کتابخانه

2015-1-9

محمداسماعیل حقانی

تـــوحيـد تـنـهـــا راه نجــــات انسان

در زندگي پر هياهوي بشري و در عالم بي كران هستي، انسان همواره با مصائب و مشكلات فراواني مواجه است كه براي حل اين مشكلات و تسكين درد ها و رنجهاي خود هر لحظه به دنبال مآمن و مرجعي است كه ا و را از اين مشكلات رهايي بخشيده و مرهمي بر زخمها و در دها يش بگذارد، همچنين انسان براي رسيدن به آرزوهاي بلند و ايده آل هاي خويش نيازمند يك قدرت برتر است كه او را به آن آرزوها برساند، با توجه به همين واقعيت است كه خداوند متعال بارها در كتاب آسماني و مخصوصا" قرآن مجيد ذات مقدس و با قدرت خويش را معرفي كرده و متذكر شده است كه آن ذات با قدرت كه مي تواند مرجع هر نياز و ماْمن هر نيازمندي باشد و بر حل هر مشكلي قادر و توانا باشد تنها ذات الله است؛ پس بايد به او مراجعه شود و از او كمك گرفته شود .
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السو 
تنها ماْمن تسكين دردها يكتا پرستي است و تنها راه نجات انسان توحيد است.
توحيد اولين و اساسي ترين شرط رستگاري و رسيدن به كمال معنوي است، توحيد مهمترين موضوع مطرح شده در همه كتابهاي آسماني و مخصوصا قرآن مجيد است. توحيد تنها هدف بعثت رسل و سر لوحه دعوت همه انبياء از آدم تا خاتم بوده است و در واقع توحيد تنها دعوت مشترك همه انبيا و داعيان بوده يعني با وجود اينكه بسياري از پيامبران شريعت و كتاب جداگانه و مستقلي داشته اند و در فروع هركدام احكام مخصوص خود را تبليغ ميكرده اند؛ اما توحيد موضوع مشترك در دعوت همه آنها بوده و همه موظف به تبليغ آن بوده اند و اين خود نشانگر اهميت مسئله توحيد و نقش آن در سعادت بشر است. قرآن مجيد دعوت انبيا را به تفصيل بيان كرده است آنجا كه مي فرمايد:« و لقد بعثنا في كل امت رسولا ان اعبد و ا الله و اجتنبو الطاغوت و منهم من هدي الله و منهم من حقت عليه الضلاله فسيرو في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين».[1]
ما به ميان هر ملتي پيامبري فرستاديم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد، پس خداوند گروهي از آنها را هدايت داد و گروهي از ايشان گمراهي بر آنها واجب گرديد، پس در زمين گردش كنيد و ببينيد كه سر انجام كار كساني كه تكذيب كرده اند به كجا كشيده است.
قرآن مجيد در مورد دعوت حضرت نوح عليه السلام مي فرمايد: «لقد ارسلنا نوحا الي قومه فقال يقوم اعبدواالله مالكم من اله غيره اني اخاف عليكم عذاب يوم عظيم».[2]
«ما نوح را بسوي قومش فرستاديم، او به ايشان گفت: اي قوم من، براي شما جز خدا معبودي نيست پس تنها خدا را بپرستيد، من مي ترسم دچار عذاب آن روز بزرگ شويد».
و در رابطه با دعوت حضرت هود عليه السلام مي فرمايد: « والي عاد اخاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره افلاتتقون».[3] «و بسوي قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم ، (هود به آنها) گفت: اي قوم من خداي را بپرستيد جز او معبودي نداريد آيا پرهيزكاري نمي ورزيد». 

و در رابطه با دعوت حضرت صالح مي فرمايد:
«و الي ثمود اخاهم صالحا قال ياقوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره»[4] و بسوي قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت اي قوم من خدا را بپرستيد جز او معبودي براي شما وجود ندارد.»
و در مورد دعوت شعيب عليه السلام مي فرمايد: «و الي مدين اخاهم شعيبا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره»[5] «و شعيب را هم بسوي اهل مدين كه خود از آنها بود فرستاديم بديشان گفت: اي قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودي نداريد». 
اگر دين را عبارت از اعتقاد، اخلاق و اعمال بدانيم بدون شك مهمترين بخش آن ، بخش اعتقاد است و مهمترين بخش مسايل اعتقادي ، اعتقاد به خداي يكتا است و تنها همين اعتقاد است كه انسان را به رضاي الهي و بهشت جاويد مي رساند و بدون اين عقيده اگر كسي حتي به اندازه تمام دنيا اعمال صالحه و اخلاق فاضله داشته باشد باز هم عاقبتش جهنم و عدم رضايت خداوند خواهد بود «ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذالك لمن يشاء»؛ موحد گناهكار بخشيده خواهد شد اما عا بد مشرك هرگز؛ زيرا مشرك با داشتن ا ين عقيده بزرگترين ظلم را نسبت به خداوند مرتكب شده و ظالم هرگز رستگار نمي گردد. «ان شرك لظلم عظيم».
