آرشیف

2015-1-9

خیر محمد جلالی

عــوامـــل پيشرفت مسلمين و انحطاط آنـهـــــــا

 

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

الحمد لله وكفى وسلام على عباده الذين اصطفى

اما بعد:بنده در مورد به موضوع (عوامل پيشرفت مسلمين وانحطاط آنها) سطوري چندي را كه از نواقض خالي نمي باشد نوشتم اميد كه خواننده گان گرامي از خطاهاي آن در گذشته وآن را محراق توجه قرار ندهند .
بر همه گان هويدا ست كه مسلمانان توانستن با مدت كمي پيشرفت هاي معجزه آساي كنند، اماچطور ؟
اين سؤال است كه نظريات گوناگوني در مورد آن وجود دارد كه در اين مقاله تا حدودي گنجانيده شده است .
ودر باره عوامل انحطاط مسلمانان نيز ايده هاي متفاوت وجود دارد كه دراين سطور چندي كه تهيه شده به عوامل منحط شدن مسلمانان وعلت عقب ماني آنها نيز اشاره شده است .
دين اسلام بعد ازينكه جهان به اوج ظلم ، وحشت ،بي عدالتي ،جهالت، شرك وبت پرستي فرو رفته بود وحكام ظالم مانند اژدهاي خون آشام خون طبقه رعيت را مي مكيدن وانواع مظالم را از آنها دريغ نمي كردن تا اينكه جهان يكباره گي به سرعت تام دچار ديگر گوني گرديد كه عامل اصلي اين ديگر گوني همانا ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان در قرن هفتم ميلادي با بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم همراه بود كه ايشان توانستند در مدت كوتاي هسته را پايه گذاري نمايند كه در بعدها توانست مرز هاي تمام بدبختي هايرا كه در ممالك دنيا رواج داشت بشكند كه اين نتيجه لطف مهرباني الله و زحمات پيامبر اكرم صلي الله عليه و سلم وجان نثاري صحابه گرامي شان بود كه توانستند طي يك قرن اسلام را به مرزهاي اروپا،آسيا،افريقا وديگرممالك جهان برسانند كه امروزه ما از بركت جد وجهد صحابه جليل القدر الحمدالله مسلمان هستيم وفعلادر سطح جهان در حدود يك ونيم ملياردمسلمان وجودارد.

لازم ديدم تادر نخست نظري گذراي درصدر اسلام داشته باشم وبه خوبي بتوانم عوامل كه سبب پيشرفت مسلمانان گرديده است را پي گيري كنم كه واقعا" چه عواملي باعث شده است تا مسلمانان بتوانند به شكل برق آساي رشد وپيشرفت كنند .
مرور كوتاهي بر صدر اسلام:
اگر ما صفحاتي تاريخ اسلام را ورق بزنيم در مي يابيم كه ازهمان آوانيكه‌ اسلام‌ ظهوركرد ، افرادي‌ به‌ مبارزه‌ عليه‌ اسلام‌ برخاسته‌اند و مرتب‌ پيامبر صلي الله عليه و سلم و يارانش‌ را زير فشار و شكنجه‌ قرار مي‌دادند. از شكنجه‌هاي‌ بلال‌ حبشي‌ گرفته‌ تا شهادت‌ مظلومانه حضرت‌ یاسروهمسرش سمیه. از اخراج‌ پيامبرصلي الله عليه و سلم از مكه‌ و طائف‌ گرفته‌ تا ترك‌ ديار و زادگاهش‌ و هجرت‌ به‌ مدينه منوره‌، از قطعه‌ قطعه‌كردن‌ حافظان‌ قرآن‌ در بئر معونه‌ گرفته‌ تا سوزاندن‌ و در روغن‌ انداختن‌ داعيان‌ و مبلغان‌ اسلام‌.
وقتي‌ كه تاريخ‌ ورق‌ ‌زده شود فجايع ديده مي شود كه بدن هر خواننده اي را به تكان مي آوردمثلا واقعه «بئر معونه‌»، همان‌ واقعه‌اي‌ كه‌ هفتاد تن‌ از حافظان‌ و قاريان‌ قرآن‌ و از نويسندگان‌ و اهل‌ علم‌ اصحاب‌ را مظلومانه‌ وبه شكل بي رحمانه شهيد كردن( انا الله وانا اليه) راجعون كه ماجراي اصلي اين فاجعه المناك چنين بود:
بعد از جنگ‌ «اُحد» كه‌ كفار و مشركان‌ فقط‌ از نظر نظامي‌ و ظاهري‌ پيروز شده‌ بودند، اما از نظر سياسي‌ خود را شكست‌ خورده‌ مي‌ديدند، تصميم‌ گرفتند به‌ هر شكل‌ و شيوه ممكن‌ اسلام‌ را از بيخ‌ و بن‌ بركنند و خود را از شرّ آن‌براي هميش رهاي بخشيده و خلاص‌ كنند. برنامه‌هاي‌ زيادي‌ طراحي‌ نمودند كه‌ نهايت‌ آن‌ منجر به‌ جنگ‌ بزرگ‌ «متفقين‌» يا «احزاب‌» گرديد كه‌ در آن‌ جنگ‌ تمام‌ قبايل‌ يهود و مشركان‌ و كفار و منافقان‌ بر ضد اسلام‌ صف‌آرايي‌ كردند. اما قبل‌ از شكل‌گيري‌ و برپايي‌ جنگ‌ احزاب‌، دسيسه‌هاي‌ زيادي‌ را بر ضد مسلمانان‌ به‌ خرج‌ دادند.
