آرشیف

2015-1-30

سرمحقق عبدالجبار عابد

پـــــــــاليسي مذهبي سلطان غياث الدين غوري و شهاب الدين غوري

 

چكيده
طوريكه مبرهن است افغانستان عزيز مهد سلاطين كشورگشا، پرورش دهنده علماء وفضلا، اهل هنر و… بوده و در آزمون زمان رويدادهاي عظيم، حادثات دلخراش، واقعات گوناگون ونشيب وفراز ها ي زيادي را پشت سر گذاشته است، همچنان در عرصه هاي علمي ، سياسي ، فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي مراحل مختلف را طي كرده است، امپراطوري هاي بزرگ را تشكيل داده كه يكي ازآنها همانا امپراطوري با عظمت غوري هاست. سلطنت غوريها درعصر وزمانش برازندگي و درخشندگي والايي داشته وازعظمت خوبي برخوردار بوده كه حدود هفتصد سال دربخش هاي وسيعي ازمشرق زمين فرمانروايي وبه گفته منهاج سراج ربع شرقي دنيا درقبضه اقتدار شان بوده و امپراطوري بزرگ اسلامي را تشكيل داده اند كه صفحات زرين تاريخ گواه اين حقيقت است.

مقدمه 
بايد گفت معلومات وپژوهش هاي انجام شده دررابطه مذهب غوريان بسيار اندك است ونميتواند جوابگوي همه موضوعات در رابطه به پاليسي مذهبي سلاطين غوري باشد واما با آنهم توجه مبذول خواهد كه ازخلال نظريات صاحبنظران ومحققين چگونگي پاليسي مذهبي دو سلطان بزرگ غور غياث الدين وشهاب الدين غوري را به بررسي گيرم. در ابتدا ميخواهم مروري مختصري داشته باشم برسابقه ديني اين خطه باستاني ثانيآ به سابقه ديني غوريان وثالثآ برچگونگي پاليسي مذهبي سلاطين …
دوره قبل ازاسلام افغانستان (‌ آرياناي قديم) كه با آمدن اسلام درين سرزمين پيوستگي دارد به گفته مرحوم عبدالحي حبيبي: « از نظر فرهنگ با صنعت وتمدن دوره كوشاني وابسته است. ازاسناديكه درحفريات معبد كوشاني وكانيشكاي بزرگ (‌حدود 125م)‌ ازسرخ كوتل بغلان بدست آمده … كارنامه هايي را انجام داده اند كه ازآن جمله، تخليق آيين مخصوص شاه پرستي است،‌ كه با عناصر بقاياي افكاربودايي وزردشتي ( وجود آتش مقدس)‌ مجسمه ها وبتان شاهي را هم درمعابد خود قرار داده اند، ومابقاي اين آيين را دراوايل دوره اسلامي درمزگت درب باميان وغزنه مشاهده ميكنيم، كه شاه آخرين دودمان لويك، مجسمه لويك جد بزرگ خود را ازترس مسلمانان بت شكن، درتابوت سيمين گذاشته ودرآن مزگت كه قبلآ معبد خاص آيين شاه پرستي ايشان بود، زيرزمين دفن كرده بود… باري كلتوروهنر دوره كوشاني ، مراتب تكامل وانحطاط را طي كرده وتا اوايل عصراسلامي و نفوذ لشكريان عرب، جاي خود را درقرن نخستين اسلامي وحدود 650 ميلادي به يك فرهنگ مخلوط ديگري داد، كه آنرا فرهنگ دوره نخستين اسلامي افغانستان گوييم».( 1 ) 
واما اينكه غوريان به كدام دين ومذهبي وابسته بوده اند دراين رابطه نظريات متفاوت موجود است. به گفته نويسنده اي:« از نوشته هاي برخي از محققين برمي آيد، بعد ازآنكه غوريان درغور متمكن شدند ديانت شان همان ديانت عنصر پرستي قديم بود ودرعهد كوشانيان، غورشرقي چنانچه در تاريخ مشهوراست، مركزبزرگ مذهب بودا به شمار ميرفت كه آثاربه جا مانده در باميان وحفرياتي كه اخيرآ در آنجا صورت گرفته گواه اين قول ميتواند باشد.»(2) بعد ازطي اين دوره درباره ديانت غوري ها اختلاف نظرموجود است، چنانچه به قول جمعيتي غوريان آيين زردشتي داشته ومتعاقبآ به آيين بوديزم گراييدند.(3)
ازگفته ها برمي آيد كه غوريان صاحب ديانتي بوده اند واما نميتوان ادعا نمود كه آنان متعلق به اين يا آن آييني، واما شايد آيين متعلق به غوريان همان دين بودايي همچنان زردشتي بوده باشد كه اسناد وشواهد وحفريات به جا مانده تا اندازه ي گواه اين حقيقت شده ميتواند. 
