آرشیف

2014-12-29

عباس مشتاق عارفی

دعـــــــــــــــــا .

دعا .

خدایا دخترک را رام بنما 
مرادرنزدِاوخوش نام بنما
اگردارد ز من میلی جدایی
به کانکورش رسان ناکام بنما

دُختِ غوری .
دخت غوری یعنی حور یعنی پری 
دخت غوری ! هوش ازسر میبری
من فدایی آن قدِ رعنایی تو
دخت غوری ! ازقشنگی محشری

پرکاله .
به نزدت عشق من افسانه گشته 
نگاهی تو ز من بیگانه گشته
گذار مرحم دراین قلب شکسته 
که از دوریی تو پرکاله گشته

شلغم . 
بعضی اوقات حرفی مبهم میزنی 
قلبی نازکی مرا کم میزنی
عهدوپیمان و وفارا بی خیال
وعده ات رامثلی شلغم میزنی

رازچشم .
بیاای همسفربا من سفرکن 
بیابراشک چشمانم نظرکن
به چشمانت نمیدانم چه رازاست
مرا ازراز چشمانت خبر کن

صورت لیلیٰ .
دلبری محبوبم قامت چوطوباداری 
باکدام لحن بگویم که بدل جاداری
آنقدرنازی که باچشم میتوان بوسیدت
منم مجنون چونکه توصورت لیلیٰ داری

مراکُشت . 
اودخترچشم زیبایش مراکشت
مثالی غنچه لبهایش مراکشت
اگرچند بامن اوسازش ندارد
بگوئید قد رعنایش مراکشت

رفتی دخترک‌ !
تو رفتی دخترک یادم نکردی
به یک مسکال شبی شادم نکردی
خراب چشم و ابروی تو بودم
توبایک چشمک آبادم نکردی

صدای دول .
تمام دخترها بی وفا است
به آنهادل سپردن اشتبااست
فریب عیشوه ونازش مخورید
صدای دول ازدورخوشنمااست 

آرام جان .
من آن شیرین زبان رادوست دارم
من آن آرام جان را دوست دارم
همینکه یک تبسم میکند ، بس 
من آن لعل لبان رادوست دارم

سبکدوش .
دوری دلبردلم راچاک وچاکش میکند
نامه ی گرمینویسم اشک پاکش میکند
چشم هایم گربجزعکس توبیند دیگری 
قلب من اوراسبکدوش وهلاکش میکند

گشتار ِدخترک .
یک شبی گفتم به آن دخترچنین
سوی مکتب میروی ای نازنین
ساک به گردن زیرِچادرمیکنی 
ازتو نزدم شکوه ها دارد زمین

غال . 
دیده گلی کلوقین و قال موکونه
هرشاوساعت هشت مسکال موکونه
خدا بیزنه آیه ظالمش را
سرِدیده گلی مه غال موکونه

مثل خورشید .
درمیان ماه رویان دیدمت خندیدی
با نگاهی اوّلت دل از برم دزدی
رُخ ازجنس فرشته خصلت ازحورداری
آنقدر زیبا ومقبول مثلی که خورشیدی 

آه سرد .
زشمع اشکهای سردم رابپرسید
غم و اندوه و دردم را بپرسید
به شب شاهدی تنهای ام بود
ازاو آن آه سردم را بپرسید

برو!
نمیخواهم دیگر مسیج وزنگت
نمیخواهم دیگر چشمِ قشنگت
گهی بامن گهی با دیگرانی 
برو گمشونبینم دیگه رنگت