آرشیف

2015-2-23

رسول پویان

گل رهایی

دگـر تـرانـۀ دل در چـمـن نمی روید
هـوای عطـر گل یـاسـمـن نمی روید

شکسـت تُنگ دلـم در فضای تنهـایی
ز تار بزم خموشـی سـخن نمی روید

چونان بسوخت دلم در تنور هجرانی
که جزشراره ودود ازیخن نمی روید

مگو ز جـذبۀ بی رغبت هوس دیگر
ز بتن کـورۀ سـوزان پرن نمی روید

شــنـیـده ام ز اولاد ظـالــم یـعــقـوب
که بوی یوسفی از پیرهن نمی روید

بهار رفت وخزان آمد و زمستان شد
همیشه لاله به کوه و دمن نمی روید

فـرشـتگان و پـریـان کبود پـوشـیدند
زکشت دیو به جز اهرمن نمی روید

مپاش تخم غم ودرد وماتم ای طالب
که غیر مرده دلی از کفن نمی روید

ز شوره زار فساد و ستم دگر یاران
بجز خیانت ورنج و محن نمی روید

شـمیم عـشق میفشان در سراب وهم
که از خـزانـۀ خالی ثمـن نمی روید

قفس شکستم وزندان کرده ام ویران
گل رهـایی ز بـاغ رسـن نمی روید

ز مکر و فتنۀ اهل سـیاسـتم دلخـون
ز جنگ و کینه بغیر لجن نمی روید

اگر به آتش همسایه سوخت خانۀ ما
گل ازتجاوزکس در وطن نمی روید

16/8/2014