مولف «تاريخ فرشته» فتح غوررا به سال 31 ق به عهد خلافت عثمان ( رض)‌ نوشته است. ( 4) 
پژواك نويسنده كتاب « غوريان» چنين مدعي است : « ازنتايج بررسي ها چنين معلوم ميشود كه قبل ازاسلام غوري ها آتش پرست بودند. منهاج سراج درنوشته هاي خود از بت خانه هاي غوريان ياد آورشده است.» (5)
بارتولد جغرافيه نگار معروف مي گويد: « جغرافيه نويسان قرن دهم، غوررا يگانه ولايتي مينامند كه ازهرطرف به ممالك اسلامي محاط، وبا اين حال ساكنان آن كافربودند.
به قول اصطخري : «درزمان سامانيان از اهالي غور فقط كساني پيرو اسلام بودند كه درجوار ممالك اسلامي سكونت داشتند. ابن حوقل نيزبه مانند اصطخري نظر دارد ومعتقد است كه آنعده مردم غوركه درگرد ونواحي مناطق مسلمانان نشين متوطن بودند مسلمانان بودند. نويسنده كتاب « حدود العالم » اكثريت مردم غوررا مسلمان گفته است واما مينورسكي درتعليقات خود انگشت به اين نظريه گذاشته وياد آورشده است كه اكثرمردم غور اگر مسلمان مي بودند، هرگزدرمقابل حملات محمود كبيرمقاومت ازخود نشان نمي دانند. واما پوهاند عزيزاحمد پنجشيري با اين نظر مخالف است، به گفته او انتقاد مينورسكي برگفته حدودالعالم نه تنها مبالغه آميز همچنان قابل تعمق نيز است،‌ دفاع غوريان در برابرحملات سلطان محمود ومقاومت هاي سخت شان معني اين را نميدهد كه ايشان همه كافربودند، بلكه معني آنرا ميدهد كه غوريان با همان حس سلحشوري وآزاد منشي در برابر قواي محمود مقاومت كردند. زمامدار آنوقت غور محمد سوري بوده است كه دربرابر سلطان محمود (‌دردارالملك قلعهء آهنگران)‌ مقاومت زياد ازخود نشان داد وطوري كه ازنامش پيداست، يك نفرمسلمان بود.» (6)
عتيق الله پژواك پيرامون موضوع تحليلي دارد : كه غوري ها به طور تدريجي به دين مقدس اسلام روآورده اند و شايد به طوركامل بعد از زمامداري سلطان محمود ويا سلطان مسعود به دين اسلام مشرف شده اند. اواضافه ميكند كه به اسلام روآوردن آنان به جبرواكراه نبوده، بلكه به رضايت شان دين اسلام را قبول كرده اند كه بعد ها به مثابه قويترين مبلغين واشاعه دهندگان دين مبين اسلام درتاريخ اين خطه باستاني عرض اندام نموده اند.
