آرشیف

2015-1-22

غلام ربانی غروب

در آمـــدی بـــر فرهنگ و هنر جـــوامــــع اسلامي

بی شک بالا ترين و والاترين عنصر که در موجوديت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشکيل می دهد و با  انحراف فرهنگ ، هرچند  جامعه  در  بعد های اقتصادی،سياسی،صنعتی و نظامی قدرت مند و قوی باشد،ولی پوچ و پوک و ميان تهی است.اگر  فرهنگ جامعه ای وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد ، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه  به جانب  مخالف گرايش پيدا می کند ؛  بالاخره در آن  مستهلک می شود  و  موجوديّت خود را  در  تمام  ابعاد از دست می دهد ». آدمی  علاوه  بر  نيازهای  مادّی وجسمانی ،  نياز ها  و  خواست های  گوناگون  ديگری نيز  دارد  که  از جمله ی  آن ها می توان  به   حقيقت جويی ،خدا پرستی، محبّت ورزی و همدردی، گرايش به زيبايی و هنر و … اشاره کرد.انس و الفت انسان با هنر و آثار هنری شامل ادبیّات ، نقّاشی ، مجسّمه سازی، موسيقی، معماری و … برخاسته ازحس زيبايی شناسی و زيبايی طلبی اوست.هنر ، آدمی  را  به شناخت  سرچشمه ی زيبايی ها  فرا می خواند  و  روح سر کش او را به آرامش می رساند.تمدّن بزرگ   اسلامی  ما  همواره توجهّی شايان  به هنر  و ديگر جلوه های  زيبايی داشته است. در گستره ی اين تمّدن، نه تنها دين و عرفان و فلسفه و علوم ديگر خود را به خوبی نمايان كرده اند، بلکه همواره هنر نيز عرصه ای با شکوه برای جلوه گری داشته است.      

تفاوت عمده ی فرهنگ جديد غربی و  فرهنگ اسلامی ، در تعريف «انسان» منعکس می شود . اگر  انسان  برحسب فرهنگ غربی، موجودی است که معنويت، فرع و رو بنای زندگی مادّی اوست ، در فرهنگ اسلامی موجودی است که معنويت، کمال مطلوب و غايت و نهايت زندگی اوست. نکته ی مهم اين است که در اسلام، معنويت و روحانيت به هيچ وجه در مقابل مادیّت و جسمانيت قرار نگرفته است . دين برای آن نيامده است تا ما را  از جسم  يک سره غافل سازد و  از دنيا جدا کند ، بلکه  برای آن است که به ما « اندازه »، بياموزد تا بتوانيم با حفظ  اعتدال، از افراط و تفريط مصؤن بمانيم و مثلاً چنان نباشيم که خود را فقط تن بنگاريم و جز به بهره وری از جسم به هيچ چيز نينديشيم .در چنين بينشی، ديگر تن ، تنها بخش وجود انسان نيست و خوش بخت شدن نيز، تمع محدود جسمانی ميان تولّد تا مرگ نيست. انسان  راه درازی در پيش دارد که مرگ يکی از گذرگاه های آن است. او رو به سوی خدا دارد که کمال مطلق و سرچشمه ی همه  خوبی ها  و ارزش هاست . او  خود را شريف تر از آن می داند که  به  جسمش شناخته شود و وظيفه ی خود را خطيرتر  از آن می بيند که تنها به بدن نمايی و آرايش جسم بپردازد. انسان درهمه ی بینشهای معنوی و از جمله در اسلام، برای آن لباس به تن نمی کند که تن را عرضه کند ، بلکه لباس می پوشد تا  خود  رابپو شد.لباس برای او يک حريم است؛ به منزله ی ديوارويا دژی است که تن را از دستبرد محفوظ می دارد و کرامت او راحفظ می کند. لباس، پوست دوم انسان نيست،خانه ی اوّل اوست.انسان اسلام، کمال خود را در آن نمی بيند که تن خويش را چون کالايی تزئين کند و به راه اندازد و بفروشد، بلکه به جای آن که تن خود را به خلق بفروشد، جان خود رابه خدای خويش می فروشد.لباس انسان ، پرچم کشور  وجود اوست ؛ پرچمی است که او بر سر در خانه ی وجود  خود نصب کرده است  و  با آن اعلام می کند که از کدام فرهنگ تبعّبيت می کند . هم چنان که هر ملّتی با وفا داری و احترام به پرچم خود اعتقادش را به هويت ملّی و سياسی خود ابراز می کند ؛ هر انسان نيز ، مادام که به يک سلسله ارزش ها و بينش ها معتقد و دل بسته باشد ، لباس متناسب با آن ارزش ها و بينش ها را از تن به در نخواهدکرد. 

شگفت است که هرگاه صحبت از پوشش و سادگی اسلامی به ميان می آيد ، مخالفان می گويند شما می خواهید زن را  از حضور فعّال  در جامعه محروم کنيد و  او  را در خانه محبوس سازيد. شما شخصّيت زن  را  جدی نگرفته ايد ونيمی  از  جمعّيت  کشور  را  از صحنه ی کار  اجتماعی  بيرون رانده ايد . در  پاسخ  بايد  گفت : اتفّاقاً  چون  در  تفکّراسلامی ، زن   بايد  به عنوان  يک   انسان  به  صورتی   بسيار جدّی  وارد اجتماع شود ، لازم است دست از تجمّل وخود نمايی بر دارد.لازمه ی اجتماعی بودن اين است که فرد ،کم تر به خود بپردازد و خود را هم چون قطره ای در دريای جامعه غرق کند.لازمه ی وارد اجتماع شدن اين است که  «من» از ميان برود و «ما» ايجاد شود.اگر قرار شود هر زن و هر مردی ، با توجّه به لباس و بدن و  روی و موی خويش ، سعی  کند که  از خود هر چه بيشتر يک «من»  مشخّص و انگشت نما بسازد ، معلوم می شود او نمی خواهد به اجتماع بپيوندد و نه در غم جامعه،بلکه در غم خویش است.