«ابوبراء، عامر بن‌ مالك‌» يكي‌ از سران‌ «بني‌ عامر» همراه‌ هيأتي‌ به‌ حضور رسول‌ الله صلي الله عليه و سلم آمدند. پيامبر آنان‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ داد. به‌ طور كامل‌ اسلام‌ را نپذيرفته‌ بودند، اما درخواست‌ كردند تا تعدادي‌ از ياران‌ پيامبر براي‌ ارشاد و راهنمايي‌ مردم‌ و دعوت‌ آنان‌ به‌ دين‌ اسلام‌ به‌ سرزمين‌ آنان‌ يعني‌ «نجد» بيايند. پيامبر صلي الله عليه و سلم از اين‌ نظر كه‌ دعوت‌ اسلام‌ به‌ ديار ديگر نيز برسد، خوشحال‌ بود، اما از اين‌ جهت‌ كه‌ شايددر پشت پرده دسيسه‌ و خيانتي‌ در باشد، مي‌ترسيد و به‌ طور كامل‌ راضي‌ نبود، اما بالاخره‌ رضايت‌ ايشان‌ را به‌ خاطر عهد و پيمان‌ مردانه‌اي‌ كه‌ «عامر» با رسول‌ الله صلي الله عليه و سلممبني‌ بر محافظت‌ از يارانش‌ بسته‌ بود، جلب‌ نمودند و بدين‌ شكل‌ 70 تن‌ از بهترين‌ ياران‌ پيامبر، يعني‌ حافظان‌ و قاريان‌ قرآن‌، افراد اهل‌ علم‌ و دانش‌ و مبارزان‌ غيور و مجاهدان‌ جان‌ بركف‌ براي‌ اين‌ مأموريت‌ نا مرئي انتخاب‌ شدند. در آن‌ زمان‌ تعداد مسلمانان‌ بسيار اندك‌ بود، مخصوصاً افراد باسواد و اهل‌ علم شان‌ بسيار ناچيز بود.
اين‌ گروه‌ به‌ فرماندهي‌ «منذر بن‌ عمرو» و در كنار «عامر» و افرادش‌ به‌ سوي‌ «نجد» حركت‌ كردند. به‌ دليل‌ اينكه‌ سفر آنها، سفر تبليغي‌ بود، براي‌ جنگ‌ كردن‌ و مقابله‌ با دشمن‌ از هيچ‌ نگاهي آمادگي‌ نداشتند. و با اطيمنان‌ از عهد «عامر» كه‌ با رسول‌ اللهصلي الله عليه و سلم و در مورد تأمين‌ جان‌ يارانش‌ بسته‌ بود، بدون‌ ترس‌ و دلهره‌ به‌ راهشان‌ ادامه‌ مي‌دادند.
اين‌ گروه‌ وقتي‌ به‌ محل‌ «بئر معونه‌» رسيدند. توقف‌ نمودند و يكي‌ از افرادشان‌ به‌ نام‌ «حرام‌ بن‌ مالك‌» را با نامه رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ نزد «عامر بن‌ طفيل‌» حكمران‌ منطقه‌ كه‌ برادزاده «ابوبراء» بود فرستادند و بقيه افراد مشغول‌ استراحت‌ شدند.
«عامر بن‌ طفيل‌» پست‌فطرت‌ بر خلاف‌ تمامي‌ قوانين‌ جامعه بشريّت‌، فرستاده رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ را بدون‌ هيچ‌ معطلي‌ به‌ قتل‌ رساند و براي‌ كشتن‌ بقيه افراد گروه‌، سپاهي‌ هزار نفري‌ را جمع‌آوري‌ كرد و به‌ سوي‌ محل‌ استراحت‌ آنان‌ حمله‌ور شد.
در حالي‌ كه‌ فرستادگان‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ مشغول‌ استراحت‌ و منتظر برگشتن‌ نماينده خود‌ بودند، ناگهان‌ ديدن كه‌ لشكري‌ بزرگ‌ آنها را محاصره‌ كرده‌ است‌. دشمنان‌ بدون‌ هيچ‌ رحم‌ و شفقتي‌ تمامي‌ آن‌ عزيزان‌ را مظلومانه‌ به‌ شهادت‌ رساندند و نگذاشتند حتي‌ يك‌ نفر از آنان‌ زنده بر گردد.