اين همه تاكيد بر مسئله توحيد و نقشي كه اين عقيده در سرنوشت و سعادت انسان دارد نشان مي دهد كه توحيد نبايد تنها گفتن لااله الاالله باشد و الا امتهاي پيشين تا اين حد در مورد آن با مشكل مواجه نمي شدند ، مسئله اي كه بسياري از امتها را با مشكل مواجه كرده ، بهترين انسانهاي عالم را براي دعوت خويش به ميدان آورده و آنها را در اين راه با مشكلات و مصائب فراوان مواجه ساخته ، تعيين كننده سرنوشت انسانها بوده، عده زيادي را راهي وادي هلاكت و تعدادي را رهسپار بهشت كرده و خلاصه محور مبازه حق جويان و باطل پرستان در طول تاريخ بوده ، بايد يك مسئله بسيار گسترده ، سرنوشت ساز و در عين حال پيچيده باشد ، همچنين اين امر نشانگر اين واقعيت است كه شرك يك معضل بسيار بزرگ و پديده اي خطرناك در همه جوامع بشري بوده و هست ، از اين رو لازم است اولا مسئله توحيد به صورت عميق مورد بررسي قرار بگيرد و در كنار آن شرك هم بررسي شود ،زيرا مرز ميان توحيد و شرك بسيار دقيق و نزديك است و ميان آن دو ثالثي وجود ندارد يعني عبور از توحيد و تزلزل در آن مساوي وارد شدن به محيط شرك است و اين دو همانند شب و روز در تضادكامل باهم بوده هرگز يكجا جمع نمي شوند. 
ثانيا براي اينكه مفهوم توحيد براي بيشتر مشخص گردد بايد زندگي امتهاي گذشته مورد برسي قرار گيرد و آسيبهايي كه آنها بدان گرفتار شدند شناسايي شود شناخت اين امر از اين رو اهميت دارد كه رسول اكرم صلي الله عليه و سلم فرمود: «بسياري از انحرافات گذشته در امت من تكرار خواهد شد» ، لذا ما در اين مورد آسيب پذير هستيم پس بجاست تا آسيبها را بشناسيم. يكي از خطراتي كه امتهاي قبلي با آن مواجه شدند تفكر بيمه بودن و ايمن بودن از عذابهاي الهي بود. يهود و نصاري تصور ميكردند با داشتن پيامبراني همچون موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام از همه خطرات و انحرافات بيمه شده و حتما وارد بهشت ميگردند و نيازي به تحمل زحمت و رنج در راه الله نيست ، در حاليكه اين خود نوعي انحراف و سرچشمه بسياري از انحرافات بود .
مسئله ديگر اين است كه بسياري از اين ملتها در حاليكه مدعي دين و معترف به ذات خداوند بودند اما چون درك درستي از توحيد و شرك نداشتند به تدريج بدون اينكه بخواهند و يا بدانند گرفتار شرك شدند ، زيرا شرك هيچگاه بصورت علني و با اعلام قبلي وارد جوامع نشده است بلكه انحراف تدريجا و گاهي از يك مسئله جزئي آغاز گشته و نهايتا منجر به شرك گرديده است ، گاهي ممكن است يك انحراف ، در اثر دعوت پيامبر و يا مصلحي مدتها از بين برود اما كم كم در اثر كج فهمي آن امت و دوري شان از تعاليم اوليه دين بار ديگر در ميان آنها رواج يابد و حتي ممكن است اين بار تحت نام جديدي ظهور كند، مثلا شرك كه در اثر دعوت حضرت عيسي عليه السلام در ميان حواريون كاملا از بين رفته بود و موحديني همانند اصحاب كهف در ميان آنها ظهور كردند ؛ بار ديگر و اين بار تحت پوشش عقيده تثليث و حلول ذات الله در مسيح در ميان آنها رايج گشت و جشن خورشيد كه عيد مشركين و خورشيد پرستان بود بار ديگر با نام عيد ميلاد مسيح در ميان مسيح در ميان آنها رواج يافت و تا به امروز نيز گرامي داشته مي شود .
همچنين شناخت ملتها ي گذشته به شفافيت اين مسئله و شناختن مرز ميان توحيد و شرك كمك مي كند، زيرا قرآن مجيددر مورد آنها تصويري روشن در اختيار ما قرار مي دهد مخصوصا مشركين مكه و يهود و نصاري كه مخاطبان قرآن بوده اند قرآن مجيد آنها را صراحتا مشرك خطاب كرده و انحرافاتشان را مورد بررسي قرار داده است .
در اينجا ابتداء مسئله توحيد را مورد بررسي قرار ميدهيم و سپس زندگي مشركين سابق را مورد ارزيابي قرار ميدهيم ،تا ببينيم شرك چگونه در ميانشان رواج يافت .
حضرت شاه ولي الله دهلوي رحمهُ الله مي فرمايند : «و اعلم ان للتوحيد اربع مراتب ، احداها حصر وجوب الوجود فيه تعالي فلا يكون غيره واجبا و الثانيه حصر خلق السموات والارض و ما بينهما فيه تعالي و الرابعه انه لا يستحقق غيره العباده»[6] 
«بدان كه توحيد چهار مرتبه دارد اول اينكه تنها خداوند را واجب الوجود بدانيم ، دوم اينكه تنها خداوند را خالق آسمانها و زمين و همه موجودات بدانيم ، سوم اينكه تنها خداوند را گرداننده آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است بدانيم ، چهارم اينكه هيچ كس جز ذات الله لايق عبادت نيست».
براي اينكه شخص موحد قرار بگيرد لازم است به همه اين موارد اعتقاد داشته باشد و حتي در يك مورد هم كسي را با خداوند شريك نداند.