به روايت منهاج سراج به حواله كتاب نسب نامه فخرالدين مباركشاه يكي ازمشاهيرشنسب بن خرنك است كه معاصر حضرت علي ( رض) بوده است. او به دست آن حضرت ايمان آورد وازاو عهد ولوائي بستند وهركه ازآن خاندان برتخت نشستي، آن عهد ولواي علي( رض) بدودادندي، واين اولين حكمدارغوريست كه ازاوخبري داريم، اميرپولاد غوري يكي ازفرزندان اوبود، كه اطراف جبال غوررا درتصرف داشت، ونام پدران خود را احيا كرد وچون صاحب الدعوت العباسيه ابومسلم مروزي خروج كرد، اميرپولاد حشم غوررا به مدد ابومسلم برد، ودرتقويت آل عباس آثاربسيارنمود، مركزحكمداري اميرپولاد، منديش غوربود.( 7 ) 
اين مطلب را مولف كتاب تاريخ غوريان به قول وروايت جوزجاني وتاريخ فرشته نيز آورده :
«… آنان درقيام ابومسلم برضد امويان به رهبري اميرپولاد، يكي ازفرزندان ملك شنسب بن خرنك ( حرنك)، شركت داشته و مانندمردم خراسان دربرپايي حكومت عباسيان نقش مهمي ايفا كرده اند. اميرپولاد كه احيا كننده نام پدران خويش بود دراكثرجبال غورحكومت ميكرد.(8)
غوريان به سبب نام يكي ازاجداد شان به نام شنسب به « شنسبانيه» شهرت داشته اند. شنسب به دست حضرت علي (ع)‌ به اسلام مشرف شده وازاوعهد ولواي حكومت غوررا دريافت كرده است.(9)
از گفته ها زمجي الاسفزاري چنين برمي آيد كه غوريان به اينكه به دست حضرت علي (ع) مشرف به دين اسلام شده بودند افتخار ميكردند واز سياستهاي ظالمانه بني اميه پيروي نميكردند. وي مي نويسد: « بدين مفاخرت دارند كه درزمان بني اميه درجميع ممالك اسلام بر سرهاي منبربراهل خاندان رسالت لعنت كردند،‌ الي غوركه ولاة بني اميه بدان ولايت راه نيافتند.»(10)
واما دكتراصغرفروغي ابري نظرمتمايز نسبت به ديگران دارد: اثبات رابطه غوريان با حضرت علي ( رض) آن هم درزمان خلافتش بسيار دشواراست. استنكاف آنان ازلعن حضرت علي ( ع ) پيش ازآنكه علاقه و رابطه آنها را با وي ثابت كند گوياي اين حقيقت است كه خلفاي بني اميه نتوانسته بودند به طورمستقيم برغورتسلط يابند يا برآن فرمانروايي كنند؛ ازاين رو، فرامين آنان درآنجا جاري وحاكم نبود. اگربپذيريم كه آنان به دست حضرت علي ( ع ) ايمان آورده بودند اين سوال پيش مي آيد كه چرا شيعه آن حضرت نشدند وبراي توسعه مذهب شيعه درقلمرو شان اقدامي به عمل نياوردند.
بنا برروايت جوزجاني، « درغوربين خاندان شيشانيه كه مدعي بودند زود تراسلام آورده ا ند وشنسبانيه برسرفرمانروايي اختلاف درگرفت؛ ازاين رو، آنان براي رفع اختلاف به نزد هارون خليفه عباسي (171-193 ق) رفتند واونيزمقام فرمانروايي را به شنسبانيه وفرماندهي سپاه را به شيشانيه واگذاركرد.»(11) بنا براين ميتوان گفت اسلام آوردن غوريان سابقه نسبتآ ديرينه اي داشته است. روايت تآييد ناشده ديگري وجود دارد كه بيانگر اسلام آوردن غوريان به نيمه اول قرن اول هجري است. « غوريان چند سال پس ازكشته شدن يزدگرد سوم (31ق) به دست لشكرتازي به كيش اسلام درآمدند»(12) همچنان نظري ديگري نيزوجود دارد كه بيانگراسلام آوردن غوريان درقرون سوم وچهارم هجري قمري به بعد است.
فروغي با قول ازنظريه اصطخري مي نويسد:« غوركوهستان است وگرد برگرد غورهمه ولايت مسلماني است، ليكن ايشان كافرند، واندك مايه مسلمان درميان غوريان هستند.» واما درجايي ديگري اصطخري مي نويسد كه مسلمانان غوربسياراند.