در آن‌ هنگام‌ كه‌ همگي‌ مظلومانه‌ جان‌ مي‌دادند و شربت‌ شهادت‌ را نوش‌ مي‌كردند، فرمودند: خداوندا، تو شاهد احوالمان‌ هستي‌، كسي‌ نيست‌ كه‌ سلام‌ ما را به‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ برساند، جز تو، پس‌ يا ربًًً‌، سلام‌ ما را به‌ رسولت ‌ برسان‌.
هنوزپيامي از سوي‌ آن‌ شهيدان‌ مظلوم‌ به‌ مدينه‌ نرسيده‌ بود كه‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ از طريق‌ وحي‌ از اين‌ فاجعه بزرگ‌ با خبر شد و بر منبر فرمود: برادران‌ شما را در «بئر معونه‌» شهيد كرده‌اند.
تحمل‌ اين‌ فاجعه‌ المناك براي‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ و يارانش‌ بسيار سخت‌ بود، چراكه‌ 40 روز پيش‌ نيز در جنگ‌ «احد» 70 تن‌ ديگر از اين‌ عاشقان‌ شيداي‌ او به‌ ملكوت‌ اعلا پيوسته‌ بودند. حزن‌ بر حزن‌ و اندوه‌ بر اندوه‌ انباشته‌ مي‌گشت‌ و قلب‌ رسول‌ الله صلي‌الله عليه‌ و سلم‌ و اصحاب‌ را پوشانده‌ بود…
ازين قبيل مشكلات وفجايع زيادي براي پيامبراكرم صلي الله وعليه وسلم واصحاب شان رخداده بود كه هيچ كدام مانع دعوت نگرديد وجلو پيشرفت دين اسلام را گرفته نتوانست بلكه روز بروز اسلام گسرش يافت وبه قلمرو آن افزوده شد.
بنا" لازم است تا سطوري چندي در مورد عوامل پيشرفت مسلمانان تحرير گردد تا واضح گردد كه چه عواملي بودند كه مسلمانان را به اوج پيشرفت وترقي رساندند . 
1ـ داشتن ايمان‌ كامل‌ و قوي‌ به‌ خداوند متعال‌
آنچه‌ باعث‌ شده‌ بود كه‌ صحابه رسول‌الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌ در همه اوقات ‌ مختلف‌ سربلند و پيروز باشند، داشتن‌ ايماني‌ استوار و راسخ‌ بود كه‌ هيچ‌ چيزي‌ نمي‌توانست‌ در آن‌ خللي‌ وارد آورد. به‌ همين‌ دليل‌ احكام‌ الهي‌ را سريعاً مي‌پذيرفتند و در انجام‌ آن‌ سستي‌ و كاهلي‌ را به‌ خويش‌ راه‌ نمي‌دادند. و اين‌ يقين‌ در آنها به‌ وجود آمده‌ بود كه‌ همه‌ چيز در دست‌ الله قرار دارد، اگر او اراده‌ كند مي‌تواند آب‌ را براي‌ انسان‌ها مانند جاده مسخّر گرداند، اگر او اراده‌ كند مي‌تواند دريا را براي‌ انسان‌ به‌ مانند خشكي‌، امن‌ و هموار كند، اگر او اراده‌ كند مي‌تواند آتش‌ را براي‌ انسان‌ گلستان‌ كند و… خلاصه‌ انسان‌ها و مخلوقات‌ را فقط‌ يك‌ مخلوق‌ ضعيف‌ تصوّر مي‌كردند و قدرت‌ اصلي‌ و حقيقي‌ و قوي‌َّ مطلق‌ را خداوند مي‌دانستند به‌ همين‌ خاطر خود را به‌ «قوي‌» نسبت‌ مي‌دادند و از قدرت‌ «قوي‌َّ» حقيقي‌ استفاده‌ مي‌كردند.
اما مسلمانان‌ امروز؛ بسياري‌ از مسلمانان‌ امروزي‌ قدرت‌ را در دست‌ «اوباما ‌» و «مدويدوف » و «ديويد كامرون » و تجهيزات‌ جنگي‌ آنان‌ مي‌دانند و ديدشان‌ از مافوق‌ آسمان‌ها به‌ عالم‌ كَوْني‌ آمده‌ است‌ به‌ همين‌ جهت‌ هميشه‌ دچار خواري‌ و ذلّت‌ هستند. وقتي‌ ذليل‌ها را بزرگ‌ و با عظمت‌ تصوّر مي‌كنند، وقتي‌ از مخلوقات‌ متأثر مي‌شوند، قطعاً و بي‌شك‌ خداوند نيز آنان‌ را رها مي‌سازد.
