آرشیف

2015-2-1

محمداکرام اندیشمند

7 ثور 1357 ؛ انقلاب یا فاجعه؟

"به سرزمین مدل نوین انقلاب خوش آمدید". این شعار که در پارچۀ سرخ رنگی در فرودگاه کابل نگاشته شده بود، توجه هر خارجی تازه ورود به خصوص خبرنگاران و گزارشگر ان را جلب میکرد. خبرنگار "دی سایت" از جمهوری فدرال آلمان در تابستان دومین سال حاکمیت حزب دمکراتیک خلق در مصاحبۀ مطبوعاتی ازحفیظ الله امین خواست تا :«در بارۀ این مدل و این که برای که خواهد بود توضیحاتی بدهد. امین در پاسخ گفت: این یک موضوع تیوریتیکی است. به عقیدۀ من انقلاب افغانستان (کودتای ثور 1357 که به قوماندانی او انجام یافت) مدل جدید انقلاب پرولتری است که قدرت سیاسی را از استثمار گران بدست طبقۀ کارگر منتقل کرد که در رأس آن حزب طبقۀ کارگر(حزب دموکراتیک خلق) قرار دارد. قبلاً در یک جامعۀ فیودالی چنین انقلابی صورت نگرفته است. بنااً این یک مدل جدید انقلاب در جامعه ای که مناسبات فیودالی مسلط بود، میباشد که قدرت را از طبقۀ استثمارگر به طبقۀ استثمار شده که دوست و متحد تمام زحمتکشان میباشد انتقال داد.»(روزنامۀ انیس 13 اسد1358)
اگربجای خبرنگار، کارل مارکس فیلسوف آلمانی که تفکر انقلاب پرولتری را به عنوان قوانین جبری تکامل جامعۀ بشری درفرایند مراحل پنجگانۀ تاریخ تکامل مطرح کرد این پاسخ" قوماندان دلیر انقلاب کبیر ثور!" را می شنید شایدبا کتاب ضخیم کپیتالش برسرِ کاشفِ مدل جدید انقلاب پرولتری می کوبید. اینکه بعداً ازسوی"اگسا" برسراین فیلسوف آلمانی درپلیگون پلچرخی چه می آمد، بسیار غیر قابل پیش بینی نبود.
کارل مارکس متفکر و فیلسوف آلمانی حتی انقلاب پرولتری را در روسیه که بعداً بلشویکها برهبری لنین و سایر رهبران حزب بلشویک با ادعای پیروان اندیشه و راه او قدرت را ازتزار های حاکم گرفتند و آنرا انقلاب بزرگ سوسیالیستی گفتند پیشبینی نکرده بود. چه رسد به افغانستان به حیث یک کشور  وجامعۀ عقب مانده و قبیلوی که طبقۀکارگرآن حتی به چند صد هزار نفر نمیرسید. و از این طبقۀ کارگر هم هیچکسی درکودتای 7 ثور که انقلاب پرولتری وکبیر ثورخوانده شد نقش وسهمی نداشت.
