آرشیف

2014-12-28

نورالله وثوق

خــــــــــــــواب قافله

وقتی زخواب قافله بیدار می‌شوم
درجا سفیر سلسله ای دار می‌شوم

مثل خرام خنده‌ای خورشید خاوران
از لای ابرخسته پدیدار می‌شوم

… کاری به غیر عشق نکردم ولی دریغ
درچشم تنگ وسوسه انکار می‌شوم

سیبِ درختِ معرفتِ آشنایی ام
محونشاطِ جاذبه ای یار می شوم

همباورِ شکوفه ای سرشارِ حیرتم
غرقِ بهارِ جلوه‌ای اسرار می‌شوم

گل کرده‌ام به شاخه ای زیبایی خدا 
کی دربساطِ آیینه ها خوار می شوم

حلقِ دل انالحق منصور گشته‌ام
درحلقه های خاطره تکرار می‌شوم

من شاهد حماسه ای فردای روشنم
میعادِ بیقراری اقرار می شوم

……
نورالله وثوق
سه شنبه دوازدهم دیماه/جدی/ هزار وسه صد ونود ویک خورشیدی