آرشیف

2015-5-26

nnasrat

مـــــرا گرگ میخورد در کوهسارم

از آن روزی که دانستم به کارم
کشیدم دوست خویش بردوش چوبارم

ولی آنکه منش خواندم به خود دوست
کنون سر خورده شد رفت از کنارم

کسی رامن که گفتم ارتقاء کن
که جزء از رفعتت مقصد ندارم

بیا ای آشنا بین بی ادب را
که دارد بازی ها با روزگارم

قدم اندر وفا کی  می گذارد؟
زتزویرش تَنَد دامها به کارم

تو ای خوش کامه ی روزت نیافته!
به یاد روز دیروزت بیارم

اگر تخم نفاق پاشیدی امروز
ازین بذر بدت پروا ندارم

 تو پنداری اگر بامن نباشی
مرا گرگ میخورد در کوهسارم؟

خیال داری که بی تو من حزینم
نمیدانی که چون کوه، استوارم؟

گسستی اعتمادعهد و پیوند
برو هرجاکه خواهی از کنارم

ز ابن الوقت مکن نصرت توقع
که من این تجربه ز استاد دارم

محمد نذیر نصرت
05/03/1394
هرات باستان