کارل مارکس روسیه را به عنوان یک کشورعقب مانده و فاقد طبقۀ بزرگ کارگرمی پنداشت و برعکس انقلاب پرولتری را در زادگاه و وطن خودش آلمان و کشور انگلستان بمثابۀ کشورهای بزرگ صنعتی و سرمایداری پیش بینی میکرد؛ پیش بینی که تحقق نیافت. اینکه تا چه حد انقلاب اکتوبر1917 در روسیه با اندیشه ها و تیوری مارکس همخوانی داشت و آیا انقلابیون بلشویک وکمونیست های  روسی در این انقلاب و یا کسب قدرت دولتی، از اندیشه های او الهام میگرفتند و پیروی میکردند حتی درمیان اندیشه پردازان کمونیست و احزاب کمونیستی جهان مایۀ بحث و اختلاف است. صرف نظراز درستی و نادرستی این بحث ها، نکتۀ بسیار روشن و غیرقابل انکار این است که کمونیستان حاکم در روسیه پس ازانقلاب اکتوبر بانام و نشان مارکسیست و حزب مارکسیستی به همان سیاست توسعه طلبی حاکمان تزار ادامه دادند. و ازمارکسیزم – لنینیزم بمثابۀ ابزار آیدئولوژیکی وسیاسی دراین توسعه طلبی و سیطره جویی  استفاده کردند. آنها حتی مناطق تحت قیمومیت حکومت تزار ها را به امپراتوری خود بنام اتحاد شوروی ملحق ساختند.جهت اصلی این توسعه طلبی بسوی جنوب بود که سراسر منطقۀ قفقاز و آسیای میانه را دربرگرفت و تا سال 1979 دامنۀ آن بدروازۀ خیبررسید. البته این سیاست و عملکرد با تحلیل ها و تعبیر های که بنام تشکیل کشور کبیر شورا ها، وقوع انقلاب پرولتری وکارگری، همبستگی وکمک انترناسیونالیستی و . . .  .  انجام میافت همسویی و مطابقت نداشت. حتی آنچی که بنام دیکتاتوری پرولتاریا با استناد به اندیشه و دیدگاه کارل مارکس ازسوی کمونیزم روسی و بسیاری ازکمونیستان حاکم دراقصی نقاط جهان انجام یافت درتناقض با تحلیل ها و برداشت های این فیلسوف منتقد نظام سرمایه داری بود که کارگران جهان را به اتحاد فراخواند. هدف مارکس ازدیکتاتوری پرولتاریا، حاکمیت اکثریت مطلق جامعه وکشوری متشکل ازکارگران و زحمتکشان وسرکوبی یک اقلیت کوچک استثمارگر ومالک وسایل تولید دردفاع از جکومت اکثریت بود. اما برای کمونیستان حاکم دربسیاری ازکشورهای که صاحب قدرت سیاسی شدند اندیشه های مارکس تنها به عنوان ابزار و وسیلۀ دست دولتمداران و قدرتمندان احزاب کمونیستی مورد استفاده قرارگرفت. درحالیکه نه شکل گیری حاکمیت آنها که به عنوان انقلاب مطرح وتجلیل می شد، و نه شیوۀ زمامداری و دولتمداری شان با آنچه که کارل مارکس درمورد انقلاب پرولتری و دولت سوسیالیستی پرولتاریا می گوید همآهنگی داشت . هرچند لنین و حزب بلشویک بنام انقلاب پرولتری و مارکسیزم قدرت سیاسی را در اکتوبر 1917 در روسیه قبضه کرد اما از دیدگاه بر خی از مارکسیستها، اقدام و افکار او در مغایرت و تعارض با اندیشه های مارکس قرار داشت. بسیاری از اندیشه پردازان و صاحب نظران مارکسیست پس از انقلاب اکتوبر در روسیه به این باور رسیدند که نظریات و افکار لنین و استالین، مارکسیزم را به استراتیژی قبضۀ قدرت توسط احزاب و گروه های کوچک انقلابی تبدیل کرد.  "کارل کائوتسکی" از دانشمندان مارکسیست آلمانی معاصر لنین از انقلاب اکتوبر در روسیه به شدت انتقاد میکرد و آنرا با اندیشه های مارکس در تعارض میدانست. او اظهار داشت که قبضۀ قدرت توسط یک حزب کوچک حرفه ای مغایر با اصول مارکسیزم است. او در برابر نظر لنین که معتقد به قبضۀ قدرت توسط یک حزب انقلابی بود استدلال میکرد که یک سازمان مخفی نمی تواند دموکراتیک باشد. "کائوتسکی" رابطۀ میان سوسیالیزم و دموکراسی را یک رابطۀ ضروری می پنداشت. از دیدگاه او دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند به معنی جنگ طبقاتی باشد. حکومت پرولتاریا به عنوان اکثریت جمعیت کشور از طریق رعایت معیارها و اصول دموکراتیک قابل تحقق است.