ميخواهم با زدن مثالي به اين نكته بطور واضح تري اشاره كنم كه مسلمانان امروزه آنقدر كه به قدرت اتومي غرب نگريسته، به آن اعتقاد داشته واز آن خوف دارند آنقدر به قدرت خداوند لا يزال كه قدرت وي به هيچ قدرتي قابل مقايسه نيست معتقد نمي باشند.
اين يك سخن بسيار واضح وآشكار ميباشد هنگام كه سخن ازقدرت اتوم گفته شود لرزه به اندام هر انسان مي افتد اما حين كه سخن ازقدرت الله (ج) گفته ميشود هيچ تغيراتي در چهره اين انسان واين مسلمان رونما نمي گردد .اين خود نمايان گرومصداق سخن است .در حاليكه مسلمانان پيشين تنها ازالله متعال ترس وبيم داشتند وبه قادر وتعالي بودن اوتعالي ايمان راسخ داشتند وتنها از اومي ترسيدند چنان نبود كه در آن زمان قدرتهاي بزرگي وجود نداشتن بلكه امپراطوريهاي ابر قدرت آن زمان نيز عملا با اسلام در جنگ بودن كه همه گي شان به دست فاتحين مسلمان سقوط كرده واز بين رفتن وبه جايشان حكومت اسلامي مستحكم گرديد . ودر سرزميني كه تا ديروز عملا مركز شرك وبت پرستي بود ايمروز مركز وحدت وخدا پرستي گرديد كه اين خود ثمره زحمات مسلمانان جان بر كف وشيفته الله متعال ورسول وي وراه پيامبر بودند .
2ـ ‌ محبت داشتن به‌ رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌
دليل‌ دوم‌ پيروزي مسلمانان‌ آنروز‌ صادق‌ بودن‌ در عشق‌ و محبت‌ رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌ مي‌باشد. كه مانند پروانه خود را در محبت الله ورسولش ميسوزاندن كه اين يكي از عوامل پيشرفت وطرقي مسلمانان بوده است .
واندكترين سركشي از اوامر آن حضرت نمي كردن وسرا پا با جان ومال در خدمت الله وپيامبر وي بودند .
3ـ تمسك جستن به سنت‌هاي‌ رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌
يكي ديگر از ويژه گيهاي مسلمانان‌ كه در آن عصر وزمان زنده گي ميكردن اين‌ بود كه‌ به‌ سنت‌هاي‌ پيامبرشان‌ بي‌اعتنا نبوده و براي‌ آن‌ اهميتي‌ بسيار قائل‌ بودند و هركدام شان تلاش ميكردند تا خود را مشابه به رسولله (ص)نمايند وبه آن افتخار ميكردن وبه احياي سنت هاي آن گرامي مي پرداختن .
ياران‌ رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌ حاضر نبودند كه‌ در كوچكترين‌ كاري‌ و در ساده‌ترين‌ امري‌، خلاف‌ روش‌ رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌ گام‌ بردارند، اگر خواست‌ دروني‌شان‌ چيز ديگري‌ مي‌بود، به‌ خاطر فعل‌ و كار رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌ خواست‌ خويش‌ را فدا مي‌كردند.
حضرت‌ عمر فاروق‌ هنگامي‌ كه‌ بر حجرالاسود بوسه‌ مي‌زند، مي‌فرمايد: اگر محبوب‌ و رهبرم‌ چنين‌ عملي‌ را انجام‌ نمي‌داد، من‌ هيچگاه‌ بر اين‌ تكه‌ سنگ‌ بوسه‌ نمي‌زدم‌.
و در موارد ديگري‌ از هر كدام‌ از صحابه‌ كارهاي‌ مشابه‌ اين‌ را مشاهده‌ مي‌نماييم‌، در زمان‌ خلافت‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌ (ض) با وجود شورش‌هاي‌ گوناگون‌ و تثبيت‌ نشدن‌ پايه‌هاي‌ خلافت‌ اسلامي‌، تصميم‌ مي‌گيرد حتماً سپاه‌ اسامه (ض)را اعزام‌ نمايد، با وجود مخالفت‌هاي‌ مختلف‌ مي‌فرمايد: چون‌ اين‌ خواست‌ و اراده رسول‌ الله صلي‌ الله عليه‌ وسلم‌ بوده‌، حتماً بايد عملي‌ گردد.
اما ما امروزه‌ در صحبت‌ كردن‌، راه‌ رفتن‌، شيوه زندگي‌، لباس‌ پوشيدن‌ و خلاصه‌ اكثر اعمال‌ و رفتارمان‌ از غربي‌ها و غيرمسلمين‌ تقليد مي‌كنيم‌ و خيلي‌ راحت‌ سنت‌هاي‌ محبوب‌ حجازي‌ را گذاشته‌ايم‌ و خيلي‌ بي‌شرمانه‌ براي‌ عدم‌ عمل‌ به‌ آن‌ نيز دليل‌ مي‌آوريم‌.
