X

آرشیف

قاصدک زشت

 

    

 

شعر بلند و تازه که از بهار و خزان طبیعت قصه می کند

شاد و خندان گلی در بستان
به امید شفقی می رقصید
نرم بر دستان بادی بی خیال
قلب و روحش با شوقی می تپید
چشم قلبش با مهر صبحگاه
به امید نور روشن خندید
از میان عطر احساس جنون
رمق تازه ی هستی برچید
رنگ نیلی فضای باغ را
با طمع و شادی خاصی بچشید
***
ناگهان
بآن همه مستی و شادی و رفاه
چشم گل بر پیکر بی جان فتاد
که کبود و تیره و افسرده حال
در کناری جویبار افتاده بود
گل با صبر و قرار و عاطفه
رو کرد سوی آن پیکر زار
دست عشق روی شانه اش بنهاد
که نباید بود افسرده و خوار
چرا بر دامان این باغ رفیع
چنین غم آلود و زار بخفته ای
همه این شادی و وجد باغ را
در میان کابوسی تنیده ای
***

پیکر زشت با یک خشم شکفت
کاین بهار را خزانی ست پیمان
وجد و شادی، خوش لقای غنچه ها
را باشد خسته گی ها در قبال
(پیری) و مرگ سپید باغ را
من می پندارم با فال ورق
که دیگر هیچ نروید غنچه ها
روی فرش باغ پر زرق و برق
***

گل با ترس و حیرت و ابهت
دست بگرفت ز آن پیکر زار
ناله خشم از گلو باز کرد
که تو ای قاصدک زشت قهار
از طبیعت با عدالت برشمار
نعمت هایش را خوشرنگ و فام
گر بهار را یک خزانی ست در بر
هم زمستان و بهاری در پی
گر جوانی را پیری ست در قبال
هر چهار فصل را جای ست و مقام
من دیگر از تو نپرسم شرح حال
جز بیآسایم در آغوش یار
یار من باغ با فرحت و شور
یار من عطر چمن های سرور
یار من بید و قناری و چنار
یار من شرشر آب جویبار
یار من هستی پویایی روح
در میان غرش مست بهار
یار من رنگ خزان و زمستان
که نهفته اند در اوج بهار
و زهی یار که من شادکامم
پاس میدارم هر نعمت سال

شهلا لطیفی
فبروری ۲۰۱۶م

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.