آرشیف

2017-6-11

سلام مادر نازنینم
سلام مادر نازنینم
ببخشی امشب وقت افطار دسترخوان نیستم 
ببخشی به زنگ هایت جواب داده نمیتانم 
دیگر پسرت نیست که برایت سودا بیاورد
پدرم….
یادت است برایت وعده داده بودم درس را هرچه زودتر خلاص کرده و کار میکنم
پسرت دروغگو نبود میبینی در جیبم قلم است 
میخواستم پوهنتون بروم
بیادرک شیرینم….
متوجه فامیل باشی بعد از مه تو باید دست همه را بگیری 
وقت نان در جای مه بنشین تا کمی ام احساس نشود
راستی
فراموش نکنی وقتی خانه میرفتی ککو همرایت بگیری 
 خواهرک خورد ما عادت کرده هر روز برایش میخریدم
خواهرم همرازم…..
ببخشی نتوانستم تا آخر حمایتت کنم 
نتوانستم کمرت را ببندم 
 برادرت وعده خلاف نبود اورا نگذاشتند
رفیق
گاه گاه یادی از مه میکنی در قبر ؟؟
سال ها باهم بودیم نمیخواهم فراموش شوم
وقتی برم زنگ زدی و گفت از ساحه خارج….
 
قهر نشو دگر بدون تو به میله و چکر نرفتیم
عزیزایم
اگر گفتند ما جهاد کردیم و کفار را از بین بردیم 
باور نکن دروغ است 
بیبین حتی مسواک در جیب دارم