آرشیف

2014-12-24

علم عبدالقدیر

قیام عدالت خوا هانه سلطان علاء الدین غوری

 

 درین نوشته میخواهم مرز شکنی کنم. میخواهم از مرز های سکوت در برابر جعل  تاریخ، مرز های ظلم پذیری واستبداد پذیری فرار کنم وبا یک جسارت عدالت خوا هانه بنویسم( سلطان علاءالدین غوری نگین روشنی برتارک نهضت عدالت خواهی)

 

فکر میکنم خیلی تعجب کردید. این عنوان را برای کسانیکه جهان سوزش خوانده اند سزاوار نمیدانید؟ فکر میکنید این نوشته بر بنیاد تعصبات سمتی ،قومی ونژادی رقم خورده تا بار دیگر آتش نفاق وشقاق ،دشمنی وبرادر کشی را شعله ور تر سازد؟ هر گز نه، من درین نوشته خودرا بیرون از مرز های قومیت وعصبیت جاهلانه  می بینم وبه هیچ قومی بنام غوری وسوری وزوری وترکی ومغلی منسوب نیستم. این مقاله را از منظر احترام به انسانیت وارج گذاری بمقام شامخ عدالت خواهی در تاریخ بشریت می نویسم ویقین دارم قیام سلطان علاء الدین  بخاطر رسیدن بقدرت وآتش زدن مدنیت سلطان نامدار غور وغزنه ( سلطان محمود) نه بلکه بخاطر بزیر کشیدن کاخ غرور واستبداد بهرامشاهیی بوده است که با اندک تأمل در ادامه مقاله خواهی خواند.

شاید گمان کنید تاریخ هشتصد سال قبل را حالا می نویسم! نه خیر، ولی برای خود حق میدهم تاریخ را درست بخوانم وبعد به تحلیل بنشینم ودر بارۀ آن قضاوت کنم، سکوت را بشکنم وجمود را باز کنم.اگردیروز از ترس حامیان استبداد، نمی توانستم امروز می توانم چون فعلا خارج از مرز استبداد زندگی مکینم ، خارج از مرز های بیعدالتی، بی کفایتی و بی قانونی، خارج از سیطرۀ کسانیکه با جعل وتزویر هر قاتل  ومزدور را قهر مان وهر آزادی خواه عدالت پسند را یاغی وجانی معرفی میکنند ….، جائیکه هرکس میتواند به نام انسان نظرش را بدون خوف وترس از ترور ووحشت ستمگاران تبعیض طلب ابراز نما ید.اگر جوان بیدار وروشنفکر سر زمین من سلطان علاء الدین را داغ سیاه در تاریخ تمدن غوری ها می نویسد باز هم متأثر وزادۀ جو فشار واختناق است که نمیخواهد عرصه زندگی وفعالیت برایش تنگ شود ورنه قیام در برابر ظلم در هیچ مقطع از زمانه ها حرکت جاهلانه واثر سیاه نبوده ونیست.نیمتوان بهرامشاه را بخاطر اینکه از سلاله وتبار غزنویان است در چهره سلطان محمود غزنوی دید، بلی افراد فرومایه، ظالم ونگون بختی پیدا میشوند که زمینه انقراض وسقوط تمدنهای بزرگ را فراهم میسازند وبهرامشاه یکی ازین نمونه هاست .تاریخ بشریت نیزمملوء ازحقایق این چنینی است.خداوند ج میفر ماید(أفلم یسیروا فی الأرض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فإنها لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القوب اللتی فی الصدور)الایه

 

بر رسی انگیزه های قیام سلطان علاء الدین: امید وارم دوستانیکه به لقب جهان سوزی تأکید دارند وسلطان علاء الدین را ظالم وستمگر وجهان سوز میخوانند بانگاه ژرف وعادلانه انگیزۀ قیام آن راعلیه بهرامشاه  به تحقیق و تحلیل بنشینند.مگر علاء الدین لشکر کشید تا بر تخت غزنه تکیه زند ؟ نخیر، مگراو بقصد تخریب قصر ها وآبادی های غزنه کمرر بسته بود؟ هر گز نه.مگر او اوباشی بی فر هنگی بود که تنها خراب کاری را میدانست نه  او شخصیت فر هنگی، ادیب، شاعر وسخنور چهره دستی بود که تاریخ گواه آن است .ولی چرا به چنین جسارت تأسفبار دست زد؟ شما با خواندن تاریخ از مرگ مرموز قطب الدین ملک الجبال وکشتن سلطان سیف الدین وبعد  به دار آویختن آن تا هفته ها وماها در چهار سوی شهر وطعنه وتوهین های بهرامشاه به برادران او دو شهزادۀ مقتول وباربار جواب رد به نامه های صلح آمیز وداد خواهانه سلطان علاء الدین به حقیقت ماجرا پی میبرید..بلی او قیام کرد تا دیگر کسی خون کسی را به ناحق نریزاند، او قیام کرد تا شکست ظلم ،تکبر وغرور را به اثبات برساند او قیام کرد تا حکم ایه مبارکه( ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلایصرف فی القتل إنه کان منصورا) را که بدست بهرامشاه مغرور ومنکر پاره پاره شده بود عملی سازد.او قیام کرد تا دیگر کسی را بنام قوم وسمت .نژاد إهانت نکند چنانکه بهرامشاه با جواب های توهین آمیز خشم همه مردم را بر انگیخت واین خشم طوفانی شد در جهت پاک کردن خس وخاشاک سر زمین پهناور امپراطوری ساطان محمود.بلی هر حادثه را تنها از پیامد آن به قضاوت ننشینید بلکه انگیزه های شکل گیری حادثه باید نیز در گوشه میزان قضاوت شما جا داشته باشد.