1- توحيد في وجوب الوجود: يعني اين اعتقاد كه انسان فقط ذات الله را واجب الوجود، قديم و ازلي بداند و معتقد باشد كه فقط الله هميشه بوده و خواهد بود و از فنا پاك است و جز او هيچ كس واجب و ازلي نيست بلكه ديگران ممكن الوجودند، با مشيت الهي بوجود آمده اند و روزي هم با مشيت الهي از بين خواهند رفت. قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: «كل شيء هالك الا وجه»[7] و در جايي ديگر مي فرمايد: «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام».[8]
اين اعتقاد از عقايد قطعي دين اسلام است . ملا علي قاري در اين باره مي فرمايد: «فمن قال بقدم العالم فهو كافر»[9] «هر كسي به قديم بودن عالم معتقد باشد كافر است.» 
و حافظ ابن همام دراين باره مي فر مايد: «و منفرد بالقدم بذاته وبصفاته الذاتيه فلاابتداء لوجوده ولاقديم بذات ولابصفه سواه سبحانه»[10] ترجمه: «خداوند متعال در قديم بودن ذات و صفات خويش تنها و منفرد است ، پس وجود الله هيچ آغازي ندارد. و جز او هيچكس در ذات و صفات خويش قديم نيست.» 
و علامه عبد الحق دهلوي مي فرمايند : «هر چيزي كه ما سواي حق است (جل و علا ) باطل ، فاني و مضمحل است.»[11] توحيد في الخالقيه : يعني اين اعتقاد كه خالق تمام مخلوقات و اشياء عالم تنها ذات خداوند متعال است و هيچ موجودي در اين مورد با خداوند شراكت و همكاري نداشته و نه خود مستقلا" چيزي آفريده است . خداوند متعال به هيچ يك از مخلوقات خويش اين صفت را عطاء نكرده كه بتواند بدون اسباب و با قدرت غيبي چيزي را خلق كند. 
قرآن مجيد در اين باره مي فر مايد : «الا له الخلق و الامر». 
و در جايي ديگر مي فرمايد: «قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهار»[12]« بگو خداوند آفريننده هر چيز است و او يكتا و توانا است.» 
علامه آلوسي در اين مورد مي فرمايند : «والخلق : الاختراع بلامثال و يكون بمعني التقدير و علي الثاني قد يتصف به غيره و منه فتبارك الله احسن الخالقين ، و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير»[13] خلق كردن يعني اختراع كردن بدون استفاده از الگو و نمونه و گاهي هم بمعني طراحي كردن بكار مي رود ، پس به معني اول هيچ كس جز خداوند به آن متصف نمي گردد اما به معني دوم گاهي ديگران هم متصف ميگردند، از همين رو است كه در آيه شريفه «فتبارك الله احسن الخالقين و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير» ديگران به آن منتصف شده اند. 
2- توحيد في التصرف و التدبير : يعني اين اعتقاد كه گرداننده و كنترل كننده جهان هستي ذات خداوند متعال است و هيچكس با الله در اين صفت شريك نيست و حتي در جزئي ترين مسايل كسي جز الله تصرفي ندارد ، نه ذاتا و نه عطاء ، يعني نه خود چنان قدرت و صلاحيتي دارد و نه خداوند به كسي چنين فضيلتي را عطا كرده است كه بتواند با قدرت غيبي و ما فوق اسباب درفعل وانفعالات عالم تاْثيري داشته باشد مثلا در گردش رمين و زمان ليل و نهار، آباداني و ويراني و با آوردن حالات مختلف همانند پيروزي و شكست ،پريشاني و خوشحالي ، كشتن و زنده كردن ، ‌ضرر رساندن و نفع دادن ، دادن فرزند و عقيم كردن و خلاصه در هيچ پديده كوچك و بزرگي كسي نمي تواند اعمال نظركند، و اين تنها ذات بي مانند الله است كه همه كارهاي عالم را مي گرداند ، اوست كه دگرگوني ها را در جهان ايجاد مي كند ، به هركس كه بخواهد مي بخشد و از هر كس كه بخواهد مي گيرد. 
قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد : «يدبرالامر ما من شفيع الا من بعد اذنه»[14]
«يدبر الامر يفصل الايآت لعلكم بلقاء ربكم توقنون»[15] 
«خداوند متعال امور (دنيا) را مي گرداند و او آيه ها را بيان مي كند تا اينكه يقين حاصل كنيدكه با پروردگارتان ملاقات مي كنيد.» قرآن مجيد تصرف ديگران درعالم هستي و تغييرات آنرابه صراحت ردكرده است مثلا" در مورد گردش ايام مي فرمايد: «قل اْراْيتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الي يوم القيامه من اله غير الله ياْ تيكم بضياء افلا تسمعون قل اْراْيتم ان جعل الله عليكم النهارسرمدا الي يوم القيامه من اله غيرالله ياتيكم بليل تسكنون فيه افلا تبصرون.»[16] بگو (اي پيامبر) به من بگوييد اگرخداوند شب را تا روز قيامت هميشه ماندگار كند بجز خدا كدام معبود است كه بتواند براي شما روشنايي بياورد آيا نمي شنويد، بگو به من خبر بدهيد اگر خداوند روز را تا قيامت جاودانه كند بجز خدا كدام معبود است كه بتواند براي شما شبي را بياورد تا در آن بياراميد مگر نمي بينيد، و در مورد بارندگي مي فرمايد: «افراْيتم الماء الذي يشربون اْاْنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون»[17] 
«آيا هيچ در مورد آبي كه مي نوشيد انديشيده ايد آيا شما آنرا از ابر پايين مي آوريد يا ما آنرا فرو مي آوريم . و در مورد اعضاء و جوارح انسان مي فرمايد: «قل اْراْيتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم و ختم علي قلو بكم من اله غيرالله ياتيكم به»[18] بگو به من بگوييداگرالله شنوايي و بينايي تان را بگيرد و بر دلهايتان مهر نهد غير از الله آيا معبودي است كه آن را به شما برگرداند. 
