آرشیف

2017-6-11

????سلام زندگیم
سلام زندگیم 
خیلی دلم برت تنگ شده 
برخیز زندگیـم و ببين که هنوز هـم 
در كنار جنازه ات انتظار آمدنت را ميكشم
هنوز هم 
رنگ حنا در كف دستانم رنگين است 
و خاطره های شيرين شب حنای مان هر لحظه 
در پيش چشمانم مجسم میگردد چه شبی مبارك بود
میدانی 
زندگیم اصلآ باورم نميشود 
كه ترا از دست داده باشم هنوز هم 
نوازش دستانت و گرمی نفس هايت را حس ميكنم
صدای 
خنده های شیرین ات 
قلبم را لمس میکند و آرامش خاصی 
برم میبخشد آخ که چقــدر شرین است آمدنت
نمیدانم 
چرا تپش قلبم 
لحظه به لحظه بلندتر میشود
 آه همين لحظه هم بوي عطـر بدنت 
به مشامم رسيد چه بوي خوش و گوارایی
زندگیـم 
چرا مردم شهر 
اينقدر خبرهاي دروغين را 
برايم ميرسانند حتي آسمان هم 
ابر سیه ای را براي رساندن خبر مرگت 
به سویم فرستاده تا برايم بگويد كه تو دگر مرده يي
اما من 
باور نكردم حتي گريه هاي 
زار زار ابر تیره ای بهاري نيز مرا 
قانع نساخت كه خبر شهادت تو را باور كنم
يادت است 
زندگیـم همين ديشب 
گفته بودي كه برايت تحفه مياورم
تحفه ی كه مرا غافل گير كند و من حیرت زده شوم
زندگیم 
ميترسم اين خبر دروغ
حقيقت نباشد آفتاب جهانم شوهر ناز مهربانم
من هیچ 
تحفه یی را نميخواهم
لباس گرانبها نميخواهـــــــم
زر و زيور اصلن هيچ چيزي نمي خواهم 
من فقط تو را ميخواهم همسر مهربانـــــــــم
اين دل 
صد پاره زخمي ام 
را دگر ميازار فقط برای یک بار 
تو را خدا با آواز شيرينت مرا صدا بزن 
فقــــــط يك بار بگو كه من دوباره برگشتم
آخ زندگیم 
چرا سخن نميزنـی 
نكند تورا از دسـت داده ام 
تورا خدا یک چــيزي بگو سلطان قلبم
زندگیـم 
آيا صدای تپيدن قلبم را نميشنوي
كه بدون تو چـــــيزي دیگر نميخـــــــواهد
آیا 
صدای گریه هایم 
را نمیشوی که هر اشکم 
اسـم تورا فریاد میزند و از فراقت 
خون میگریم آیا دیگر از من خسته شدی 
که اینگونه تنهایم رها کردی و رفتــــــــی
لطفآ
زندگیـم برگــرد 
تورا خــــــــدا برگــرد 
که بی تو خواب مرگ میبیـــنم
برگردد 
زندگیــــــم 
برت وعده میدهم 
که هیچ چیز نمیخواهم 
نان و آب و غذا هم ازت نمیخواهم 
حتـی اگر از گـــرسنه گی هم بمیــرم
لطفآ التماس میکنم تورا خدا برگـــــــــردد
برگـردو بیا باز که ویرانه ترینم 
از خود به کجا رفته و دیوانه ترینم
گر می طلبی جان زمن عار مکن 
زیرا که به تو از همه جانانه ترینم