 بهرام شاه بنائ ظلم واستبداد را گذاشت . ملک الجبال قطب الدین  را بی مهابا کشت واز پاسخگوئی در برابر مرگ آن با غرور وتکبر ابا ورزید  و بعد با آویختن جسد سلطان سیف الدین در چهار سوی شهر غزنه وانداختن تف وزباله بر جسد آن به انسانیت توهین کرد ونامه های سلطان علاء الدین را  با استهزاء وتمسخر پاره کردودربرابر فریاد داد خواهانه وی از زبان تیز شمشیر وخرطوم فیل سخن گفت .کلیمات والفاظ تحقیر امیز بنام غور وغوری ها حواله کرد، با ارسال نامه علاء الدین را تهدید به سکوت نمود.وقتی این طرز بر خورد غرور آمیز بهرامشاه در لوح خاطرم نقش می بندد نا خود آگاه شمشیر عدالت خواهی را بدست فرزند جسور وعدالت پسند چون علائ الدین میدهم تا بنیاد ظلم وغرور را در هم شکند وکاخ استبداد را از بنیاد فرو ریزد.با خود میگویم جائیکه احترام به انسانیت ومجال برای تطبیق احکام الهی نباشد مدنیت وجود ندارد، جائیکه بخاطر داشتن برج های دافع أجل انسانیت را به مسخره میگیرند وآیات قرآن را کنار میگذارند نزول عذاب الهی یک امر محتوم واجتناب نا پذیر است، چه دیر وچه زود…در زمان بهر امشاه چهرۀ مدنیت محمودی مسخ شده بود عدل وانصاف جای خودرا به ظلم وستم ،غرور وخود خواهی داده بود، ظلمیکه بر بادی وسقوط پیامد طبیعی آن است .من با همین نگاه سلطان علاء الدین را نگین روشنی بر تارک نهضت عدالت خواهی می پندارم وقیام اورا  در برابر ظلم واستبداد الگوئی میدانم برای همه مردم مظلوم وتحقیر شدۀ روی زمین که سالها در زیر یوغ استبداد به محرومیت به سر برده اند.

بلی!شما هم حق بجانبید چون نگاه شما بر خواسته از جعلیات است که سالها من حیث داستانهای تاریخی در گوش اطفال و جوانان این سر زمین نواخته شده  ودر ورق پاره ها بنام تاریخ ثبت وبخوانش گرفته میشود.عدۀ نقاب سلطان محمود را بر چهره سیاه بهرامشاه این نماد ، ظلم، ستم،  استبداد وخود خواهی انداختند تا حرکت حق طلبانه سلطان علاء الدین را قیام در برابر تمدن وامپراطوری بزرگ سلطان محمود جلوه دهند ،همان است که شما خوانندۀ عزیز قیام سلطان علاء الدین را نه در برابر ظلم ،نخوت غرور وتکبر وخود خواهی  وعهد شکنی بهرامشاه بلکه در برابر تمدن محمودی می پندارید که برداشتی است دور از حقیقت وقضاوتی است نهایت غیر عادلانه .تمدن محمودی تنها خلاصه دست رنج یک فرد نبود بلکه دران زمان وحدت واحترام متقابل بین بسیاری از طوائف در رأس غوری ها با غزنوی های وجود داشت ولشکر وسپاه از همه جاه آماده خدمتگذاری بودند واین زره وجوشن ساخت حکومت محلی غوری ها بود که توفیق پیروزی امپراطوری سلطان محمود را بیشتر ساخته بود وبعد از بهرامشاه هم این همکاری ادامه پیدا کرد …