4- توحيد في الالوهيت : چهارمين و مهمترين بخش توحيد اين است كه درعبادت كسي باخدا شريك قرارداده نشود و همه عبادتها ازجمله عبادتهاي قولي، عملي ، مالي و مخصوصا" دعاو تضرع كه مغز عبادت است فقط براي ذات الله انجام بگيرند ، همه نذرها و نيازها به نام او داده شود ، در مشكلات فقط او خوانده شود و فقط از او كمك گرفته شود . جز او براي هيچكس سجده ، طواف و اعتكاف نشود وهيچ كس جز او براي حل مشكلي و يا حصول نعمتي خوانده نشود. توحيد في الالوهيه مهمترين بخش توحيد است و بيشترين آيات قرآن مجيد براي تاْكيد آن نازل شده اند زيرا بزرگترين انحراف بشر در همين بخش از توحيد بوده است .قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد : «فاعلم انه لاالهالا الله – الله لا اله هو الحي القيوم». 
علامه ابو العز الحنفي مي فرمايد: فلو اقر رجل بتوحيد الربوبيه و هو مع ذلك ان لم يعبد الله وحده و تبراْ من عبادهْ ماسواه كان مشركا"من جنسه امثاله من المشركين.[19] 
«اگر كسي به توحيد ربوبيت معترف اما با وجود آن تنها ، خدا را عبادت نكند و ازعبادت غير الله بيزار نباشد او مشرك است همانند ديگر مشركين». 
اكنون پس از اين توضيح اجمالي در مورد توحيد لازم است عقايد مشركين مكه و يهود و نصاري را اجمالا" مورد بررسي قرار دهيم و ببينيم كه آنها در مورد موارد مختلف توحيد و كلا" درمورد ذات الله چه اعتقادي داشته اند و اصولا" چرا به آنها مشرك اطلاق ميگردد. 
آيا مشركين منكر وجود خداوند بودند و يا معتقد به وجود دو خدا بودند ؟ 
اگر زندگي كساني را كه قرآن مجيد آنها را مشرك خطاب كرده همانند مشركين مكه و يهود و نصاري مورد بررسي قرار دهيم متوجه مي شويم كه آنها نه منكر وجود خداوند بودند و نه مدعي وجود دو خدا با صفات برابر، بلكه آنها كاملا معترف به وجود ذات خداوند بودند و همچنين معترف به وحدانيت الله در بسياري از صفات مختصه اند . امام فخر رازي مي فرمايند: «الاصل الاول هوان هولاء المشركين مقرون بوجود الإله القادر الحكيم الرحيم.[20] 
مشركين مكه معترف به وجود معبود قادر با حكمت و مهربان بودند . 
و علامه علي قاري مي فرمايند : «فوجود الحق ثابت في فطرة الخلق كما يشير اليه قوله سبحانه و تعالي فطرة الله التي فطر الناس عليها و يوْمي اليه حديث كل مولود يولد علي فطرة الاسلام و انما جاء الانبياء عليه السلام لبيان التوحيد و تبيان التفريد و لذا اطبقت كلمتهم و اجتمعت حجتهم علي كلمة لااله الاالله و لم يوْمروا بان يامروا اهل ملتهم بان يقولوا الله موجود بل قصدوا اظهاران غيره ليس بمعبود ردا لما توهموا و تخيلوا حيث قالوا هوْلاء شفعاءنا عند الله و ما نعبد هم الا ليقربونا الاالله زلفي.[21] 
ترجمه : وجود ذات الله در فطرت مخلوقات مسئله پذيرفته شده اي است ، همانگونه كه آيه شريفهفطرت الله التي فطر الناس عليها و حديث كل مولود يولد علي فطره الاسلام به آن اشاره دارد ، انبياء عليه السلام به اين خاطر مبعوث شدند كه توحيدخداوند متعال را بيان كنند ، به همين علت است كه دعوت همهْ شان بر محور لااله الا الله ميگردد ، آنها به اين دستور نيافتند كه ملت خويش را متقاعد كنند كه خدايي وجود دارد بلكه هدفشان اظهار اين امر بود كه جز خدا معبود ديگري وجود ندارد بر خلاف آنچه كه قومشان قبلا گمان ميكردند و مي گفتند : كه اينها شفاعت كنندگان ما نزد الله هستند وماآنهارافقط به اين خاطرمي پرستيم كه مارابه خدا نزديك كنند. 
فقهاي مابه صراحت گفته انداگرقرارباشدمشركي (ازنوع مشركين مكه)قسم داده شود،بايدبه خداقسم داده شود. والوثني لايحلف الابالله لان الكفره باسرهم يعتقدون الله.[22] مشركين خدا را قبول داشتند و خودشان هم وقتي قسم مي خوردندبه خداقسم مي خورند قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: «و اقسموا باالله جهد ايمانهم.» مشركين مكه هرگز معتقد به وجود دوخدا با صفات برابر نبودند ،علامه ابن تيميه مي فرمايند: فان المشركين لم يكن احد منهم يقول ان العالم له خالقان ولا ان الله معه اله يساويه في صفاته هذا لم يقله احدمن المشركين بل كانوايقرئن بان خالق السموت والارض واحد.[23] 
ترجمه: هيچ يك ازمشركين معتقدبه اين نبودكه جهان هستي دوخالق داردوياخداوند رقيبي داردكه با اودر صفات برابر است ، اين را هيچ مشركي نگفته است بلكه مشركين كاملا اقرار مي كردند كه خالق آسمانها و زمين تنها يك ذات است.»
