آرشیف

2014-11-15

ضیا باری بهاری

محترم داکتر رویین بیایید دُر دری را پاس بداریم!

محترم داکتر رویین بیایید دُر دری را پاس بداریم!

 

مقاله ای را که زیرعنوان «نباید هویت خود را در هویت دیگران بجوییم» و در سایت وزین جاویدان منتشر نموده بودید، مطالعه نمودم. راستش در اول باور نکردم که این نوشته از خامه شما، یعنی از قلم یک انسان آگاه و دانشمند کشورم تراوش کرده باشد؛ اما وقتی که سایت های دیگر را نظر انداختم در سایت خراسان زمین همین مقاله دوباره توجه ام را بخود جلب نمود که عکس زیبای شما نیز در قطار دیگر نویسندگان، صفحۀ وزین خراسان زمین را مزین ساخته بود، بعد یقینم حاصل شد که نویسنده آن شما استاد بزرگوار می باشید. واقعأ برایم جای بسیار تأسف است که شما به صفت یک فرهنگی از زبان و فرهنگ خویش شکایت دارید، بهر حالت هرکس فکر و عقیده خویش را دارد، چون ما در یک جهان پر از افکار و اندیشه های مختلف زندگی می کنیم، پس شما نیز حق دارید که فکر و عقیده شخصی خود را داشته باشید. و در مورد این که شما زبان دری را نسبت به فارسی و یا پارسی ترجیح می دهید باز هم حق مسلم شما است، هر چند در نوشته ای قبلی تان به نام فارسی دری تأکید نموده بودید، نه دری؛ اما  نمی دانم چه شد که بزودی در این مورد فکر شما تغییر نمود. خوب در مورد این که ما زبان خویش را دری بگویم یا فارسی، نویسندگان و پژوهشگران برونمرزی و داخل افغانستان چیزهای زیادی نوشته اند که من تکرار آن را در این مقاله مزید می دانم، بخصوص بعد از آن که صحبت عالمانه استاد سخن جناب واصف باختری از طریق تلویزیون منتشر شد، فکر نمی کنم که دیگر جایی سوالی بر کسی باقی مانده باشد. اما من می خواهم  روی موضوعي، اندکی بحث نمایم که، کم تر کسی، به هر دلیلی که بوده به آن توجه نموده است و هدف اصلی مقالۀ شما بر محور آن می چرخد؛ که آن عبارت از «سلطه استعمار فرهنگی ایران» به زعم شما در کشور ما افغانستان است.
 اما قبل از آن که به اصل موضوع بپردازم می خواهم یاد دهانی نمایم که پیش از آن که "طبل" پارسی را پاس بداریم به گفته شما به صدا در آید، کرنای فارسی ستیزان از دیر وقت است که در کوه وبرزن آشفته بازار سیاست، گاه و بیگاه طنین انداز است. به همین خاطر بود که بعضی از نویسندگان فارسی زبان، خود را مکلف دانستند تا به جواب بپردازند. شما اگر توجه کرده باشید مشکل اصلی بر سر نام  فارسی و یا دری نیست؛ بلکه سخن برسر آن است که عده ای می خواهند مثل گذشته به بهانه های مختلف، ماهرانه زبان دری را  از اصل خویش، یعنی از پارسی جدا ساخته و بدینوسیله مغز فرهنگ و تمدن ما را فلج بسازند و بعد با خاطر آسوده بر ما حکومت کنند.
برادر محترم! شما در مقالۀ تان نوشته اید که "نشریات ایرانی را بازارگانان ما با دست باز وارد میکردند و میکنند …نود در صد نوشته ها و پژوهشهای علمی ادبی چه در درون کشور چه در بیرون ازآن که بنگریم همه برگرفته از منابع ایران است، چون پیداست که ما با آن منابع از گذشته تا امروز خو کرده ایم."
 هموطن عزیز! شما درست فرمودید که تقریبأ نود در صد آثارعلمی و ادبی از منابع ایران به ما می رسد؛ اما در این رابطه خدمت شما چند نکته را باید مختصرأ به عرض برسانم که قشر با سواد افغانستان به این منابع از گذشته تا به حال احتیاج دارند، ضرورت دارند اگر محتاج نمی بودند، خو نمی گرفتند و اگر خو گرفته اند در واقع با بخش از پیکر تاریخ و فرهنگ خویش خو گرفته اند، که این خو پذیری به ذات خود یک آمیزش طبعیست و نقصی ندارد، البته بجز از مفاد. از جانب دیگر این نود در صد کتاب به زور سر نیزه به خواننده آن در افغانستان تحمیل نگردیده است که شما آنرا استعمارفرهنگی می نامید. در حقیقت این کتاب ها و آثارعلمی و ادبی نظر به تقاضا و لزوم دید خوانندگان و مکتب رفتگان است که زبان فارسی دری، زبان مادری و یا  زبان ادبی اکثریت آنها محسوب می شود، که به گفته شما از صد سال به این طرف تغذیه معنوی می شوند و باز فقط این صد سال اخیر نیست که ما از جانب ایران تغذیه فرهنگی و معنوی می شویم؛ بلکه از قرن ها به این طرف دادوستد کتب و آثار نویسندگان در جغرافیای کهن خراسان و اطراف آن بین دانشمندان و شاعران این خطه باستانی همیشه برقرار بوده است که تا به امروز ادامه دارد، متأسفانه ما در این صد سال اخیر در سایۀ سلطه شاهان و امیران فرهنگ ستیز بیشتر محتاج برادران ایرانی خود بوده ایم. پس دور ازانصاف است که ما هم مثل دیگر فارسی ستیزان و دشمنان علم و دانش در رابطه به این روند طبیعی، اصطلاح دیکتاتوری فرهنگی ایران را بکار بریم. این جفای بزرگی است در حق زبان و فرهنگ مشترک ما و هم  در حق برادران ایرانی ما!
 شما در مقالۀ تان اصطلاح استعمار فرهنگی ایران را مکررأ به کار برده اید؛ اما به صفت یک فرهنگی گاهی هم از خود پرسیده اید که تا بحال ما چه خدمتی را به فرهنگ کشور خود انجام داده ایم؟ ما در افغانستان تا هنوز که هنوز است از خود واژه نامه یا لغاتنامه فارسی دری نداریم اکادیمی علوم بنام داریم، انستیتوت شرق شناسی نداریم، فرهنگستان علوم نداریم، انستیتوت زبان شناسی نداریم، مرکز پژوهش های تاریخ نداریم، کانون پژوهش ادبیات کودکان و نو جوانان نداریم، پس چه کار مفید و سودمندی تا بحال در این زمینه انجام داده ایم که می خواهید مرزهای فرهنگی کشور مان را با همسایگان سیم خاردار بگیریم.
 صادقادنه باید اعتراف نمود که اگر این دستاورد های علمی و ادبی فرهنگیان ایران نمی بود، ما نه  فردوسی را می شناختیم نه مولانا را می شناختیم و نه دقیقی بلخی، رابعه بلخی، انصاری، سنایی، رودکی، ابن سینا، نظامی و دیگر بزرگان شعر و ادب فارسی را، البته به استثنای چند قطعه شعر و نمونه ای کلام آنها که در قرائت فارسی و یا قرائت دری و چند جلد کتاب و رسالۀ دیگر در این نیم قرن اخیر به نشر رسیده است و یا تنها نام آنها. اگر این نویسندگان و پژوهشگران و اندیشمندان ایرانی از قبیل دهخدا، داکتر محمد معین، حسن عمید، ملک الشعراء بهار، بدیع الزمان فروزانفر، استاد سعید نفیسی، پرویز قاضی سعید، دکتر عبدالحسین زرین کوب، امیرعشیری، محمد قزوینی، پژمان بختیاری، محمد قهرمان، احمد خوش نویس، دکتر نصرالله پورجوادی، جواد فاضل  و صد ها نویسنده و مترجم و ناول نویس ایرانی نمی بودند، یقین داشته باشید که سواد عریضه نویسی را هم نمی داشتیم.  بدون شک در عدم دسترسی به فرهنگ عمید، فرهنگ دهخدا، فرهنگ معین و آثار شعر و ادب کلاسیک فارسی دری (چاپ ایران) محال بود که حتا کتاب های فارسی در نصاب تعلیمی وزارت معارف در افغانستان با کیفیت بلند تألیف می گردیدند. درمورد کتاب های فارسی دوران دموکراسی قلابی حرفی ندارم، زیرا "چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
توجه فرمایید! نقش فرهنگیان ایرانی از این هم بالا تر است؛ اگر همین بزرگان و نخبگان فرهنگ ایران نمی بودند نه سارتل و بالزاک و نیچه را می شناختیم و نه واگنر و شیلر و شکسپیر و پوشکین و ماگسیم گورکی و یاسینین و تاگور و ویکتورهوگو و گویته و انشتاین و نیوتن و مونتسکیو ….را می شناختیم و نه به آثار و نوشته های آنها دسترسی پیدا می کردیم، و آنها نیز نه مولانا و حافظ و فردوسی ما را می شناختند. ببیند تفاوت از کجا تا کجا است، همین قسم که حساب کرده پیش برویم مثنوی هفت من می شود.
 وقتی که شما از فردوسی بزرگ و مولانا یاد می کنید به خاطر داشته باشید که فردوسی بزرگ و مولانا زبان خود را پارسی گفته بودند:

پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
(فردوسی)
 
مسلمـــــــانان مسلمـــــانان زبان پارسی گویــم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
(مولانا)

ای کاش آقای رویین یک بار به فیس بوک سر می زدید و می دیدید که چگونه دیکتاتوری فرهنگی نسل جوان را از اصل خویش بیگانه ساخته است، از این ناحیه می بایست تشویش و نگرانی داشت و اندیشه کرد، که بسیاری از جوانان حتا در داخل کشور نوشتن و خواندن به زبان مادری خویش را فراموش نموده اند و به زبان بیگانه می نویسند. یک بار به سرلوحه ها و در و دکان های شهر کابل تماشا کنید، چه می بینید؟ مسافری اگر به این شهر وارد شود فکر می کند که در پشاور داخل شده است، این یک مصیبت بزرگ فرهنگی است که دامنگیر جامعه فقر آلود ما گردیده است. شما به حیث یک انسان رسالتمند و با فرهنگ افغانستان در این زمینه چه اقدامی نموده اید؟
امروز فرزندان مردم افغانستان به بهانه های مختلف عمدأ از حق آموزش و تعلیم وتربیه محروم ساخته می شوند، اما به عوض آنها، بچه های قبایلی پاکستان داخل دانشگاه های خارج و داخل کشور می گردند، بهتر بود که شما بجای حمله به زبان فارسی حد اقل در این ارتباط چند سطری می نوشتید، تا نژادپرستان می دانستند که در این کشور براستی استند کسانی که زبان و فرهنگ خویش را پاس می دارند.
 
با عرض ادب ضیا باری بهاری