X

آرشیف

خدا حافظ چغچران

 

 چغچران  یا به قول  بچّه ها«  فیروزکوه » ، شهریست کوچک اما ؛ خیلی  شیرین ،  دوست داشتنی و نازنین. دست های قدرتمندِ  « بایَن » و « کَجَک» یا همان سیاه کوه  و سفید کوه  از دو طرف ، این بانوی کوچک  را به  گرمی  در آغوش گرفته اند. « هریرودِ  کف آلودِ  دل انگیز » با زیبایی  دلنشینی از  دل این شهر می گذرد و با نشاط و طراوت ، در  خم و پیچ درّه ها به پیش می راند.  بیشتر خانه های چغچران ، از خاک و گِل  ساخته شده اند؛ اما مردمانش « باهمین خانه های خام ، عشق پخته دارند.»  و « باغ بهشت وسایۀ طوبی و قصر حور/ با خاک کوی دوست برابر نمی کنند» و می دانند که  « غزلهای قشنگ مُلکِ  مردم/ دوبیتی های  ادرسکن  نمیشه.»
چغچران هیچی ندارد؛ اما بسیار چیزها ، هم دارد.  چغچران شبها برق ندارد، اما در عوض  مهتاب درخشان و تحسین برانگیزی دارد و خلوتی که در هیچ شهری به خیالش هم نتوانی رسید و نسیم دل پسند  و آرامش بخشی که  پیوسته « از کوی دلبر آید.»
چغچران به طور مثال ، نه حمام سونا دارد و نه استخر شنا، اما ؛ آب بازی در میان سنگهای سیاهِ « پل کهنه» و در بستر حریری هریرود می تواند به شما لذت فراموش ناشدنی هدیه کند.
تپه های « عیدگاه» ،  « درّۀ شیخا»  و « درۀ قاضی» هنوز هم خاکی  اند. اما « دست هایشان  را در باغچه کاشته اند،  سبز خواهند شد.»
 گشت و گذار های دم دمِ  غروب ، در قله های  رو   به « قراوه» یا « خولۀ شکر» همراه  با رامش  و روستایی ، با کمالی و سیلاب،  در کنار  قاسم  و آرین ، و باحکیمی و فطرت،  خاطره های ماندگاری به آدم می بخشند . موسیقی گیرای  فارسی  که از بلند گوی بلند موتر ،  پخش می شود  و  آواز دلنواز رباب همراه  با  صدای رسای محمد رضا شجریان  و محسن نامجو در آن بلندی ها  و با  چشم انداز  نغز ِ  پوزه لیچ  و شمال نازنینی که از غرب می وزد ، واقعا لذتی دیگر دارد.
من ازین  شهر  خیلی خاطره  دارم، خاطره  چه   که خاطره ها دارم  و  بسیار خاطره ها دارم . از کورس انگلیسی استاد حضرت  تا کیبل  وحشتناک ملاقطب الدین.  از کاهگل کاری بام های سلطان علاوالدین تا   وعده های سرخرمنی  جناب حامد کرزی. از تماشای دسته جمعی « عشق ِ ممنوع »   تا تدریس دستور زبان فارسی  در سلطان رضیه و دارالمعلمین عالی .  ازاشتراک در محفل شعر خوانی مشفق  و فایق  ، تا چکر های به اصطلاح  ساده ای  روزهای جمعه ، در پای  «  چشمۀ میرزا شریف خان» و رودبار کاسی ، همراه با ضیاجان و قصه های بی پایان عشق  وعاشقی و « حدیث  بندگی و دلبردگی .»
حالا « من میرم ازین شهر»،  نمی گویم « این شهر از تو باشد» چرا که بعد از سه ونیم ماه  اگر حیات باقی بود ، دوباره  می آیم به شهر خود که «  شهریار خود باشم».
 ریاست تربیۀ معلم غور در یک برنامه کوتاه مدت ما  را می فرستد به  آن طرف دنیا ، در میان یکی از جزیره های سرگردان  جنوب شرق آسیا ، در کشور مالزیا.  من حالا چغچران  عزیز  را با همه ی خاطرات شیرین و فرهادش  ترک می گویم. می دانم شما هم به قول کابلی ها« پشت مه دق میارین» اما چه کنیم ؟ زندگی همین است!! گاهی عاشقی … گاهی دل دقی …. گه چنان … وگه چنین است!!
 
  
گفت معشوقی به عاشق:  کای فتا
تو به غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهر زان ها خوشتر است؟
گفت آن شهری که:  در  وی  دلبر است.
هرکجا تو با منی من خوش دلم
ار  بوَد  در  قعر  گوری منزلم …

مولانا

 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.