آيامشركين دين ستيز بودند؟ 
مشركين جزتعداداندكي دهري (منكرين خدا) و زنديق ،اكثريت قريب به اتفاقشان افرادي متدين وپايبند به اصول اخلاقي واجتماعي بودند و ادعاداشتندكه متبع پيامبران هستند وبه كتابهاي آسماني عمل مي كنند ،مثلا"مشركين مكه خودرا ابراهيمي مي دانستند ،يهود و نصاري هم خود راعاملين به كتابهاي مقدس مي دانستند و مجوسيان هم معتقد بودندمتبع پيامبري بنام زرتشت هستند، همچنين مشركين مكه بسياري از عبادات همانند : وضو، نماز، روزه ، اعتكاف وطواف را انجام ميدادند و به بسياري از اصول اخلاقي همچون عفت ، غيرت ، صله رحمي ، تواضع ، سخاوت و خدمت به حجاج پايبند بودند ، كتابهاي آسماني را گرامي ميداشتند و براي كعبه و اماكن مقد سه احترام زيادي قايل بودند، هرگزدرماههاي حرام به كسي تعدّي نمي كردندو داخل مسجدالحرام به دروغ قسم نمي خوردند و به عهدي كه مي بستندحتما" وفا مي كردند . حج مي كردند و بين صفا و مروه سعي مي كردند. 
اين عبادات را هم از پيش خودانجام نمي دادند،بلكه معتقد بودندازجانب الله ماْموربه انجام آن هستند و اين ادعايشان تا حدي صحت داشت، زيرا بسياري از اين اعمال باقيمانده تعاليم حضرت ابراهيم بودند كه از اسلافشان به آنها منتقل شده بود ،گرچه اين تعاليم دراثرگذشت زمان دستخوش تحريف و تغيير گرديده و ناقص بودند اما به شدت از آنها پاسداري مي شد و اين بخاطر احترامي بودكه آنها براي حضرت ابراهيم و دين اجدادي خود قايل بودند. مشركين نه تنها خود را بي دين نمي دانستند بلكه رسول اكرم و صحابه را متهم به بي ديني ميكردند و معتقد بودند كه آنهادين ابراهيمي رارها كرده و به آيين جديدي گرويده اند . شاه ولي الله دهلوي مي فر مايند : و يدعون اطباعهم ابراهيم صلوات الله و سلامه عليه مدعي پيروي از ابراهيم عليه السلام هستند . 
مشركين مكه و مراتب چهار گانه توحيد 
مشركين مكه نه تنها معتر ف به ذات الله و مدعي دين ناب ابراهيمي بودند بلكه در بسياري از موارد معتقد به توحيد خداوند درذات وصفات بودند و تنها در بخشي ازمسايل اعتقادي مشرك بودندحضرت شاه ولي الله دهلوي درحجت الله البالغه ضمن تشريح مراتب چهارگانه توحيد در مورد دو بخش نخست توحيد يعني توحيد في وجوب الوجوب و توحيد في الخالقيه مي فرمايد: و هاتان المرتبتان لم تبحث الكتب الالهيه عنهما و لم يخالف فيهما مشركوا العرب و لا اليهود و لا النصاري بل القرآن ناص علي انهما من المقدمات المسلمه عندهم.»[24] 
كتابهاي آسماني در مورد دو بخش توحيد ، يعني توحيد في وجوب الوجود و توحيد في الخالقيه بحث نكرده اند ، زيرا مشركين عرب و يهود و نصاري به تنها مخالفتي با آن نداشته اند قرآن مجيد تصريح دارد كه اين از عقايد مسلم آنها بوده است كه واجب الوجود و خالق عالم فقط ذات الله است . علامه آلوسي در تفسير معروف خود مي فر مايد : انهم يعبدون الاصنام و يعتقدونها آلههَ مع اعترافهم بانهم ممكنه محتاجهَ الي الصانع.[25] مشركين مكه بتها را عبادت مي كردند و آنها را معبود مي دانستند ، اما با وجود اين معترف بودند كه آنها ممكن الوجود و محتاج صانع ديگري هستند. 
مشركين مكه تنها خداوندراواجب الوجود، قديم و پاك از فنا مي دانستند و معبودان ديگر خويش را بندگان خدا مي دانستند .حضرت ابوهريره از رسول اكرم صلي الله عليه وسلم نقل كرده اندكه فرموده : اصدق كلمه قال الشاعر كلمه لبيد : الاكل شيء ما خلا الله باطل»[26] اين شعر را لبيد قبل از اينكه مسلمان شود سروده بود چون بعد از اسلام آوردن هرگز شعر نسرودند. 
همچنين قرآن مجيد تصريح دارد كه مشركين مكه فقط خدا را خالق و حتي خالق معبودان خويش مي دانستند، «ولئن سئلتهم من خلقهم ليقولن الله قل فانّا يؤفكون»[27] اگر از مشركين بپرسي ، چه كسي آنان را آفريده است ؟ مؤكدانه خواهند گفت خدا ، پس چگونه منحرف مي شوند. اين امر را مي توان در تليبه اي كه آنها مي خواندند كاملا" مشاهده كرد . آنها به هنگام حج اين تلبيه را مي خوا ندندلبيك اللهم لبيك لا شريك لك الا شريكا" تملكه و ما ملك معتقد بودند خداوند مالك معبودان آنها است و معبودان مالك چيزي نيستند . 