 

تحلیل سروده های حماسی ورجز گونه علاء الدینعدۀ بر این عقیده اند که سلطان علاء الدین در سروده هایش قسم خورده تا بنیاد امپراطوری غزنه را از بیخ وبن بر کند والا خلف صالح از جدش حسن نخواهد بود.بلی وقتی ظلم وفشار به اوجش می ریزد عقده ها در درون انسانهای مظلوم طغیان میکند تا اینکه ایشان را به سراغ مرگ میبرد، سلطان علاء الدین بخاطر نجات از زندگی تحقیر آمیز ورهای از اهانت های بیشمار بهرامشاه به سراغ مرگ رفت ونمی دانست پیروز میشود ولی میخواست زندگی اش را به تاریخ برادرانش پیوند دهد واز تحقیر وتوهین واهانت وهتک حرمت نجات یابد ویا بعبارۀ دیگر میخواست زندگی ذلتبار را با مرگ با افتخارر معاوضه کند وبدون شک بخاطر روحیه سپاهش اشعار حماسی ورجز گونۀ نیزسروده است.که رجز معنی اش تحقق حتمی آرمانها نیست ،بلکه مبالغه وغلو بخاطر بلند بردن مورال وروحیه همرزمان وهمراهان صورت میگیرد که در تمام صف آرائی ها معمول است..وامااو بعد از پیروزی چنین سروده است..(

بـر آن بودم که از اوباش غز نـین          چـو رود نیل جـوی خون بـرانم

ولـیـکـن جـمـلـه پـیـرانـنـد وطفلان          شـفـاعـت مـیـکنـد بخت جـوانم

بـبـخـشیـدم بـه ایـشـان جان ایشان          که بادا جان شـان پـیـونـد جانم

 بلی سلطان علائ الدین قبل از پیروزی خیلی خشمگین بوده طوریکه تصمیم خونریزی زیادی را د اشته اما میگوید این تصمیم که زاده اهانت ها وتحقیر های پیهم بهرامشاه بود به گذشته بر میگردد.حال که جوانان وجنگجویان بهرامشاه میدان معرکه را ترک کرده وپا به فرار گذاشته اند دیگر بر پیران وطفلان ستم را روا نمیدارم ،جوانی مروت ومردانگی ام اجازه نمیدهد دست به جنایت بزنم 

بلی ببخشیدم به ایشان جان ایشان ایشان    که بادا جان من پیوندد جانم

 چه زیبا! محبت وصمیمتی بیش ازین چیست که علاء الدین جان خودرا با جان باقیمانده های سر زمین غزنه پیوند می دهد وهیچ بر تری وتفاوت را بین خود وفرزندان غزنه قائل نمی شود..بلی علاء الدین یکتعداد أحبار ورهبان را که  با دادن فتوا وتشویق بهرامشاه به جنگ آتش نفاق را دامن زده بودند  به کیفر أعمال شان رسانید وبه همین منظور لشکر کشید وهم برخی از قصور  عالیه محمودی را آتش زد تا نشان دهد بخاطر قصر نشینی به غزنی نیامده است، قصریکه انسان را  مغرور واز خدا وبندگانش دور میسازد، بلکه بخاطر داد خواهی ومجازات قاتلان برادران خود آمده بود.او این کاخ هارا که بهرامشاه دران حکم رانده بود نماد استکبار وغرور دانسته بخاک یکسان ساخت.حال برای برخی انسانیت وعدالت ار جحیت دارد وبرای بعضی ها کاخ وکوشک…اینکه بهرامشاه بار ها به مقام انسانیت توهین کرده کسی توجه نمیکند بلکه بر قصر وعمارات خیالی آن اشک می ریزند .امپراطوری محدود به یک شهر نیست که با تخریب قصر بهرامشاه همه امپراطوری غزنه ویران شده باشد، امپراطوری ساحات وسیع را احتوا میکند واثار تاریخی این مدنیت باید در بسیاری از سر زمینهای تحت تصرف این امپراطوری باقیمانده  باشد .فرض کنیم .سلطان علاء الدین تنها غزنه را ویران کرده کسانیکه با بر افروختن آتش نفاق بین تمدنها لقمۀ نان بدست میاورند مهربانی کرده در سائر نقاط تحت امپراطوری غزنوی ها وغوری ها از آثار تاریخی شان پاسداری نموده ادای دین کنند.مثلا  اگر شهر فیروز کوه بدست مغل ویران شد آثار تمدن غوری ها باز هم از هرات تا جام ودهلی چهره آرائی میکند.در سر زمین ما عادت دارند زنده هارا به سنگ میزنند وبر مرده اشک میریزند حال منار جام وقلعه بست در حال سقوط ونا بودیست مدعیان دروغین تمدن بر مخروبه ها اشک می ریزند.

