آرشیف

2015-1-22

احمد ولید احمدی

عشـــق و بـهـــــــــار

 

 بساز ای یار، با یاران دلسوز
که دی رفت ونخواهد ماند، امروز
گره بگشای ،با ما بستگی چند
شتاب عمر بین ، آهستگی چند
به عمری کوبوده، پنجاه یا شصت
چه باید صد گره برجان خود بست ؟
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد ، که فردا باز کوشیم
چو بر فردا نماند امیدواری
بیاید کرد، امشت سازگاری
بهار داری ، از وی بر خور امروز
که هر فصلی ، نخواهد بود نوروز
گلی را، کو نبوید آدمیزاد
چو هنگام خزان آمد، برد باد
نهادستی ز عشقم حلقه در گوش
بدین عیبم خریدی ، باز مفروش
نمنای من از عمرو جوانی
وصال توست ، وانگه زندگانی
سر زلفت به گیسو باز بندیم
گهی گریم ز عشقت ، گاه خندم
در آغوش آنچنان  گیرم تنت را
که نبود آگهی ، پیراهنت را
گر از دستم چنین کاری برآید
ز هر خاریم ، گلزاری برآید