در مورد بخش سو م توحيد يعني توحيد في التصرف و التدبير هم مشركين مكه كاملا" مشرك نبودند ، شاه ولي الله در اين باره مي فرمايند: و المشركون وافقوا المسلمين في تدبير الامور العظام و فيما ابرم و جزم ولم يترك لغيره»[28] مشركين مكه كاملا" معتقد بودند كه كارهاي بزرگ در عالم فقط با قدرت ذات الله انجام مي گيرند و هيچ كس با الله در اين امور شريك نيست ، به همين خاطر بروز مصائب و مشكلات بزرگ ،تنهاخدا را مي خواندند و فقط از او كمك مي گرفتند و اگر به سفر دريايي مي رفتند گر چه بتها ي خويش را با خود مي بردند اما اگر گرفتار امواج دريا مي شدند تنها از خدا مدد مي خواستند و بتها را به دريا مي انداختند و معتقد بودند در اين موارد از بتهايشان كاري ساخته نيست .قرآن از اين بابت از آنها گلايه دارد كه به هنگام مشكلات تنها از خداوند كمك مي خواهند و زماني كه خداوند آنها رانجات مي دهد دوباره به شرك روي مي آورند ،و اذا غشيهم موج كا لضلل دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر فمنهم مقتصد و ما يجحد بآياتنا الاكل ختار كفور»[29] هنگامي كه فر مي گيرد آنها را موجهايي همچون كوه خالصانه خدا را به فرياد مي خوانند و عبادت را خاص او مي دانند ولي هنگامي كه آنان را نجات داده و به خشكي رسانديم ، ( تنها ) برخي از ايشان ميانه روي اختيار مكنند (و به ايمان خود وفا دار مي مانند ) و آيات ما را هيچ كس جز خيانت پيشگان نا سپاس انكار نمي كند . 
و در جاي ديگر مي فرمايد : قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تضرعا" و خفيه لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين * قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون»[30] بگو چه كسي شما را از اهوال و شدائد خشكي و دريا رهايي مي بخشد در آن حال كه او را فروتنانه علني و نهاني به فرياد مي خوانيد كه اگر خداوند ما را از اين شدائد برهاند سوگند مي خوريم كه از سپاسگذاران باشيم بگو خداوند شما را از آن و از هر غم و اندوهي مي رهاند سپس شما شرك مي كنيد. 
انگيزه ايمان آوردن حضرت عكرمه بن ابي جهل همين تناقض د ر افكار مشركين بود، او مي گويد وقتي مكه توسط حضرت رسول فتح شد من به قصد فرار از مكه خارج شدم و به سوي دريا رفتم و از آنجاسوار كشتي شدم در ميان راه كشتي دچارطوفان شد كشتي بانان فرياد زدند كه خدا را بخوانيد و از او كمك بگيريد چون از معبودان ديگر كاري ساخته نيست . عكرمه مي گويد باخودگفتم وقتي دردريا جز خداوند كسي به دادمن نمي رسد پس درخشكي هم فريادرس تنها الله است . همان جا با خودم عهد كردم كه اگر به سلامت به ساحل رسيدم پيش رسول اكرم بروم و به خداي واحد ايمان بياورم![31] 
در واقعه فيل هم نكته بسيار جالبي در اين مورد وجود دارد هنگاميكه ابرهه به قصد تخريب كعبه به سوي مكه لشكر كشيد . در راه هر چه ازاموال قريش گيرمي آورد غارت ميكرد ازجمله تعدادي از شتران عبدالمطلب هم توسط لشكريان ابرهه به يغما برده شدند عبدالمطلب در جستجوي شترهايش نزدابرهه رفت و از او خواست تا شترهايش رابه او برگرداند، ابرهه به او گفت من براي تخريب كعبه كه تمام سرمايه ما است آمده ام آنگاه تو در مورد شترهايت سفارش مي كني . عبدالمطلب گفت انا رب الابل و للبيت سيحميه ،من صاحب شترهاهستم،كعبه خود پروردگاري داردكه از آن حفاظت مي كند. 
نكته قابل توجه در اين مورد اين است كه در آن زمان داخل كعبه 360 بت وجود داشت و ابرهه آمده بود كه كعبه را بر سر بتها خراب كند.
عبدالمطلب به ابرهه نگفت داخل كهبه 360 معبود وجود دارد و شما نميتوانيدكعبه را تخريب كنيد بلكه فرمود : كعبه پروردگاري دارد كه از او حمايت مي كند ، عبد المطلب به خوبي مي دانست كه ازبتهاكاري ساخته نيست . 
مشركين مكه در چه مواردي مرتكب شرك مي شدند ؟ 
مشركين مكه در موارد گذشته يعني توحيد في وجوب الوجود و خالقيت وتدبير امورعظام مرتكب شرك نمي شدند.امابا وجود اين، قرآن مجيدبه آنها مشرك گفته وماآنهارابه عنوان انسانهاي مشرك مي شناسيم . اين بدان جهت است كه آنها در تدبير امور جزئي همانندشفاي بيمار ، اعطاي فرزند ، بركت در رزق و روزي ، پيروزي در جنگ و صحت و سلامتي غير الله را مؤثر مي دانستند ، به اين صورت كه معتقد بودند اوليا و بزرگان با شفاعت كردن پيش خداوند مي تواند آنها را به آرزو هايشان برسانند ، لذا مشركين براي تقرب به اوليا و صلحا و رسيدن به مقاصد و آرزوهاي خود آنها را عبادت مي كردند و با دادن صدقات و قرباني به نام آنها سعي مي كردند از نفرينشان آنها در امان بمانند.مخصوصا" كه تقرب به آنها را باعث تقرب خداوند و نفرينشان راباعث دوري ازخداوگرفتار شدن به غضب الهي ميدانستندوعبادتي كه مشركين براي اين معبودان مي كردندعبارت بود از سجده و تعظيم ، دادن قرباني به نام آنها ، رفتن به زيارت آنها ، استفسار از آنها در تصميم گيريهاي مهم و مسافرتهاي خويش و بردن بيماران و ديوانه هابه قصد شفاپيش آنها.
