان ولسوالی   پشتون زرغون  هرات.
4 _  نام شخص لحاف فروش است که به حسن لحاف کش معروف شده بود.
5 _  زاده چنگیز خان :  محمد اعلم خان کار دار شهر هرات بوده است.
6 _ توپی : نوعی کلاه از تکه های نرم بوده که قدیم در هرات ساخته می شده و اشخاص پیر و مسن می پوشیدند.
7 _ شرح مصرعه چار دفعه و سه بابت را ناظم  در فرد بعدی بیان نموده است.

فضل احمد