آرشیف

2014-12-26

نورالله وثوق

سایه ی سرگشته

صدای سایه ی سرگشته ی هراسانم
دلم گرفته به  حدی که شرح نتوانم
اسیر حنجره ی زشت خنجرِ تهدید
بسان طفل گروگان به یادمامانم
نشسته دست به زیرِ الاشه ی    تقویم
سکوتِ سردِ پرازسوزِ  همقطارانم
برای خوردن پیوسته  لقمه ی افسوس
به روی سفره  ی سیارِ غصه مهمانم
شکسته قامتِ سرو خجسته ی عشقم
پریده  رنگ  ِ  دلارای روی پیمانم   
کسی به نام خدا  کشته  فکرِ فردارا
وگشته پر ت به هرسو  حواسِ ایمانم
اگرروایت دین این چنین تبهکاریست
به خود گمان نبرم اینکه من مسلمانم

……

نورالله وثوق

پنجشنبه ۰۴ دی ۱۳۹۳
پانویس

گرازبسیطِ زمین عقل منهدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
سعدی
******************

الاشه:فک