مشركين چه كساني را پرستش ميكردند؟ 
از آنجاييكه مشركين براي معبودان خود و مجسمه ها و بناهاي يادبود مي ساختندو اين مجسمه هاراداخل منازل و يا معابد ميگذاشتند،بطوريكه بسياري ازآنهاراداخل كعبه گذاشته بودند. اين گمان در ذهن بعضي ها ايجاد شده كه شايد مشركين همين چوبها و سنگهارا مي پرستند !در حالي كه واقعيت اين است كه مشركين خود مجسمه ها را نمي پرستيدندبلكه كساني رامي پرستيدند كه اين مجسمه به آنهاتعلق داشت،ومجسمه ها را فقط به عنوان سمبل ويادبود آنها نگه داري ميكردند و به هنگام عبادت ودعا به عنوان قبله ازآنها استفاده ميكردند.شاه ولي الله دراين باره مي فرمايد:وقالواهولاءيسمعون ويبصرون و يشفعون لعبادهم و يدبرون امورهم وينصرونهم فنحتواعلي اسمائهم احجارا"وجعلوها قبله عندتوجههم الي هولاء»[32] ومعتقدبودندكه معبودان مي شنوند ومي بينند و شفاعت مي كنند براي بندگان خود و ياري مي كنندآنهارا،پس سنگهايي رابه اسم آنهامي تراشيدند و به هنگام عبادت و توجه شان آن سنگها را قبله قرار ميدادند . 
و حافظ ابن قيم مي فرمايند : فوضع الصنم انما كان في الاصل علي شكل معبود غائب فجعلوا الصنم علي شكل و هئيته و صورته ليكون نائبا" منابه وقائما" و مقامه و الافمن المعلوم ان عاقلا" لا ينحت خشبه او حجرا" بيده ثم يعتقد انه الهه ومعبوده»[33] فلسفه ساخت بت در اصل اين بود كه تصويري از معبودان غايب دا شته باشند ، پس مجسمه ای به شكل و صورت او درست می كردند تا در غياب معبودشان نايب او باشد. والا بديهی و واضح است كه هيچ عاقلي بتي را كه با دست خود از چوب و ستگ تراشيده اله و معبود خود نمي داند . 
از جمله شخصيت هايي كه مشركين به عنوان معبودمي پرستيدندوبراي آنان مجسمه مي ساختندانبيآء و صلحا بودند همان گونه كه مشركين مكه حضرت ابراهيم واسماعيل را مي پرستيدندو مجسمه شان راداخل كعبه گذاشته بودند . يهوديها حضرت عذير را و نصاري حضرت عيسي و مادرش را پرستش ميكردند . مشركين فرشته ها را هم مي پرستيدند و معتقد بودند كه آنها دختران خدا هستند . از جمله كسان ديگري كه مي پرستيدند اولياء ، شهدا و شاهان بودند كه براي اينها هم مجسمه درست مي كردند . مجسمه هاي لات ،عزي ، منات ، ابل و غيره از اين قبيل اند . 
انگيزه پرستش غير الله چه بود ؟ 
عده اي از مشركين خداوند متعال رابالاتر از آن مي دانستند كه هر انساني بتواند به صورت مستقيم با او ارتباط بر قرار كند لذا بايد به مقامات پائين ترمراجعه كرد و به وسيله آنها و با سفارش آنها به خدا رسيد همان گونه كه براي ملاقات با پادشاه يك مملكت بايداز كانال مناسب و با طي مراحل قانوني اقدام كرد.با توجه به همين طرز تفكر مشركين مكه ويهود و نصاري معتقد بودند كه هر شخص كشاورز و كاسبي نميتواند مستقيما" با خدا در ارتباط باشد بلكه خداوند متعال بندگان مقربي دارد كه واسطه بين او و بندگانش هستند ، لذا ديگران بايد براي برطرف كردن نيازهاي خود به اينها مراجعه كنند ، و اين امتياز بخاطر مجاهدت و تلاش آنها در راه خدا به آنها تعلق گرفته ، گويا خداوندمتعال به عنوان جايزه و پاداش به بعضي از پيامبران و بندگان صالح اين شرف را عنايت كرده كه حتما" سفارش آنها را در مورد بندگان گنهكاربپذيرد، يعني محبت آنها آنقدر در دل خداجاي گرفته كه خداوند خلاف ميل آنها نمي كند . پس آنها مي توانند با شفاعت كردن باعث حل مشكلات مردم شده و آنها را به خدا نزديك كنند ، پس انگيزه شرك ، رسيدن به خداوند بوده ، نه دشمني با او . قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي»[34] و كساني كه بجز خدا سرپرستان و ياوران ديگري را بر مي گيرند( و مي گويند) ما آنان را پرستش نمي كنيم مگر بدان خاطر كه ما را به خداوند نزديك گردانند.