يكي‌ از اساتيدم‌ تلويحاً مي‌فرمود: در جنگ‌ اسرائيل‌ و فلسطين‌، بارها ملائكه‌ نازل‌ شدند كه‌ به‌ مسلمان‌ها كمك‌ برسانند، اما چون‌ هر دو طرف‌ ظاهر و شكل‌شان‌ عين‌ همديگر بود، ملائكه‌ برگشتند و فرمودند: خداوندا، خودت‌ بهتر مي‌داني‌، آنها هيچ‌ فرقي‌ با هم‌ نداشتند، تمام‌ اعمالشان‌ مانند يكديگر بود و اين نيز يكي از عوامل كاميابي مسلمانان پيشين بوده است.
معتقد بودن به امت واحد :
در اين باره الله متعال خطاب به تمام امت مسلمان كرده ميفرمايد ( انَّ هذِهِ اُمَّتُكُم اُمّةً وَاحِدَةً وَأًنَآ رَبُّكُم فَأعبُدُون .(الانبيا:92).
ترجمه :اين است امت شما ،امت واحد ومن پرورد
گار شما هستم، پس مرا عبادت كنيد .
وهمچنان در آيتي ديگري ميفرمايد : انَّ هذِهِ اُمَّتُكُم اُمّةً وَاحِدَةً وَأًنَآ رَبُّكُم فاتَّقُون (مؤمنون :52). ترجمه :اين است امت شما ،امت واحد ومن پروردگار شما هستم پس از من بترسيد . لذا الله متعال به امت اسلامي واحد ويك پارچه خطاب نموده است كه اين خود يكي از علل پيشرفت مسلمين در ادوار گذشته بوده ميتواند وهمين قسم امت كه ما به آن منسوب هستيم در حقيقت تداوم تمام امت هاي كه از پيامبران خداوند دردوه هاي گذشته پيروي مينودن ميباشد (امتي كه در طول تاريخ بشري منقاد، دين الهي بوده ومسلمان خوانده شده اند از دو مرحله گذشته اند : اول _ از آدم صفي(ع) تا قبل از بعثت پيامبر اكرم (ص) ادامه يافته است .
دوم_ با بعثت پيامبر آغاز گرديده وتا اكنون ادامه دارد.[1] يكي ديگر از عوامل كه سبب پيروزي مسلمانان گرديد اين بود كه همه مسلمانان معتقد به جهان شمول بودن دين اسلام بودند وپيامبر اكرم نيز براي تمام بشريت فرستاده شده اند كه اين خود به روحيه مجاهدين، اهل علم ، اهل قلم ، اهل كسب و به مورال تمام مسلمانان تأثر مثبت به جا گذاشته بود وهمه گي خود را در قبال رساند دين ودعوت مسؤل ميپنداشتند واين سبب شد كه روز به روز مسلمانان پيشرفت وترقي نمايند .چنانچه دراين مورد حديثي از پيامبر (ص) نقل شده است : عن جابر بن عبدالله قال قال رسول الله (ص) وكان النبي يبعث الي قومه خاصة وبعثت الي الناس كافة ( صحيح البخاري ، كتاب الصلواة ) . ترجمه : در حديث طويلي از پيامبر نقل شده كه فرمودند هر پيامبري خاص براي قوم خود فرستاده ميشد ومن براي تمام بشريت فرستاده شده ام كه خداوند دراين باره ميفرمايد : وَلَكِن رَّسُولَ اللهِ َوخَاتَمَ النَّبِيّنَ ( الاحزاب) .ترجمه : او فرستاده الله وخاتم پيامبران است .
يكي ديگر از عوامل پيشرفت مسلمانان مفاهيم وارزشهاي بودكه امت اسلامي را باهم پيوند ميداد كه علامه سيد حويّ دركتاب اسلام دين فطرت آنهارا چنين برشمرده است :
1_ وحدت عقيده : همه مسلمانان زير پرچم كلمه توحيد زنده گي ميكردن وبه زير آن دور هم جمع گرديده بودند وهيچ مرز را نمي شناختن ويگانه مرز همانا مرز عقيده وي واسلام بود، منقاد وفرمان بردار حكم خداوند (ج) ومطابق به سنت پيامبر (ص) حركت ميكردن .
وحدت عبادت : خداوند براي همه انسانها امر كرده است كه اورا پرستش كنند چنانچه ميفرمايد : وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون .(الذاريات 56) . ترجمه : نيافريده جن وانس را مگر اينكه مرا عبادت كنند .
2_وحدت سلوك، اخلاق وعادات : الله متعال پيامبرش در هر بخش اسوه ونمونه نيكي در هر بخش از زنده گي معرفي كرده است وبر هر شخص فرض گردانيده تا گفتار وكردار خود را مطابق آن عيار كند .
