آرشیف

2014-11-15

ضیا باری بهاری

از دفترچه خاطرات

 

سال گذشته در خانه یکی از دوستانم مهمان بودم که ایشان از «دیکتاتوری فرهنگی ایران» سخت به تشویش بودند و با عصبانیت برایم اظهار نمودند که اگر جلوی این دیکتاتوری گرفته نشود تا چند سال دیگر تمام افغان ها به عوض لسان دری به فارسی صحبت خواهند کرد. جالب این است که در الماری این هموطن عزیزم در حدود سی جلد کتاب موجود بود به استثنای یک جلد دیوان حافظ که به فکرم در شهر پشاور به نشر رسیده بود دیگر متباقی همه (به شمول دو جلد واژه نامه انگلیسی و آلمانی) از برکت فرهنگیان ایرانی فرسنگ ها راه را طی و طریق نموده و به منزل این دوستم راه یافته بودند. بعد از شنیدن این سخنان من از دوستم سوال نمودم ـ وقتی که شما از گسترش دیکتاتوری زبان بیگانه در افغانستان بسیار نگران و به تشویش هستید پس چرا این دیکتاتوری فرهنگی را به خانه خود دعوت نموده اید. او لحظه ای مکث نموده به طرف الماری اشاره کرد و گفت: منظورت کتاب هاست ـ گفتم بلی، همین است دیکتاتوری فرهنگی ایران در منزل شما! در جوابم گفت: این کتاب است به هر زبانی که باشد برای خواندن است ـ من ازش پرسیدم پس در کجا این زبان بیگانه را یاد گرفته اید، شما که هیچ وقت به ایران سفر نکرده بودید. دوستم چون جواب معقولی نداشت فکر چقوری نموده برایم گفت: برادر! لسان دری هم مشابه لسان فارسی است ـ من برایش گفتم خی بیایید یک کار دیگر می کنیم. چند بیت از اشعاری میرزا عبدالقادر بیدل را که در خاطرم بود برایش روی کاغذ نوشتم و دیوان حضرت حافظ را نیز باز کردیم و از دوستم پرسیدم که در این ابیات از دو بزرگوار شعر و ادب فارسی دری به غیر از سبک شعری، از نظر فارسی بودن و دری بودن شان چه تفاوت های می بینید و به چه اساس یکی را دری نام می گذارید و دیگری را فارسی!؟ به همین ترتیب از رودکی و فردوسی و سعدی و نظامی هم برایش اشعاری خواندم، باز  از او پرسیدم تفاوت ها را برایم نشان دهید، نظامی که از افغانستان نبود از آذربایجان، شما هم اشعارش را روان می خوانید. دوستم هیچ حرفی دیگر به گفتن نداشت، فقط با یک جمله کوتا پاسخ داد "خی تو می خواهی حالی بخاطر این گپ پای مره به محاکمه بکشانی"  بحث ما در همین نقطه ختم شد و از آن تاریخ به بعد با این هموطنم روی هیچ موضوعی دیگر بحث نمی کنیم؛ اما دوستی ما کمافی السابق ادامه دارد.