X

آرشیف

مــا نـوكـــــر خانيم نه نوكر بادنجان

مانند ديگر روز ها همه مصروف كار هاي شغلي شان بودند ، عده اي تدارك رفتن به ساحه را داشتند  ، برخي براي كار هاي بيروني در تكاپوي پيدا كردن وسيله و يك عده در داخل دفاتر خويش مصرف كار هاي عادي وپلاني خود بودند ، گرچه از مدتي با تغيراتي كه در مؤسسه بوجود آمده حالت ديگر گون به نظر ميرسد ، اشخاصي كه در رهبري ديروز نهايت تقرب و نزديكي داشتند امروز هم كوشش مي كنند خود را به آن آستان برسانند ، از هر راهي و از هر سمتي مي كوشند خود را چنان جلوه دهند كه ما سر بازهمين در گاه هستيم و بيشتر از ديروز از قبله اي ما حمايت و بر قبله گاه مان اطاعت مي كنيم.
از سوي ديگر جابجايي هاي جديد نيز تحولاتي عجيبي را بوجود آورده ، بعضي از جا رسيدگان به خود حامياني در پرده خبر رسانان و همكاران خصوصي را انتخاب نموده ، ديده مي شود كه اين سو يا آنسو با ايشان زير گوشي صحبت هاي دارند ، اشاراتي مرموزي در بين ايشان ردو بدل مي شود ، شكاكيت ها و بي اعتمادي ها دارد در مؤسسه و در بعضي از بخش هاي مؤسسه نوده مي زند همكاران يكي بالاي ديگري بدگمان بوده ، حس اعتماد و دوستي آهسته آهسته به سوي نا باوري ها كشانيده مي شود .
به هر صورت قصه ما از امروز است ، به گذشته بر نمي گرديم ، صورت حال را مشاهده نموده و از جريان خود را آگاه مي سازيم ناگهان مدير بخش ما به دفترما كه چهار نفر در چهار بخش جدا گانه كار مي كنند داخل مي شود و با يك حالت غير عادي و متهيج مي گويد فلاني مريض شده ، شما خبر داريد يا خير ؟ من ( نويسنده اين قصه) با خونسردي جواب دادم نه ! تا حال پشت ميزش نشسته كار ميكرد ، دفعتأ مريض يعني چه ؟
رفت و برگشت مدير ما به سرعت خلاف عادت ادامه يافت ، وي بازوي مريض را گرفته به داخل شعبه آورد و دفعتأ در كنار بخاري جايي را به او تعبيه نموده و در حاليكه بازوي مريض را رها نمي كرد ، او را با تمام احتياط به چوكي نشاند و به زبان انگليسي برايش گفت : آرام استراحت كن تا( ريلكس ) شوي ؛ مريض ( به اصطلاح مريض) در حاليكه حالت يك مريض بي حال را به خود اختصاص داده بود در پهلوي بخاري لميد و حال بحال ميكردش ، كسيكه از بيرون مي آمد فكر ميكرد كه : ها والله اين بيچاره در حالت جان كندن است و آخرين رمقش را هي دارد سپري ميدارد.
من از موضوع خبر بودم و خواستم در جمع غم شريكان ، عزاداران ، افسوس خوران و نمايشگران نپيوندم ، از جايم نجنبيدم ، وقتيكه ديگران با يك حالت اضطرار و سرا سيمگي اتاق را ترك نمودند ، به مريض گفتم واقعأ مريض هستيد و يا ………. او در حاليكه به همان حالت خود را آراسته ساخته بود حرفي نزد و بي حال چشمان تنگش را در زير عينك سفيدش بست .
عجيب است اين دوستان ما نهايت با رحم اند ، تعاون ، همكاري و غم شريكي شعار شان . دو روز قبل مادر يكي از همكاران مؤسسه كه از شخصيت هاي بارز شهر ما و مؤسسه ماست فوت گرديد ، كسي حاضر نمي شود به تشيع جنازه آن عجوزه برود و يا چندي قبل همان همكار به مريضي قلبي مبتلا و در بين دفتر به حالت ناگواري چپه شده و به روي افتاده بود ، ولي هيچ يك از اين مديران و كارمندان دلسوز را آراي آن نبود كه وي را كه نعش زمين شده بود از جابر دارند ، اما امروز اين حالتي را كه من به مشاهده گرفته ام بي سابقه و حتي نادر است ، ارتباطات در هر گوشه تنيده مي رود ، يكي به ديگرش اخباري ضد ونقيض ارائه نموده ، نگاه هاي عجيب و غريب به سوي بعضي ها دوخته مي شد ، يك نوع تنش نا هنجاري در منزل تحتاني و فوقاني دفتر جريان داشت.