وحدت تاريخ : تاريخ مسلمانان به هيچ وجه به قطعه گِلي و وطن خاصي ارتباط ندارد وهم چنان به نژاد وقومي خاصي .
3_وحدت زبان :اگر چه در اسلام زبان معيار برتري نمي باشد اما آنچه كه حايز اهميت ميباشد اين است كه همه مسلمانان قرون اوليه به زبان عربي صحبت مينمودند لذا افهام وتفهيم به شكل خوب صورت ميگرفت .چنانچه خداوند در اين مورد ميفرمايد : ومن آياته خلق السماوات والارض واختلاف ألسنتكم وألوانكم .(الروم :22).
ترجمه :از نشانه هاي قدرت او آ فريدن آسمان ها وزمين وگوناگون بودن زبانهاي شما ورنگهاي شما
4_وحدت احساسات، انديشه ، افكار ومسير : راه مسلمانان واضح ،آشكار، روشن ومتمايز بوده ، راه انبيا ، صديقين ،شهدا وصالحين ميباشد .
5_وحدت قانون وآئين : همه مسلمانان از يك قانون وآئين پيروي ميكنند .كه در پيروي آ ن هيچ نوع اختلاف وجود ندارد .
6_وحدت قيادت ورهبري :در اسلام يك رهبر ويك قائد بوده كه مردم ملزم به اطاعت از وي ميباشند.كه همانا حضرت پيامبر اكرم (ص) ميباشند كه بعد از ايشان خلفا ميباشند كه اطاعت ايشان نيز واجب ميباشد . وديگر چيزي بنام رئس جمهور ،پادشاه وغيره به شكل متعدد وجود نداشته وهمچنين در اسلام يك دولت ميباشد كه همانا خلافت اسلامي ميباشد كه آروزوي هر فرد مسلمان ميباشد وبه بالاي هر فرد مسلمان فرض ميباشدكه به خاطر آوردن آن كار كند .كه فرضيت آن در قرآن ، سنت واجماع نيز ثابت ميباشد) .
در حقيقت تا هنگاميكه مسلمانان داراي يك دولت واحد مركزي بودند در تمام دنيا حكومت داشتند وبه شكل بسيار آبرومندانه زنده گي مي كردن ودرحقيقت زعامتيكه امروز امريكا آن را دارا است از آن مسلمانان بود . ومسلمانان بودند كه امپراطور تزار روس ،روم شرقي وروم غربي برايشان تاچندين قرن جزئيه ميداد . اما امروزه مسلمانان براي تمام دولتهاي كفري جزئيه داده وبه تمام كشور هاي اسلامي حكومت هاي كفري پا بر جا بوده وبه بالاي مردم به جبر حكومت ميكنند .
وخون هزاران مسلمان معادل به خون يك يهودي و يك مشرك ميباشد . كافرومشركي كه الله (ج) آن را پليد خوانده است . حادثه كه امروزه در فلسطين ، عراق ،افغانستان وديگر كشور هاي اسلامي رخ ميدهد بسيار تكان دهنده است. كه قلب هر مسلمان با شنيدن آن شديدا تكان ميخورد مثلا" معامله يك عسكر يهودي با يك هزار فلسطيني كه اكثريت شان به حبس ابد محكوم بوده اند .[2]
در باره عوامل پيشرفت مسلمانان به شكل كامل آن در اين مقاله گنجايش ندارد ومختصرا معلومات اراء گرديد اميد كه تا اندازه توانسته باشم شمه آن را ذكر كرده باشم واينك مي پردازم به علل انحطاط مسلمين :
مرا عات نكردن دلايل وموارد كه در بالا تذكر يافته است ميتواند يكي از عوامل باشد كه مسلمانان را به انحطاط كشانده است اما علماء ديگر عوامل ديگري را نيز ذكر كرده اند از جمله استاد محمد عبده در مورد انحطاط مسلمين دلايل را ذكر كرده است كه ذيلا بيان ميگردد:
1. جمود و تعطیلی عقل
از نظر عبده، یکی از عوامل اصلی و بنیادین انحطاط جوامع اسلامی «تعطیلی عقل» بود، در حالی که این شیوه کاملاً برخلاف دستورات صریح اسلام در مورد تعقّل و اندیشیدن و بر خلاف منع اسلام از تقلید است.
عبده در رساله التوحید می گوید: «قرآن به ما می آموزد که چیزهایی را درباره خدا بیاموزیم. خدا برای انسان آنچه می آموزد، دلیل می آورد و هیچ گاه از ما نمی خواهد که گفته های او را به صرف این که فرموده خداست، بپذیریم. قرآن حتی مذاهب مخالف را با دلیل رد می کند. قرآن عقل را مخاطب قرار می دهد و فکر را به تلاش وا می دارد. قرآن نخستین کتابی است که برادری و همبستگی عقل و دین را به شیوه ای آشکار و تأویل ناپذیر اعلام می دارد.»