درحدودالعالم كه سال 372 ق نوشته شده آمده است: « اندرقديم اين ناحيت غورهمه كافران بودندي، اكنون بيشتر مسلمانانند.»(13) ابن حوقل ميگويد: « اما غور كافرستان است وسبب آنكه درنوشته هاي اسلامي ازآن ياد مي شود اين است كه گروهي مسلمان دارد… دراوايل ا ين سرزمين درطرف مسلمانان گروهي متظاهر به اسلامند ولي مسلمان نيستند.»(14)
ازاخبارجسته وگريخته درمنابع چنين برمي آيد كه سوالات مربوط رو آوردن غوريان به دين اسلام كاملآ روشن نيست واما واليان اموي براي به اطاعت درآوردن غوريان برآنان نبرد كرده اند؛ چنانچه طبري ابي جعفر دروقايع سال 47 ق مي نويسد: « دراين سال زياد بن ابيه، حكم بن العمروالغفار را به امارت خراسان فرستاد. پس اوبه مناطق كوهستاني غوروفراونده حمله برد. آنها را به زور مطيع ساخت وفتح نمود. اسرا وغنايم زيادي به دست او افتاد.» اين حمله ظاهرآ ازمرو يا هرات صورت گرفته ا ست.
بنا به روايت ابن اثير، اسد بن عبدالله القسري درسال 107 ق ابتدا به غرجستان حمله كرد وپادشاه آنجا اسلام را پذيرفت وسپس غور،‌ جبال هرات واراضي جنوب غرجستان را مورد حمله قرارداد.(15)
سايرحكام بنيه اميه نيزچون سليمان بن صول، ازفرماندهان نصربن سيار، به غرجستان وغورحمله كرد واما لشكركشيهاي آنان نتوانست سلطه آنان را برغورتثبيت كند، چنانچه به گرفتن غنايم وبرده اكتفا نمودند؛ اما با اين كشكركشيها غوريان رفته رفته به سوي دشمنان بني اميه متمايل شدند.
تا جاييكه درمنابع انعكاس داده شده فرق مختلف مذهبي اسلام، اعم ازحنفي، شافعي، اسماعيلي و… درغور پيرواني داشته وائمه و فقهاي هركدام آنها به ترويج و تعليم مذهب خود اشتغال داشته اند وسلاطين هم با توجه به موقعيت سياسي خود به حمايت از يكي ازآن فرقه ها قيام مينمودند، بدرستي آشكارنيست كه مذهب رسمي غوريان چه بوده است. فروغي ابري مدعي است كه مذهب غالب غوريان وسلاطين تا عهد سلطان غياث الدين محمد مذهب كراميه بوده است ( كراميه: فرقه ازمسلمانان كه پيرو محمد بن كرام بودند. وي ازافراطي ترين معتقدان به تجسم خالق بود. به پنداراو خداوند جسمي محدود است وازتخت يعني ازجهتي كه متلاقي با عرش باشد متناهي وازفوق نا متناهي است. كراميه ميگفتند خداوند مماس به عرش خود يا متقارب با آن است و دراينكه برهمه عرش قرارگرفته است يا برجزئي ازآن درتفسير«‌ الرحمن علي العرش استوي» اختلاف داشتند.) وحتي غياث الدين محمد وبرادرش شهاب الدين درآغازهمانند اسلاف خويش، پيرو مذهب كراميه بوده اند. نفوذ فقها وعلماي كراميه درغورچنان بود كه وقتي غياث الدين تغيير مذهب داد وبه مذهب شافعي گرويد به او اعتراض كردند وصدرالدين علي هيصم نيشاپوري كه بزرگ ايشان بود درقصيده اي وي را مذمت كرد و غور را ترك نمود ومدت يكسال درنيشاپوربه سربرد. (16)