 

ریشه تاریخی لقب جهان سوزی برای سلطان علاء الدین: من مررخ نیستم وتا هنوز نمیدانم این لقب از چه زمانی وتوسط چه کسی برای سلطان علاء الدین داده شده است.با آنکه تاریخ نویس نیستم این قدر میدانم که این لقب ریشه در تاریخ همان زمان ندارد اینکه چه کسی ودر کدام مقطع از تاریخ افغانستان علاء الدین را جهان سوزنامیده معلومات هم ندارم امید دوستانیکه آگاهی بیشتر دارند طور مستند بنویسند من گوشه از حوادث تاریخ کشور مارا به تحلیل نشسته ام واما از گذشتۀ این لقب اطلاع دقیق ندارم تنها در کتب تاریخ که بیش از صد سال عمر ندارد دیده ام لقب جهانسوز را نثار روح یک مبارز حق طلب نموده اند…

امپراطوری سلطان محمود تنها مال غزنه نبود بلکه از تمام خراسان زمین واز جمله غور نیز بود.غوری ها بازوی پر توان امپراطوری غزنه بود ند که پیوسته سلاح وتجهیزات رزمی و هزینه مالی فتوحات سلطان محمود را تهیه میکردند و وروی همین دلیل وإعتماد قطب الدین ازسر ناز فیروز کوه را ترک وبخانه دوم خود غزنه آمد که بجفای سفله مرد چون بهرامشاه گرفتار گردید وسر انجام باعث ختم شکوه وجلال امپراطوری محمودی شد.

 

داغ سیاه نه تاج زرینگرچه غور وغزنه دو نام به هم پیوسته ودو تمدن به هم بافته وآمیخته است، اما ظلم هیچ ظالمی  رابخاطر روابطش با نیکان ویا داشتن کاخ های زرین  وسر بفلک کشیده توجیه نکنید.چه فرجام کاخ ظلم واژگونیست.قبلا عرض کردم فرزندان این سر زمین را مجبور ساخته اند تا به سلاله ودود مان شاهان احترام بگذارند قهر مان  وجنت مکان وبابا بگویند مهم نیست این خلف نا أهل به حرمت گذاری می ارزد یانه .حال مردم ما مجبور اند بخاطر سلطان محمود به هر عیاش خود کامۀ از تبار آن گردن انقیاد خم کنند ویا سلطان عباس غوری را بخاطر ساطان غیاث الدین وسلطان شهاب الدین احترام کنند، نه خیر چنین نیست.هر کس راه عدالت وانصاف را کنار بگذارد وبا بندگان خداوند از در ظلم وکبر وغرور پیش اید سزاوار حرمت گذاری نیست.

اگر جسارت عدالت خوا هانه علاء الدین را داغ سیاه در تاریخ کشور بدانید برای ابد در فرش سیاه محرومیت وحقارت خواهی نشست روح تسلیم طلبی در برابر جور وستم جوهر هستی شمارا تشکیل خواهد داد. اشک کباب باعث طغیان آتش است.مگر حالا به مردم غور بر خورد مانند انسانهای دیگر صورت میگیرد؟مگر مردم ساکن در لابلای کوه های رنج آشنا وحادثه خیز غور مردم درجه سوم کشور نیستند؟ مگر مردم غور جز عسکری وخد متگذاری شایستگی اجرای کار های بزرگتر تر را دارند؟ بزعم کاخ نشینان مستبد وجا نشینان بهرامشاه هر گز نه.نگاه تحقیر آمیز دولت مردان به انسانهای پاک دل وصادق کشور وبی عدالتی گسترده وبی حد  در عرصه های مختلف هر لحظه دست انسانرا بسوی شمشیر می برد اما دریغ که از گهواره تا حال درس اطاعت وخموشی بگوش های ما زمزمه شده سال ها نیاز دارد تا سکوت بشکند ومردم ما در ردیف انسانهای دیگر از حقوق حقه خویش بهره مند گردند.اگر سلطان محمود غزنوی زنده میبود خود قضاوت میکرد که بهرامشاه سزاوار چنین عذابی بوده یا خیر… به همه حال من به اصالت نزاد وتبار هر گز باور ندارم این قدر میدانم با وجود این همه تحولات ودر گیری ها باز هم همان ترکان هم تبار سلطان محمود غزنوی با صفا وصمیمیت همگام با غوری ها کار کردند و وارث تمدن غوری ها بودند که امروز به سختی میتوان این دو نسل وتبار را از هم جدا کرد.