مرحوم عبده علت خودداری مسلمانان از به کارگیری عقل را افراط عده ای از مسلمانان می داند که بیش از حد به عقل تکیه کرده اند. این عمل موجب شد در مقابل، عده دیگر به دفاع از وحی بپردازند و در نهایت، با برتری گروه دوم، تقریبا عقل بکلی از صحنه دانش مسلمانان رخت بر بست.
«در نخستین بحث های نظری مسلمانان، مهم ترین موضوع جبر و اختیار بود، ولی به زودی دامنه گفت وگوها به اثبات صفات خدا کشیده شد و گروهی برتری عقل را در شناسایی جمیع احکام دینی، حتی در فروع و عبادات، اعلام کردند و گروه دیگر آن را مخصوص به اصول اوّلی دانستند؛ و گروهی دیگر برای آن که با رأی دو گروه بستیزند، یکسره مقام عقل را منکر شدند. عقلگرایان آنچه از حکمت یونان به فهمشان می رسید، بدون تفکیک بین اولیّات عقل و وهمیات، با شیفتگی نسبت به حکمت افلاطون و ارسطو و تقلید از گفته های این دو… مطالبی را به معارف اسلامی ربط دادند که هیچ ارتباطی به دین نداشت و فرقه های متعدد همچون مانویه، زنادقه، دهریه، باطنیه و اسماعیلیه برآشفتگی ذهنی مسلمین می افزودند، تا آن که مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قیام کردند و در قرن چهارم ابوالحسن اشعری راهی بین تندروی های دو طرف پیدا کرد و مبانی عقلی را تا جایی که مایه تحکیم ایمان می شد، پذیرفت.»
2. پادشاهان مستبد و علمای قشری
روش فرمانروایان خودپرست در جذب علمای قشری و خرافه پرست عنصر مهم دیگری بود که عبده آن را عامل دیگری در انحطاط مسلمانان می دانست. پادشاهان نالایق برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود، از احساسات مذهبی مردم سوء استفاده می کردند و خود را به عنوان جانشین پیامبر معرفی می نمودند و از تقدّس دین برای بقای تاج و تخت خویش بهره می جستند. ولی این ترفند به لحاظ استفاده از دین، حمایت علما را می طلبید. اگرچه علمایی هم بودند که هرگز زیربار این خفت نرفتند، ولی بسیاری از علما اسیر این نیرنگ گشتند. برخی از آن ها که از تقوا و تهذیب نفس کافی برخوردار نبودند، حاضر می شدند در برابر گرفتن درهم و دینار، احادیثی به نفع حاکمان به پیامبر نسبت دهند. برخی دیگر به بهانه جلوگیری از خون ریزی در مقابل پادشاهان مستبد سکوت می کردند و سکوت آن ها خود نوعی حمایت محسوب می شد. «من از آن هایی بودم که مردم مصر را بر حقشان آگاه ساختم… آن ها را به این باور فرا خواندم که حاکم هرچند اطاعت از او لازم است، بشر است وخاطی، و شهوات بر او غالب و تنها چیزی که مانع و رادع طغیان شهوات او می شود، نصیحت امّت بر اوست.»
3. تعطیلی اجتهاد
سومین عاملی که عبده در زوال جامعه اسلامی بر آن تأکید می کند و شدیدا نسبت به آن ابراز تأسف می نماید تعطیلی اجتهاد است. او تقلید علما از گذشتگان را نکوهش می کند و می گوید: «باید فقها در هر زمانی با توجه به شرایط زمان و مکان اجتهاد کنند.
«فقیهان باید اوضاع روزگار خود را بشناسند و احکامی بر آن امور صادر کنند که پی روی از آن برای مردم ممکن باشد.»
عبده در نکوهش علمای مقلّد می گوید: «… اصول می خوانند، ولی به خاطر هیچ یک نمی رسد که فرعی از این کتاب ها را به اصل آن بازگردانند تا درباره آن بحث کنند؛ حتی خجالت نمی کشند که بگویند ما مقلّد هستیم و نگاه بر کتاب و سنّت بر ما لازم نیست، با وجود تعارض و تناقض در کتاب های قدما، تسلیم آن شدند و وحدت امّت به تفرقه تبدیل شد و تنها به این سخن اکتفا کردند که همه آن ها را از رسول اللّه صلی الله علیه و سلم اخذ کرده اند.»
