آرشیف

2015-1-24

احمد نويد احمدي

مرگ در مــــي زنـــــــد

 

 سخن خود را با كساني اغاز مي كنم كه در اداي نماز سستي مي كنند زكات را خسارت مي پندارند و قرآن را مهجوز قرار داده اند دروغ را پيشه و حرفه شان كرده اند وپرنده گان،بت ها حتي حيوان ها را پرستش مي كنند و در درياي گناه غوطه مي زنند و شب را به تماشاي سريال هاي گوناگون و به غفلت بخواب مي روند و صبح را نيز با اين حالت بيدار مي شوند  و نماز صبح شان فداي فيلم ها و سريال ها وشب نشيني و جلسات سخن چيني عيش و غيبت مي شود . سخنانم با كساني است كه هنرمند ها آواز خوان ها و فوتبالست هاي دنيا را با تمام خصوصيات شان مي شناسند حتي روز تولد شانرا نيز بلد هستند اما اگر ما از پيغمبران صحبت كنيم نام هاي شان را درست بلد نيستند احكام دين را نمي دانند و حتي نماز شانرا درست بلد نيستند فرض ها و سنت ها را از همديگر فرق كرده نمي توانند و آن انسان هاي غافلي اند كه هم و غم خود را دنياي ناچيز قرار داده اند.  چونكه خداوند (ج)مي فرمايد اگر دنيا براي من به قدر يك زره كوچك ارزش مي داشت من به دشمنان اسلام يك روپيه هم نمي دادم . سخن با كساني است كه با دست خويش دوستان و برادران خود را بخاك مي سپارند و خود از مرگ غافلند و نمي دانند كه خودش يك روز به مثل همين دوستش بخاك سپرده خواهد شد . سخن با مردان و زنان است كه لباس فاخر مي پوشند و از لباس قبر فراموش اند.
خبر : آيا شنيده اي ؟؟؟ آقاي…….تصادف كرده
نه!!! متاسفانه فوت شده   (انا لله و انا اليه راجعون )
افكار متعددي مرا تكان داد كه دوستم همين هفته نه همين ديروز با من سالم و صحتمند بود. او كه هنوز جوان بود. پس حالا كجاست ؟
بعضي ها مي گويند مرگ سكرات سخت و شديد است . و بعضي مي گويند كه نه مرگ چيزي نيست كه از آن بترسيم . و بعضي ها مي گويند كه ما از مرگ نمي ترسيم اما از اعمال خود مي ترسيم و برخي ديگر كاملا غافلند گويا هيچ نخواهد مرد .
به تفكر عميقي فرو رفتم كه آن ثانيه ها و دقايقي كه در قبر گذاشته شوم و از تاريكي و وحشت تنهائي كه همدم و رفيقي نخواهد بود از سوال نكير و منكر ميتوانم جوابگو باشم. و از خانه زيبا كه بايد ترك كنم، و از خانواده كه فراموشم مي كنند، وزندگي خود را بدون من پيش مي برند، و دوستانم كه بخاطر آنها عبادت خدا را ترك كردم و مال و ثروت و وقت گرانبهاي خود را با آنها به تفريح عيش و نوش گذراندم. بعد از من چه خواهند كرد . آيا بيادم گريه خواهند كرد، براي شادي روحم خيرات مي دهند، ويا دعا مي كنند آيا غم خود را با خانواده ام شريك مي كنند؟ ويا مسخره ام كرده مي گويند بيچاره بسيار ساده بود گويا مال و ثروت خود را يافته باشد . به مقام و منزلت كه داشتم ودوستانم را با آغوش مي گرفتم و مال دارايي كه كسب كرده بودم از آنها استفاده درست نكردم .
وبعد از امروز اين شهرت و منزلت و شوخي ومزاح دوستانم نخواهد بود . و به وقت وفرصتها فكر كردم كه به ساده گي از دست دادم وبراي امروز استفاده نكرده ام . وفرصتها طلائي كه نماز مي خواندم، روزه مي گرفتم،وبا مردم روحيه نيك مي كردم ،وبه حقوقي كه ضايع كردم و به جلسات سخن چيني و غيبت كه نبايد مي كردم وبه يتيماني كه بايد كمك مي كردم، نكردم . و مسلماناني كه بايد مشكلات آنها را برطرف مي كردم،به آنها اهميت ندادم . ونمي دانم ديگر به چه فكر كنم كارهائيكه ميتوانستم انجام بدهم ،ندادم و دقايقي كه ديگر دردستم نيست . به جواني و شادابي كه داشتم به موهاي سياه و چهره صاف جواني ام كه فريب آ نرا خوردم و فكر كردم كه در جواني مرگ به سراغم نمي آيد . نوار زندگي ام پيش رويم بود . همه اعمالم را ميديدم در همين افكار ناگهان از جا پريدم و بلند شدم با خوشهالي خدا را شكر گفتم هنوز زنده هستم و وقت دارم كه بسوي پروردگار رجوع كنم ،و بر گذشته هايم توبه كنم و مسير زندگي خود را برگردانم وبه گونه كه به افكار گزشته ام افسوس نخورم