درطبقات ناصري موضوع اين طور به بحث كشيده شده است:‌«‌ …ازكل مذاهب مقتدايان هرفريق جمع بودند وشعراي بي نظيرحاضر، وملوك كلام نظم ونثردرسلك خدمت بارگاه او منتظم. دراول حال( آن هردوبرادر) نورالله مرقد هما، برطريق مذهب كراميان بودند به حكم اسلاف و بلاد خود،‌ اما چون سلطان معزالدين برتخت غزنين نشست واهل آن شهرومملكت برمذهب امام ابوحنيفه كوفي بودند،‌ سلطان معزالدين برموافقت ايشان،‌ مذهب امام اعظم قبول كرد، اما سلطان غياث الدين تاب ثراه شبي درخواب ديد كه اوبا قاضي( سعيد) وحيدالدين مروالرودي كه برمذهب امام شافعي( رض) ومقتداي شفعويان بود دريك مسجد بودندي،‌ ناگاه امام شافعي درآمدي درمحراب رفتي وتحريمه نمازپيوستي وسلطان غياث الدين و قاضي وحيدالدين هردو به اما م شافعي اقتدا كردندي. چون ازخواب بيدارشد فرمان داد تا وحيدالدين را بدربار بياورند، سلطان دست مبارك بگرفت ومذهب شافعي شد بردل علماي مذهب محمد كرام ( رح) حمل آمد،‌ وازآن طايفه علماي بزرگ ( بسيار) بودند، اما درآن عصرافصح ايشان امام صدرالدين علي هيصم نيشاپوري بود،‌ قطعه يي بگفت وسلطان را درآن نقل اعتراض كرد وآن قطعه چون به خدمت سلطان رسيد خاطرمباركش ازوي غبارگرفت.» (17) جهت ازدياد معلومات مراجعه شود: طبقات ناصري چاپ جديد سال 1391،ص374.
علي رغم تغيير مذهب غياث الدين وبرادرش شهاب الدين بعضي ازامرا وشهزادگان غوري درمورد مذهب كراميه تعصب خاصي داشتند وبراجراي احكام آن پا فشاري ميكردند. علاءالدين محمد، پسر عموي غياث الدين ، كه چندي ازطرف وي حاكم نيشاپوربود ودرزمان شهاب الدين حكومت فيروزكوه را داشت ، بنا برنقل ابن اثير، درمذهب كراميه غلو ميكرد ومردم را وا ميداشت تا نمازرا « دوباردوبارادا كنند» برخلاف شافعيان كه تنها به يك باراكتفا ميكردند. (18) درميان سلاطين وامراي غورتنها علاء الدين محمد ومادرش موفق به زيارت مكه معظمه شده ودرآنجا خانقايي بنا نموده بودند ووي درغورنيزمدارس ومساجدي ساخته وموقوفاتي براي آنها معين كرده بود.(19)
سلطان غياث الدين به امام فخررازي درهرات درنزديك مسجد جامع مدرسه بنا كرد وفقها ازاطراف درآن جمع شدند و آن براي كراميه كه درهرات زياد بودند سخت تمام شد ومخالفت ها آغاز گرديد. «سلطان غياث الدين درفيروزكوه مجلسي به اشتراك علماي كراميه وحنفي وشافعي براي مناظره اما فخررازي كه به او احترام خارق العاده داشت ترتيب داد، بعد ازمناظره كراميان دست به فتنه وشورش زدند وسلطان جانب امام را گرفت وشورش را ذريعه ء عساكردولتي فرونشاند.»(20)
نويسنده كتاب « تاريخ غوريان» تغيير كيش سلطان غياث الدين را ازكراميه به شافعي البته با نقل قول ازنظريات سايرانديشمندان با دودليل روشن ساخته است: يكي توصيه به پرهيزگاري وعنايت ويژه نسبت به احاديث پيامبراسلام محمد (ص) درمذهب شافعي وديگراينكه مباركشاه شاعردربار وي كه عقيده او را باطل ميدانست يكي ازعلماي شافعي را به اسم وحيدالدين كه قبلآ درموردش روشني انداخته شد به وي معرفي كرد واوظاهرآ موفق شد مذهب غياث الدين را تغيير دهد.
