آرشیف

2014-12-11

غلام علی فگارزاده

شرح کوتاه زنده گينامه ام

در دهکدۀ دور از شهر با طبيعت دست ناخورده ، واقع در دامنۀ کوه قامت کشيده از سنگ، بنام “رسرو” مسمی به “يخن عليا” مربوط قلعۀ غور (ولسوالی فعلی تيورۀ ولايت غور) در سال ۱۳۳۲ هجری شمسی در يک خانوادۀ متديّن و دوستدار علم و دانش به دنيا آمدم.

به سن شش سالگی در صنف دوم مکتب دهاتی يخن عليا شامل شدم و بعداً با ارتقای اين مکتب به ابتدائی، الی صنف ششم را درانجا درس خواندم. درعين حال به آموختن کتب فقه عربی و اعتقاديات الی شرح وقايه و شرح عقايد نزد عمويم مرحوم آخند صاحب ملاعبدالحی پرداختم. دورۀ ثانوی را از صنف هفتم الی دوازدهم در ليسۀ سلطان علاوالدين غوری تکميل نمودم. در مؤسسۀ عالی تربيۀ معلم هرات تا صنف چهاردهم و بعداً در مؤسسۀ عالی تربيۀ معلم روشان کابل از صنف شانزدهم رشتۀ ادبيات دری و انگليسی بسويۀ ليسانس فارغ التحصيل شدم.

مدتی را در ليسۀ سلطان علاوالدين غوری به حيث معلم و سرمعلم و مدتی را هم به حيث استاد در مؤسسۀ عالی تربيۀ معلم هرات ايفای وظيفه نمودم.

با بروز دگرگونيهای سياسی و اجتماعی در کشور در زنده گی بنده نيز دگرگونيهای به وجود آمد، متاسفانه از مسلک دوست داشتنی ام جدا شدم و در مأموريت های مختلف: اولاً در افسوتر تورغندی و بعد در پستهای دولتی و غيردولتی در ولايت غور و کابل و بالاخره در سال ۱۳۶۹ هش واپس به حيث معلم دريکی از مکاتب شهر کابل اجرای وظيفه نمودم. اما مدت زمان دوبارۀ وظيفۀ معلمی ام بسيار کوتاه بود. چون با تحولات جديد سياسی و حاکم شدن شرايط ناامنی در شهر کابل، مانند ساير همشهريانم مجبور به ترک کابل و وظيفه شدم. مدتی را با خانواده ام در پشاور پاکستان زنده گی کرديم و چند سالی را درانجا در يکی از مکاتب مربوط کميتۀ سويس به تدريس اطفال هموطن مهاجر خويش پرداختم. با بهبود اوضاع امنيتی در کشور به حيث کارمند در دفتر يکی از مؤسسات خيريۀ غير دولتی در هرات شامل کار شدم و يکجا با خانواده ام از پشاور به هرات نقل مکان کرديم. در سال ۱۳۷۸هش از دفتر هرات به دفتر مرکزی مؤسسۀ که در پشاور موقعيت داشت، تبديل وظيفه شدم. در سال ۱۳۸۰ هش با نقل مکان نمودن دفتر مرکزی مؤسسه به کابل، من با فاميلم دوباره به کابل آمدم و تا اکنون دراين شهر زنده گی ميکنم.

با رجوع به اوراق ذفتر زنده گی گذشته ام در می يابم که چگونه اين مدت عمر (دوران طفلی، جوانی و پيری) گذرا و بی وفا است. حتی اگر انسان به پيری هم برسد، نهايت عمرش صد سالگی خواهد بود و دريغ که دوران طفلی به نافهمی و ناتوانی، دوران جوانی به غرور و دوران پيری به کهالت و بيچاره گی ميگذرد.