قرآن مجيدضمن رد اين توهمات تصريح كرده است كه اين معبودان باطل نه چنان قدرتي دارند كه خود مشكل كسي را حل كنند و نه چنان تاْثيري كه برخدا چيزي را تحميل نمايند.
«و يعبدون من دون الله مالا يضرهم ولا ينفعهم و يقولون هولاء شفعائنا عند الله قل اتنبئون الله بما لا يعلم غي السماوات والارض صبحانه و تعالي عما يشركون»[35] اينان غير ازخداچيزهايي رامي پرستندكه نه بديشان ضرر مي رساند و نه سودي عايد شان مي كند و مي گويند اينها ميانجيهاي ما در نزد الله هستند . بگو آيا خداوند را از وجود چيزهايي با خبر مي سازيد كه خداوند در آسمانها و زمين سراغي از آنها ندارد ، خداوند منزه و فراتر از آن چيزهايي است كه مشركان انبازشان مي دانند.
و در جايي ديگر مي فرمايد : «من ذاالذي يشفع عنده الا باذنه»[36] اولا" هيچ كس نمي تواند بدون اذن الله قهرا" شفاعت كند ثانيا" اگر به كسي از اين بندگان صالح اجازه شفاعت كردن داده شود ( شفاعه بالاذن ) كه چنين شفاعتي ثابت هم است ، باز هم نمي تواند در مورد كسي كه اوراپرستش كرده شفاعت كند زيرا در مورد شخص مشرك شفاعت هيچ كس پذيرفته نمي شد همان گونه كه شفاعت حضرت نوح براي فرزندش و شفاعت حضرت ابراهيم براي پدرش پذيرفته نشد. 
مشركين همچنين معتقد اند كه معبودانشان علم غيب دارند واز گذشته و آينده شان باخبراند . قرآن مجيد مي فرمايداين بزرگان ازآينه خودشان هم خبرندارند چه رسد به آينده ديگران . آنها اگر آينده خبر مي داشتند از وقوع بسياري ازحوادث جلوگيري مي كردندوبا آن همه مشكل مواجه نمي شدند.
«قل لا املك لنفسي نفعا" ولاضرّا" الا ماشاالله ولو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخيرو ما مسني السوء»[37] بگو من مالك سود و زياني براي خويش نيستم مگر آن مقداري كه خداوند بخواهد واگرغيب مي دانستم منافع فراواني نصيب خودميكردم واصلا"شر و بلايم نمي رسيد.
« قل لايعلم من في السماوات والارض الغيب الا الله ومايشعرون ايان يبعثون»[38] بگوكساني كه درآسمانهاوزمين هستندغيب نمي دانند جزالله و نمي دانند چه وقت برانگيخته مي شوند. 
بارهااتفاق مي افتادكه از رسول اكرم در مورد آينده سؤال مي شد و آن حضرت صراحتا"جواب مي دادندكه در آن مورد چيزي نمي دانند. مثلا"درحديث آمده كه جبرئيل در لباس انسان پيش رسول اكرم آمده و در مورد تاريخ قيامت سؤال كرد. رسل اكرم جواب داد ما المسئول عنها باعل من السائل»
در مورد پيامبران پيشين هم قرآن مجيد وقائعي ذكر ميكند كه ثابت ميشود آنها علم غيب نداشته اند.
مثلا" در مورد حضرت آدم و حوا مي فرمايد: فازلهما الشيطان عنهافاخرجهمامماكانان فيه.[39] يعني چون حضرت آدم علم غيب نداشت شيطان را نصيب گوي امين پنداشت و همين امر باعث اخراج او از بهشت گرديد و در رابطه با حضرت نوح هنگاميكه براي فرزند ناخلفش شفاعت كرد فرمود: «فلاتسئلني ما ليس لك به علم»[40] يعني تو از اعتقاد فرزند خود چيزي نمي داني و به همين علت او را از اهل خويش مي پنداري وشفاعت مي كني درحاليكه اين طور نيست و در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: فاوجس منهم خيفه قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم»[41]
از آنجاييكه حضرت ابراهيم غيب نمي دانست ميهمانان خويش را كه فرشته بودند انسان پنداشت بهمين خاطر براي آنها گوساله اي كباب كرد و آورد و حتي زماني كه متوجه شد كه نمي خورند باز هم آنها را نشناخت بلكه احساس كرد آنها دشمناني هستند كه نمي خواهند نمك گير شوند؛ لذا از آنها احساس خطر مي كرد تا اينكه فرشته ها خود را معرفي كردند. و دهها واقعه ديگر از اين در قرآن مجيد موجود است كه ثابت مي كند علم غيب مختص خداوند متعال است و پيامبران الوالعزمي مانند حضرت نوح، آدم، ابراهيم و مهمتر از همه رسول اكرم غيب نمي دانند ديگران به طريق اولي نمي دانند.
در پايان اين نكته را بايد متذكر شد كه آنچه در آن زمان براي مشركين مكه و يهود و نصاري، شرك محسوب مي شد امروز براي ما هم شرك است. آنچه را كه قرآن مجيد دانسته تا قيامت شرك محسوب مي گردد هر چند كه اسم عوض كند.
اگر مشركين مكه با وجود ادعاي دين ناب ابراهيم بخاطر پرستش و تعظيم غير الله مشرك قرار گرفتند ما هم با وجود ادعاي اسلام، اگر مرتكب آن اعمل بشويم مرتكب شرك شده ايم.
اميدواريم مسلمين با مراجعه به قرآن مجيد و فهم صحيح دين آن مجد و عظمت اسلام را بار ديگر احيا كنند. 

برادر شما محمداسماعیل ((حقانی)) غوری