سختگيري هاي كه كراميه داشت درانجام دادن عبادات وعقيده خرافه آميزآنان نسبت به خداي عزوجل موجب روگرداني مردم غور ازاين مذهب شده وبه دنبال آن سلطان غياث الدين براي همسو شدن با مردم تغيير مذهب داده است،‌ يا برعكس ابتدا سلطان تغييرمذهب داده است وسپس مردم تغييرمذهب داده اند. 
ابن اثيرميگويد: « مردم فيروز كوه به سال 602 شافعي مذهب بودند، بنا براين با تغييرمذهب غياث الدين محمد،‌ مذهب كراميه رو به ادباررفته است؛ چنانكه فرزند وي، غياث الدين محمود،‌ كمربه قتل پيروان شان بست ودرسال 602 ق كه برفيروزكوه مسلط شد گروهي ازپيروان علاءالدين محمد را كه مذهب كراميه داشتند به قتل رساند.»(21)
مورخان غياث الدين محمد را به سبب سياست تساهل مذهبي كه داشت مورد تمجيد قرارداده اند وشايد به سبب همين سياست بوده كه علي رغم ترك مذاهب كراميه با توجه به سابقه آن درغورشورش عمومي برضد وي گزارش نشده است. اوتعصب درمذهب را دورازشآن سلطان ميدانست وامتيازي براي شافعيان قايل نمي شد. دردربار وي علماي همه فرق مذهبي حضورداشتند ودرباره مسائل فقهي مذاكره ميكردند. به گفته ا بن اثير غياث الدين محمد به سادات وعلويان احترام ميگذاشت وبراي شافعيان درخراسان وغورمساجد، مدارس وخانقاه هاي ساخته بود، چنانچه مسجد جامع هرات ازجمله بنا هاي اوست.
نبايد نا گفته گذاشت كه غياث الدين ازخط زيبايي برخورداربود به دست خود قرآن مينوشت ووقف مدارس ميكرد. بنا برروايت جوزجاني: « غياث الدين محمد دختر مومنه اي به اسم ماه ملك داشت كه حافظ قرآن و حديث بود وهرسال يك بارقرآن را دردوركعت نماز ختم ميكرد. » ( 22)
سلطان شهاب الدين محمد كه به سال 599 ق جانشين برادرش، غياث الدين شد وبه سبب فتوحاتش درهند درتاريخ اسلام جايگاه خاصي دارد، مانند برادرش تغييرمذهب داد وبه مذهب حنفي گرايش پيدا كرد زيرا مذهب مردم غزني حنفي بود ووي با موافقت آنان اين مذهب را انتخاب كرد. اوهم به مانند برادرش تساهل مذهبي را پيشه ساخته بود هيچ گونه تعصب مذهبي دراو راه نيافته بود. وي كه ميخواست به عنوان غازي با كفارمبارزه كند، بايد سياستي وپاليسي را اتخاذ ميكرد كه بتواند ازهمه مسلمين با گرايشهاي متفاوت درلشكركشيها بهره بگيرد ازهمين رو دربار وي به مانند درباربرادرش مركز تجمع علماي وفضلاي اسلامي بود.
شهاب الدين غوري چون شخصيت دينداروازاعتبارخوبي دراجتماع برخوردار بود وشرعيت اسلامي را خوب ميدانست، وقتي ميخواست با دخترراجه اوچه ازدواج كند، ابتدا اورا به دين اسلام دعوت كرد واحكام اسلام را به وي آموخت بعدآ با وي ازواج نمود.(23) 
شهاب الدين فتوحات خود را درهند تثبيت كرد وبه كمك فرماندهان و واليانش چون قطب الدين ايبك درابتداي قرن هفتم هجري قمري شمال غربي هندوستان را به مركزيت دهلي جز سرزمين هاي قلمروجهان اسلام كرد كه درحقيقت موصوف، پايه گذارحكومت مسلمين درهندوستان محسوب ميگردد.« غوريان درهند مصدرخدمات مهمي شدند ودرعصرآنان علما ودانشمندان زيادي به هند رفتند ودرآنجا متوطن شدند. درحقيقت تبليغات اسلامي درهند اززمان غوريان شروع گرديد ومدارس ومساجد رونق پيدا كرد.»(24) يكي ازعلماي بزرگ خواجه معين الدين چشتي بوده است كه به هند رفت وشاگران زياد تربيه نمود كه بعد ازوي هركدام به مسئوليت هاي بزرگ ديني گماشته شدند. مكتب چشتي پس ازگذشت سده ها هنوزهم پا برجاست ومقبره اش دراجميرزيارتگاه خاص وعام است.