پس از مارکس و لنین، نظریه پردازان، سیاستمداران و دانشمندان فلسفه و مکتب مارکسیزم با دیدگاه نو، متفاوت و انتقادی از مارکسیزم وارد میدان شدند. دیدگاه ها و مکتب های جدید در مورد بینش و افکار فلسفی و اجتماعی مارکس شکل گرفت.  از مهمترین این ها می توان از مکتب انتقادی فرانکفورت و نیو مارکسیست های این مکتب نام برد. افرادی چون:"هورکهایمر"، "آدورنو"، "مارکوزه" و "یورگن هابرماس" از چهره های شاخص و از تیوری پردازان این مکتب اند. در تحلیل و اندیشه های آنها از آن مدل انقلاب پرولتری حفیظ لله امین بر مبنای فلسفه و بینش کارل مارکس هیچ اشاره ای وجود ندارد.  البته این نقط را فراموش نباید کرد که بسیاری از اندیشه ها وپیشبینی های کارل مارکس ازیکطرف به واقعیت نپیوست و ازجانب دیگر برخی از تفکرات وباورهای او چون"دیکتاتوری پرولتاریا" از زاویۀ آزادی و دموکراسی مدرن امروز مورد تردید قرار می گیرد.
باتوجه به افکار وتحلیل های کارل مارکس ازانقلاب پرولتری وسوسیالیستی، آنچی که در7 ثور1357 ازسوی حزب دموکراتیک خلق، حزب مارکسیست – لنینیست طرفدار شوروی درافغانستان بوقوع پیوست، انقلاب نبود. این حادثه یک کودتای خونین بودکه توسط اعضای مخفی حزب مذکور درارتش به ویژه توسط نظامیان جناح خلق این حزب براه انداخته شد. نه تنها این کودتا را از زاویۀ دید و بینش  مارکسیستی نمی توان انقلاب پرولتری وکارگری خواند بلکه نگاه به ظرفیت وبرداشت کودتاچیان ازاین دید وبینش، این تردید را قوت ومنطق بیشتر می بخشد. درحالیکه منابع علمی  درک و فهم اندیشه ودانش مارکسیزیم – لنییزم برای بسیاری ازاعضای حزب دمکراتیک خلق نشریات غیر علنی حزب تودۀ ایران به زبان فارسی بود این پرسش مطرح میگردد که خرد ضابطان وافسران پائین رتبۀ کودتا چی جناح خلق تا چه حدی مارکسیزم – لنینیزم را از آن نشریات آموختند که دست به انقلاب پرولتری و مارکسیستی زدند؟ آیا توجیه و تعبیر کودتای نظامی آنها بنام انقلاب کارگری و پرولتری و ادعای کشف مدل جدید انقلاب مذکور دراین کودتا  ادعای خنده دار و مضحک نیست؟ و ازاین هم مضحک تر در ادعاها وتفسیر های این کودتای خونین ، ادعای مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب ثور است که با تجاوز نظامی شوروی درجدی 1358 خورشیدی بوقوع پیوست. حتی اگر به تعبیر ها و استدلال های هواداران انقلاب ثور گوش داده شود که تضعیف و شکست انقلاب را نتیجۀ مخالفت ارتجاع بین المللی ومداخلۀ امپریالیزم تلقی میکنند بازهم درکودتای ثور تصویری ازانقلاب وجودندارد. وتجاوز نظامی شوروی دردومین سال کودتا درهیچ قاموسی نمی تواند به معنی ومفهوم مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب باشد. زیرا حادثۀ هفتم ثور1357 با قیام کارگران و زحمتکشان و سهمگیری اکثریت جامعه بوقوع نپیوست. ودر مرحلۀ نوین و تکاملی انقلاب(6 جد1358)  نه کارگران و زحمتکشان افغانستان بلکه سربازان و نظامیان ارتش سرخ شوروی نقش داشتند.