بحث ها وبگو مگو ها شدت گرفت ، كلماتي چرا ؟ چظور ؟ و غيره اوج گرفت در چشمان بعضي اشك تمساح نمايان شد ، پچ پچ كنان مي گفتند ، هي هي  ! دفعتأ اين مريضي ! چرا ؟ و علت چيست ………؟ تا اينكه دفعتأ…………………………………………….
كميته اي ايجاد شد ( كميته حقيقت ياب ) تا موضوع را عيقأ به بررسي بگيرند ، چرا فلاني دفعتأ مريض گرديده ، اسباب و عوامل مريضي دسياب گردد، كميته كه مشتمل بر چند نفرمدير بود به مقام رياست رسيدند، بهترين فرصتي براي تقرب به مقام بود و آنها با گردن ها شكسته ، قلب هاي حزين و چهره هاي المناك حالت را از ديدگاه هاي زيادي به بررسي گرفته به حضور رئيس عرضه داشتند.
اما رئيس با تمكين و متانت خاصي در جواب ايشان بدون مقدمه ، تشريح ، توضيح و كدام نتيجه گيري گفت : اين يك سئو تفاهم است همه مصروف كار خود باشيد و اين صدارا در همين جا به خاموشي سوق دهيد و در همين جا از تبصره جلوگيري نمايئد. اين قصه مرا به ياد يك فكاهه آورد كه گفته اند :
روزي يكي از خان هاي شهر ما به آشپزش امر كرد كه امروز يك بادنجان لذيذ بپزد و آشپز همه درايتي كه داشت به كار گرفته و بادنجان را به مهارت خاصي پخت و با سليقه كاملأ شاهانه نزد خان آورد و خان با اشتياق تمام غذاي آماده شده را خورد و گفت : اين بادنجان علاوه از اينكه لذيذ بود مفيد و سود مند هم بود و آشپز در حاليكه گردنش را اين سو و آن سو مي چرخانيد و به كارش مباهات ميكرد ، حرفهاي خان را تأئيد و صفات بادنجان را بيشتر از اصل آن مي نمودو آنرا غنامند تر از هر مواد مكمل ويتامين دار مي ستود.
روز ديگر خان بازهم به آشپزش امر پختن بادنجان را داد و آشپز آنچه در توان داشت در پختن بادنجان به كار برد و با سلقه بيشتر از ديروز دسترخان را مزين نموده و نزد خان آورد ، خان بر خلاف ميل دست به غذا نزده و بادنجان را سخت نكوهش كرده گفت : اين غذا نه تنها لذت ندارد ، از هيچگونه مواد غذايي لازم بر خوردارنيست و حتي خوردن آن براي انسا ن ضرر هم دارد.
آشپز بازهم به سفاهت و بد گويي بادنجان پرداخت و بادنجان را چنان نكوهش كرد كه گويي اين ماده غذايي از بدترين مواد غذايي باشد ويا از جمله مواد مخدر ، در اين ميان عده اي از حاضرين به آشپز گفتند :
ديروز تو بادنجان را نهايت ستودي و امروز مذمتش كردي ، علت چيست ؟ آشپز بلادر نگ گفت : من نوكر خانم نه نوكر بادنجان ….
بلي ! امروز يگانه روزي بود كه همه كار مندان دارايي رتب بالا و پائين در گرد ومريض مي لوليدند كه اين مريض وابستگي به مقام داشت و گرنه از تعداد زيادي كارمندان كمتر كسي يافت مي شود كه مريض نشده باشد و يا در خانه اش حاثه اي رخ نداده باشد ، اما هيچكس حتي از ايشان نپرسيدند كه در چه حالي ؟
 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.