خلاصه اينكه سلطان شهاب الدين غوري شخصيتي بود داراي افكارعالي وصاحب همت بزرگ وايمان قوي وبا وجود اين اوصاف ازتدبير جهانداري وجهانگشايي نصيب كامل داشت. او عادل، شجاع ومجاهد بزرگ بود، به همين خاطرتمام عمرش را وقف دين اسلام وپيروان اسلام كه به اين يا آن مذهبي متعلق بودند نموده بود تا آنكه عاقبت هم دراين راه جام شهادت نوشيد.

نتيجه
اينكه غوري ها قبل ازاسلام به كدام ديني وابسته بوده اند دقيقآ ثابت نگرديده است، عده اي مورخين ديانت آنان را عنصر پرستي قديم دانسته اند بعضي دين آنان را بودايي ، برخي هم آتش پرست. واما بعد ازشرفياب شدن آنان به اسلام برخي مذهب غوري ها را شافعي وعده اي حنفي يا كراميه وتعدادي مذهب آنان را شافعي وحنفي دانسته اند. 
سلطان غياث الدين نسبت به مذاهب تعصبي نداشت ومعتقد بود كه تعصب درمذهب براي سلطان امرنا پسند است. او متعلق به هرمذهبي كه بود اما هيچگونه نظري تعصب آميز كه باعث خدشه دارشدن اين يا آن مذهب شود ارائه نميكرد سعي مي نمود تا امتيازويژه و يكسان براي تمام مذاهب قائل باشد و تلاش بيشتر خود را به خاطر اتحاد مسلمين كه به هر فرقي تعلق داشتند مبذول ميداشت. خدمات سلطان غياث الدين به تمام مذاهب منجمله به مذهب شافعي كاملا محسوس است. سهم او درساختن مساجد وخانقاه ها ومدارس بزرگ بوده وافتخارات عالي را درعصر وزمانش به يادگار گذاشته است.اوجوانمرد، بخشنده ونيك انديش بود؛ به مال كسي چشم نمي دوخت ودست درازي نميكرد، اموال بي وارثان و غايبان را مصادره نميكرد،‌ بلكه به افراد صالح مي سپرد كه درراه صواب صرف كنند.
شهاب الدين غوري نيزبه مانند غياث الدين غوري ازهرنوع تعصب مذهبي مبرا بود. او تساهل مذهبي داشت. شهاب الدين درفتوحات خويش غنايم زياد بدست آورد واما درراه دين و مصالح عليا به مصرف رساند قرار ادعاي مولف تاريخي فرشته، شهاب الدين محمد دربنارس قريب هزاربتخانه را مسكن مومنان ساخت. او به اجراي احكام شرعي پابند بود وميخواست تا جميع احكام بالاي همه يكسان تطبيق شود.
سلاطين ( غياث الدين غوري وشهاب الدين غوري ) به اين امر باور داشتند که زمانی ميتوان به تأمين عدالت وانصاف در قلمرو خود دست يافت که قوانين موضوعه را مورد تطبيق و اجراء قرار دهند. از همين رو تأمين عدالت را فقط در سايه ي قانون جستجو ميکردند. لذا آنهای را که از قوانين عدول ميکردند، ولوكه به هرمذهبي متعلق مي بودند به مجازات مناسب مطابق احكام اسلامي محکوم مي نمودند، حتی هر گاه يکی از حکام ويا افراد حکومتی به امر خلافی دست مي يازيد و يا حقوق بنده گان خدا را تلف مينمود. آنگاه که موضوع به سلطان ميرسيد، ديگر اين مسأله قابل درک بود که بدون شک انصاف صورت ميگيرد و حق به حقدار ميرسد. 