کودتای ثور در برخی دیدگاه ها و نگاه ها، سر آغاز انتقال قدرت از یک خانواده و قبیلۀ خاص حاکم شمرده می شود که در نتیجۀ آن قدرت سیاسی در کشور پایۀ مردمی پیدا کرد و تغیر اساسی در مناسبات قدرت ایجاد شد.  اما نمی توان بسوی تغیر در مناسبات قدرت تنها از زاویۀ انتقال قدرت نگاه کرد. تغیر در مناسبات قدرت زمانی معنی و مفهوم درست میافت که در افغانستان پس از کودتای ثور یک دولت قانونمند و عادلانۀ ملی شکل میگرفت. در حالیکه کودتای مذکور به ایجاد دولت توتالیتر و آیدئولوژیک منجر شد و دولت توتالیتر و آیدئولوژیک هیچگاه در هیچ جامعه و کشوری نمی تواند یک دولت ملی باشد. پایه های دولت ملی را مؤلفه های اجتماعی و اقتصادی تشکیل میدهد؛ در حالیکه حزب دموکراتیک خلق پس از تصاحب قدرت اعتنایی به آن مؤلفه ها نکرد. آنچی را که حزب دموکراتیک خلق در شکل گیری و استحکام دولت خود انجام داد یک فاجعۀ ملی بود. کودتای ثور سرآغاز شکل گیری یک مرحلۀ تاریک و خطیر استبداد، اختناق، کشتار و بی قانونی در افغانستان شد.
کودتاچیان ثور و رهبران کودتا با قتل سردار محمدداود رئیس دولت و قتل عام خانوادۀ موصوف اولین گام را در شکستن حریم قانون گذاشتند. حاکمان کودتا بعداً در عملکرد خود نشان دادند که هیچ احترام و اعتنایی به قانون و عدالت ندارند و هیچ حد و مرزی را در این مورد برسمیت نمی شناسند. از همین جا است که امروز برغم آنکه حدود سه دهه از کودتای ثور سپری می گردد، گور های دسته جمعی در اقصی نقاط کشور از دوران زنده بگور کردن بدون محاکمۀ دولت کودتایی حزب دموکراتیک خلق کشف می شود. در طول تاریخ افغانستان و به خصوص در دوره های که حاکمیت دولتی در کشور وجود داشته است نمی توان به پدیدۀ کشتار بدون محاکمه آنهم از سوی مسئولین دولتی در ولایات و محلات برخورد. آنگونه که مسئولین حزبی و مدیران استخبارات رژیم حزب دموکراتیک خلق تا سطح ولایات، ولسوالی ها و محلات به صلاحیت و فرمان خود بدون محکمه و قاضی حکم قتل اتباع کشور خویش را صادر کردند. منشی های حزب دموکراتیک خلق و رؤسای سازمان استخبارات در پایتخت، ولایات، ولسوالی ها و علاقه داریها برای کشتن آدم های که بر مبنای دید و داوری آیدئولوژیکی، شخصی و سلیقوی خود دشمن تشخیص میدادند، دیگر به قاضی و دادگاه نیاز احساس نمیکردند. مامورین ومسئولین سازمان جاسوسی رژیم بدون داشتن حکم محکمه و مجوز قانونی به هر خانه و دفتری داخل می شدند و افراد را به جرم های بیشماری که در ذهن خود داشتند بازداشت میکردند و به زندانها می کشانیدند. جرمی را که آنها برای دستگیری و زندانی کردن بهانه می آوردند فهرست طویلی داشت: اخوانی، نمایندۀ امپریالیزم، مرتجع، ضد انقلاب ، ملاک، خان، فیودال، اشراف زاده، افراطی چپ، سکتریست و .. . .  .   در مجازات زندانیان بجای قاضی و محکمه، خود تصمیم میگرفتند. انواع مجازات را به زندانیان اِعمال میکردند. از آزار و شکنجۀ روحی و جسمی تا تیرباران و زنده بگور کردن.
یکی از ویژگیها و شگفتی های مضحک و ترسناک در رژیم کودتایی حزب دموکراتیک خلق این بود که بی حرمتی به قانون و عدالت و بی اعتنایی به ارزش های اجتماعی تنها به بیرون از حوزه و قلمرو حاکمیت حزبی محدود نمی شد. آنها مرز ارزش ها و حرمت ها را در داخل حزب و مناسبات حزبی خود نیز شکستاندند. رهبران و حاکمان حزب دموکراتیک خلق در دوران پس از کودتای ثور به همان حدیکه با مردم خود به هرنام و عنوانی در گیر شدند و کشور را بسوی بحران و فاجعه بردند، به همان حد در درون خود نیز از هیچ توطئه و دسیسه ای علیه یکدیگر دریغ نکردند