بنده با اغتنام از فرصتی که از دورۀ جوانی تا حال برايم ميسر شده است، مطالب و آثار برخی از دانشمندان، نويسنده گان و شاعران داخلی و خارجی را مطالعه کرده ام، به جاهای مختلف در داخل و خارج افغانستان سفر نموده ام، با گروه ها و اقشار متفاوت انسانها با عقايد گوناگون مصاحب شده ام. دوستان زيادی پيدا کردم و همه را دوست دارم. با کسی دشمنی نکرده ام، گرم و سرد روزگار را در جريان تحصيل، دوران وظيفه و مأموريت، هنگام خدمت زير بيرق و در زمان جنگها و مصايب سپری نموده ام، کم و بيش فراز و نشيب های زنده گی را طی کرده ام؛ بطور کلی همچون ديگران زنده گی ام هميشه آميخته با خاطرات و تجاربی از کاميابيها و ناکاميها، خوشی ها و غم ها، شيرينی ها و تلخيها بوده است.

در شرايط کنونی دراين وطن درد همه دردمندان مشترک است. دردِ نفاق و بی اعتمادی، دردِ بی عدالتی و بی انصافی، دردِ اتلاف حق انسان و دردِ ظلم و تعدی، دردِ تفکيک نکردن حلال از حرام و بالآخره دردِ نترسيدن از خدا.

هرچند در سالهای گذشتۀ عمرم مدتی را اينسو و آنسو تپيدم، به اين جا و آنجا پا نهادم، در مورد موجوديت خود و ديگران و کاينات کنجکاويها و پرسشهای داشته ام، تفکر و خرد را وسيله ساختم، آثار دانشمندان را ورق زدم، مباحث و پاسخهای دانشمندان از خود و بيگانه را شنيدم، مشکلات و پرابلمهای زنده گی اجتماعی را بررسی کردم، بالاخره به اين نتيجه رسيدم که بهترين و مؤثرترين وسيله برای رهائی از همه دردها و مصايب، فقط و فقط اتکا و چنگ زدن به دين اسلام و پيروی اصول آن است. دين اسلام دين حق پرستی و حق خواهی، دين انصاف و داد، دين پاک زيستن و احتراز از حرام، دين رحمت و شفقت، دين اميد، دين محبت، صميميت و برابری، دين نيکويی و نيک کرداری، دين حفاظت از نظم زنده گی خانواده گی، زنده گی شهروندی و زنده گی اجتماعی، دين اعتدال و دين حفاظت از عزت، آبرو و حيثيت انسان و دين سعادت و خوشبختی است. سوء استفاده از هدايات دين اسلام بمنظور دستيابی به منافع شخصی توسط هرکسی و به هر شکلی که باشد ناروا و ناجايز و کاری است خلاف شرع و قضاوت در مورد دين از اين زاويه اتهامی است نهايت خطا.

افتخار دارم که با پيروی از دين مقدس اسلام، بندۀ خدا جل و جلالهُ و امت پيامبر برگزيده اش محمد مصطفی صلی اللهُ عليه و آلهِ و اصحبهِ و سلم هستم و انگاه کمال سعادت خواهد بود که با همين اعتقاد پايان زنده گی ام شود و از جملۀ رانده شده گان و گمراهان محسوب نشوم. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَاالضَّالِّينَ، آمين.

هر چند علاقه مندی ام به سرايش شعر و نوشتن مضامين ادبی، با تأثيرپذيری از اشعار والد بزرگوارم (استاد محمد رسول فگار) که مربی و مشوق اصلی ام بوده اند، از زمان دوران مکتب آغاز ميشود؛ اما به اثر مشغوليتها و گرفتاريهای زنده گی فرصت های مساعد را از دست دادم و نتوانستم آنچه را ميخواستم بدان برسم. هرچند “خام بودم پخته شدم سوختم” که متاسفانه از لحاظ ظاهری چنين شده ام، نه از لحاظ باطنی و ما فی الضمير. و چنين است که در آغاز راه ماندم و اينک از درميان گذاشتن اشعار پراگنده و ناتکميلم در پيشگاه شاعران عزيز کشور احساس خجالت و شرمنده گی ميکنم.

در شعر خود را زيادتر به مفاهيم و وزن مقيد دانسته ام اما از تکلف بکاربرد قافيه طفره رفته و اکثراً آنرا مراعات کرده نتوانسته ام. شايد اين نيزيکی از دلايل خامی ام در کار سرودن شعر باشد.