خلاصه اينكه سلاطين غورمنجمله سلطان غياث الدين وشهاب الدين غوري قوانين کشوری شان را بر مبنای اصول اسلامی تدوين و مورد اجراء قرار ميدادند. بنابرآن نزد شان برتری هيچ مذهبي يك برديگريا هيچ قوم و يا زباني و محلی نسبت به ساير اقوام، زبانها و يا محلات مطرح نبود. بطور مثال نزد سلطان شهاب الدين غوری هزاران ترک كه شايد به اين يا آن مذهبي متعلق بودند خدمت مي نمودند واما او همچون اولاد خويش ازيشان مواظبت ميکرد و توجه خاص به تعليم وتربيت شان مبذول ميداشت. چنانچه به گفته بعضی مؤرخين، سلطان شهاب الدين محمد غوری از خود پسری نداشت تا وارث او باشد، اما هزاران خدمتگار ترک را به مانند پسرانش زير تعليم وتربيه خويش قرار داده بود که عده زيادی از اين تعليم يافتگان چيز فهم در دوران سلطنت وی به تقرر در پستهای عالی نايل شدند.

 

 

پاورقي ها

1- عبدالحي حبيبي، تاريخ افغانستان بعد ا زاسلام، تهران: افسون،1380،صص718-720.
2- عتيق الله پژواك، غوريان، اورنگزيب ارشاد، پشاور: دانش،1388،ص126.
3- اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان، تهران: سمت،1381،ص98.
4- همان اثر، ص16.
5- عتيق الله پژواك، غوريان، ص129.
6- غوث الدين مستمندغوري، تاريخ مختصرغور،پشاور: انتشارات كتاب،1378،صص12و13.
7- عبدالحي حبيبي، تاريخ مختصرافغانستان،پشاور: انجمن نشراتي دانش،1389ص223.
8- اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان،ص15.
9- ابوعمرمنهاج الدين عثمان ابن سراج جوزجاني، طبقات ناصري، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران: دنياي كتاب، 1363،صص319و320.
10- معين الدين زمجي الاسفزاري، روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، به كوشش محمد اسحاق، كلكته: مطبعه ررپاسري،ص259.
11- ابوعمرمنهاج الدين عثمان ابن سراج جوزجاني، طبقات ناصري،صص324و325.
12-اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان، تهران: سمت،1381،ص100.
13-حدود العالم من المشرق الي المغرب، به كوشش منوچهر ستوده، تهران: دانشگاه تهران،شركت سهامي چاپ،صص101-103.
14- ابوالقاسم ابن حوقل، صورة الارض، ترجمه جعفرشعار، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1345،178
15- اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان، تهران: سمت،1381،ص13.
16- اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان،صص103-104.
17- ابوعمرمنهاج الدين عثمان ابن سراج جوزجاني، طبقات ناصري،چاپ سوم،كابل بيناد فرهنگي جهانداران غوري، 1391،ص374.
18اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان، ، ص99.
19- اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان،ص105.
20-علي محمد حسن العماري، شرح حال وآثارامام فخررازي، ترجمه غلام علي امين كابلي، كابل: 1367،صص24-25.
21- ابوعمرمنهاج الدين عثمان ابن سراج جوزجاني، طبقات ناصري،جلد اول، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران: دنياي كتاب، 1363،صص319و320.
22- اصغرفروغي ابري، تاريخ غوريان،صص105و106.و107
23- ابوعمرمنهاج الدين عثمان ابن سراج جوزجاني، طبقات ناصري،صص319.
24- مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام وايران، چاپ دوازدهم تهران: انتشارات صدرا،1362،ص389.

 

 سرمحقق عبدالجبار عابد
اكادمي علوم افغانستان
0799319144