او پیشنهاد می کند که فقها جلساتی تشکیل دهند و فتاوای منطبق بر زمان ارائه دهند: «فقیهان باید جلساتی داشته باشند و ضمن مذاکره بر چیزی که شایسته عمل باشد، اتفاق نظر داشته باشند و اگر مسائلی به دلیل خاص مکانی یا زمانی ترجیح یافته است، لازم است که آن را تذکر دهند. البته این یک حکم کلی نیست، دلیل همان است که گفته شد، در ضمن، نباید هرچه که از فقیهی نقل شد، مبنای عمل در هر زمان و مکان قرار گیرد[3]
محمد عبده درباره جواز اجتهاد، بلکه وجوب اجتهاد و ترک تقلید، شک و تردیدی به خود راه نمی دهد و ضرورت آن را به طبیعت زندگی و مقتضیات جامعه بشری می داند.
عبده در عین حال که اجتهاد را ابزار شرعی و حتمی برای گسترش اسلام در جامعه می داند، آن را فقط برای کسانی که دارای ویژگی های علمی هستند تجویز می کند و از گسترش آن در میان غیر متخصصان و اجتهادهایی که خارج از تمسّک به متون اسلامی هستند، منع می کند.
او از یک سو، نگران مخدوش شدن اندیشه دینی مسلمانان بود و به این می اندیشید که مسلمانان به دلیل رکود چند ساله شان نتوانستند با دنیای جدید مقابله کنند و به نام «انطباق اسلام با علوم روز» افراط کاری هایی صورت گرفت و اصول اسلامی با ذوق ها و سلیقه های شخصی تأویل و تفسیر شد و به شکل دیگر، اسلام عملاً از صحنه خارج گردید؛ و از سوی دیگر، نگران جمود فکری و قشری مآبی علمای اسلام بود که مانع پیشرفت و تکامل جامعه می شدند و هر پدیده نوی را مخالف اسلام می دانستند. از این رو، او به دنبال جست وجوی راه حلی برای مسأله اسلام و مقتضیات زمان بود. او چاره کار را در دوری جستن از افراط و تفریط می دانست و معتقد بود: باید باب اجتهاد باز شود و عقل چراغ راهنمای جامعه اسلامی قرار گیرد.
استادمحمد عبده با طرح مباحثی همچون فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانی فلسفی حقوق در اجتهاد، ایجاد نظام حقوقی جدید در فقه، جدا کردن مباحث عبادات و معاملات، بازنگری اجماع و تطبیق شورا با دموکراسی غربی، در حقیقت، حرکتی در جهت حل بحران اندیشه دینی و تطبیق اسلام با مقتضیات زمان و احیای دین انجام داد.
همانطوريكه در بالا گفته شد درمورد انحطاط مسلمانان عوامل زيادي وجود دارد كه هر نويسنده به زعم خودش عوامل متعددي را قرار داده و نظريه اراء داشته است . دراين مورد از طرف علماء به شكل كلي اجماع نگرديده است وهمه گي به يك نظر نيستند . چون يك مسئله اجتماعي است . بعضي از مؤرخين اولين انحطاط مسلمين را جنگ هاي كه در بين علي (ض) ومعاويه (ض) رخداد وباعث بوجود آمدن فرقه ها وگروهاي گرديد كه حكم تكفير يك ديگررا صادر كردند ميدانند .
كه در حقيقت اين اولين جنگ داخلي دربين مسلمانان بود كه ازاين موقع دشمنان اسلام سود بردند كه به رهبري آنها عبدالله ابن سبا يهودي بود كه در ميان مسلمانان رخنه كرد از يك فرقه خاصي حمايت وآنها را بر عليه ديگر مسلمين شوراند . اما به نظر علامه ابوالاعلي مودودي اين فقط يك خطاي اجتهادي نبود بلكه يك اشتباه اجتهادي بود . (آنهاييكه براي انتقام از قاتلين حضرت عثمان (ض) بر عليه خليفه وقت شمشير كشيدند، اين عمل شان از نظر شريعت درست نبود از نظر تدبير نيز غلط بود .
در پذيرش اين حقيقت كمترين شك وترديد ندارم كه آنها اين اشتباه را بنا بر حسن نيت وبر اساس بر حق شمردن خويش مرتكب شدند . اما من آنرا تنها اشتباه ميپندارم ودر پذيرش آن به عنوان اشتباه اجتهادي سخت تامل مي كنم . اطلاق اصطلاح (اجتهاد ) بعقيده من تنها به رأيي ميشود كه براي آن گنجايشي در شريعت وجود داشته باشد و" اشتباه اجتهادي " به رأيي گفته ميشود كه در باره آن استدلالي از استدلال هاي شرعي موجود باشد، اما صحيح نباشد يا اينكه خيلي ضعيف باشد )([4]).
بهر صورت اين يك مسئله اختلافي در ميان علماء بوده اكثريت علماء اهل سنت در مورد سكوت اختيار كرده اند .
تبديل شدند مقام معظم خلافت كه از طريق شورا خليفه تعين ميگرديد به ملوكيت و رفته رفته به پاد شاهي ميتواند يكي ديگري از عوامل باشد كه مسلمين را بيشتر به انحطاط كشاند .